علی اصغر بصیر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تنها نشانهای که داشت این بود که وقتی پوتین را از پاهایش درآوردیم، جورابهایش سالم بود و این نشانهای برای شناسایی جنازه او شد.
[ویرایش]
علیاصغر بصیر چهارمین فرزند خانواده بصیر از مادری به نام
سیده سکینه طبینژاد سال ۱۳۳۷ در فردونکنار از شهرهای استان مازندران به دنیا آمد. به گفته پدرش،
محمدحسن بصیر :
در آن زمان وضعیت مادی ما خوب نبود؛ کارم کشاورزی بود و گندم و پنبه میکاشتیم، منزل شخصی نداشتیم و در منزل ارباب زندگی میکردیم؛ البته اجارهای به او نمیدادیم چون روی زمین او کار میکردیم.
علیاصغر در دامن مادری پرورش یافت که در منزل مراسم عزاداری برگزار میکرد و هرسال چند بار قرآن را ختم میکرد. این موضوع تأثیر عجیبی در روحیه علیاصغر و برادران دیگرش داشت. مادرش از دوران خردسالی او میگوید: علیاصغر و برادرهایش را به مراسم عزاداری و سینهزنی میبردیم و به آنها چیزهایی در همین خصوص یاد داده بودیم. علیاصغر در سنین خردسالی کمی شلوغ و بازی گوش بود و به کارهای گروهی علاقه زیادی داشت. در محله با بچههای هم سن و سال خود فوتبال بازی میکرد. از خصوصیات اخلاقی او در این سنین این بود که بدون اجازه از منزل خارج نمیشد. برای انجام هر کاری ابتدا از ما اجازه میگرفت و سپس به انجام آن کار مبادرت میکرد. قبل از رفتن به مدرسه برای یادگیری قرآن نزد آقای رضاعلی اصغرپور میرفت و قرآن را بهخوبی آموخت.
[ویرایش]
با رسیدن به هفتسالگی در سال ۱۳۴۲ تحصیلات ابتدایی را در مدرسه سعدی فریدونکنار آغاز کرد. مادرش دراینباره میگوید: باعلاقه خاصی به مدرسه میرفت و هیچ امتناعی نمیکرد. درسش را خوب میخواند و اگر در درس مشکلی داشت از برادر بزرگش (شهید حاج
حسین بصیر ) سؤال میکرد. در این سنین به بزرگترها زیاد علاقه نداشت و بیشتر با بچههای هم سن و سال و همکلاسیها رفیق بود. همیشه بعد از مدرسه، تکالیفش را انجام میداد و سپس با دوستان و همکلاسیها بازی میکرد. علیاصغر با گذراندن دوران ابتدایی وارد یکی از مدارس راهنمایی فریدونکنار شد. با گذراندن دوره راهنمایی تحصیلی، دوره دبیرستان را در دبیرستان شهید
جهانیان (فعلی) در رشته اقتصاد آغاز کرد ولی در سال سوم از ادامه تحصیل بازماند. مادرش درباره علت ترک تحصیل او میگوید:
در سال سوم دبیرستان در دو درس تجدید شده بود. به من گفت که به برادرش بزرگ بگویم از معلم برایش نمره بگیرد؛ اما برادرش میگفت: نه خودش باید درس بخواند و نمره بگیرد. این دو تجدید باعث شد که ترک تحصیل کند.
[ویرایش]
علیاصغر با اوجگیری نهضت اسلامی به رهبری
امام خمینی به هرماه برادرش در اجتماعات و راهپیماییهای ضد حکومت
محمدرضا پهلوی شرکت میکرد و شبها نیز در پخش اعلامیههای حضرت امام فعال بود. پدرش از این دوران میگوید:
علیاصغر از هیجده سالگی به بعد در بیشتر مراسم که در تکایا و مساجد برگزار میشد شرکت میکرد و در فعالیتهای انقلابی نیز به همراه برادرش حاج حسین شرکت میجست. در اوقات فراغت به مطالعه کتابهایی همچون نهجالبلاغه و کتابهای شهید مطهری و خصوصاً قرآن میپرداخت.
[ویرایش]
مادرش در مورد خصوصیات اخلاقی او میگوید:
در سنین جوانی با من و پدرش با عطوفت برخورد میکرد و به ما خیلی علاقه داشت و کوچکترین بیاحترامی از او نمیدیدیم. از طرفی چون پدرش توجه زیادی به او میکرد، علاقه شدیدی به پدرش داشت. از خصوصیات دیگر او این بود که خیلی کم عصبانی میشد.
[ویرایش]
با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) علیاصغر فعالیتهایش را گستردهتر کرد و در پاکسازی عناصر ضدانقلاب و گروهکهای معاند در دانشگاه مازندران نقش بسزایی داشت. در این دوران در کنار فعالیتهای انقلابی به پدرش نیز در کشاورزی کمک میکرد.
علیاصغر در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ به عضویت رسمی
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بابلسر درآمد و در واحد عملیات در کنار سردار شهید
علیرضا نوبخت مسئول وقت عملیات سپاه بابلسر بهعنوان مسئول گشت و شناسایی مشغول به کار شد.
[ویرایش]
با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز ارتش
صدام حسین به مرزهای میهن اسلامی علیاصغر برای اولین بار در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۵۹ به منطقه غرب کشور رهسپار شد و بعد از دو ماه مأموریت در مورخ ۱۵ دی ۱۳۵۹ به بابلسر بازگشت و به خدمتش در پشت جبهه ادامه داد. در سال ۱۳۶۹ به پیشنهاد مادرش با خانم
معصومه جماعتی ازدواج کرد. همسرش درباره چگونگی عقد و ازدواج میگوید:
ابتدا همسر برادر علیاصغر و سپس خانواده علیاصغر برای خواستگاری به خانه ما آمدند. مادر من زمانی همسایه خانواده بصیر بود و کاملاً با آنها آشنایی داشت. خانواده من پیشنهاد خواستگاری را پذیرفتند و من هم چون به پاسدار انقلاب علاقه داشتم جواب مثبت دادم و مراسم عقد و ازدواج را خیلی ساده برگزار کردیم و در اتاق کوچکی در منزل والدین علیاصغر زندگی مشترک را آغاز کردیم. همسرش درباره وضع مالی و معیشتی در اوایل زندگی و چگونگی رفتار علیاصغر در منزل میافزاید: وضع اقتصادی در اوایل زندگی مشترک ما تااندازهای خوب بود ولی ازنظر مسکن مشکل داشتیم، چون در سه خانواده در سه اتاق کوچک زندگی میکردیم. علیاصغر بسیار متواضع و خوشاخلاق بود و چه با من و چه با والدینش خیلی با احترام برخورد میکرد اگر اشتباهی از من یا دیگران میدید راهنمایی میکرد و عصبانی نمیشد و اگر عصبانی میشد، محل را ترک میکرد. رفتارش با پدر و مادر من و والدین خودش هیچ فرقی نمیکرد.
[ویرایش]
چند روزی از مراسم عروسی علیاصغر نگذشته بود که بار دیگر عزم جبهه کرد. در تاریخ ۵ خرداد ۱۳۶۰ به منطقه جنوب شتافت و بهعنوان
فرمانده دسته به فعالیت پرداخت. در تاریخ ۲۰ تیر ۱۳۶۰ در
جبهه شوش براثر اصابت ترکش و تیر مستقیم دشمن به عقبه منتقل شد تا تحت معالجه قرار گیرد. پس از بهبودی برای بار سوم در ۴ اسفند ۱۳۶۰ به منطقه جنوب اعزام و در
عملیات فتحالمبین،
عملیات الی بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر)،
عملیات رمضان و
عملیات محرم بهعنوان
فرمانده گروهان رزمی از
لشکر ویژه ۲۵ کربلا انجاموظیفه کرد.
[ویرایش]
بعد از حضور در عملیات علیاصغر برای گذراندن یک دوره آموزش بیستروزه سپاه در ۱۰ فروردین ۱۳۶۲ به
پادگان المهدی (عج) چالوس مأمور شد. بعد از اتمام مأموریت در ۳۱ فروردین ۱۳۶۲ به سپاه پاسداران نوشهر منتقل و در واحد عملیات مشغول به کار شد. در سال ۱۳۶۲ صاحب فرزند دختری شد که او را بتول (نرگس) نامیدند.
[ویرایش]
با نزدیک شدن
عملیات والفجر۶ ، علیاصغر در ۲۸ بهمن ۱۳۶۲ به منطقه جنگی رهسپار شد و با فرماندهی
گردان یا رسول (ص) از لشکر ویژه ۲۵ کربلا در این عملیات شرکت کرد. در روز ششم عملیات در ۸ بهمن ۱۳۶۲ براثر اصابت تیر مستقیم به ران مجروح شد و برای معالجه به عقبه منتقل گردید؛ اما در پشت جبهه ماندن برای علیاصغر بسیار سخت بود و هرگاه به شهر بر می-گشت بیشتر اوقات خود را در کنار شهدا سپری میکرد. همسرش میگوید:
زمانی که از جبهه برمیگشت ساعت دوازده شب به مزار شهدا میرفت وازدم در مزار، پوتینها را درمیآورد و تا کنار مزار شهدا سینه میرفت. بعد در کنار قبر آنها مینشست و از خداوند تقاضای شهادت میکرد.
[ویرایش]
علیاصغر بعد از یک ماه استراحت و بهبودی نسبی بار دیگر بهسوی جبهه شتافت تا خود و نیروهایش را برای عملیات بعدی آماده کند. برادر و همرزمانش
هادی بصیر به خاطر میآورد:
بعد از بهبودی نسبی از جراحاتی که از عملیات والفجر ۶ برداشته بود، به منطقه بازگشت. در این زمان گردان یا رسولالله (ص) برای آموزش و آمادگی نیروها در
جبهه کوشک مستقر بود و علیاصغر در این مدت زحمات زیادی را متحمل شد. در این زمان گردان یا رسولالله (ص) بهعنوان گردان نمونه از لشکر ۲۵ کربلا مأمور ادغام در
لشکر ۷۷ خراسان شد. با پایان مأموریت علیاصغر نیروهای گردان را برای شرکت در
عملیات بدر به
جبهه هورالعظیم برد و در عملیات بدر شرکت کرد و بعدازآن در
عملیات قدس۱ حضور یافت.
[ویرایش]
دومین فرزند علیاصغر در سال ۱۳۶۴ به دنیا آمد که نامش را حمیدرضا نهادند. بعد از عملیات قدس، نیروهای لشکر ۲۵ کربلا برای آموزش آمادهسازی برای شرکت
عملیات والفجر۸ به منطقه بهمنشیر انتقال یافت. گردان یا رسولالله (ص) که میبایست گردان خطشکن در این عملیات باشد برای آموزش غواصی در منطقه عملیاتی مستقر شد. دراینباره هادی بصیر می-گوید:
گردانی یا رسولالله (ص) قبل از عملیات والفجر ۸ برای آموزش غواصی به بهمنشیر منتقل شد و علیاصغر شخصاً در این آموزشها شرکت داشت؛ به نیروها سرکشی میکرد تا از نزدیک از مشکلات باخبر شد.
[ویرایش]
عملیات والفجر ۸ با خطشکنی گردان یا رسول (ص) با فرماندهی علیاصغر بصیر و گردانهای دیگر به پیروزی رسید و شهر فاو آزاد شد. بعدازآن نیروهای گردان برای پاکسازی منطقه وارد عمل شدند. هادی بصیر از خاطرات زمان پاکسازی شهر فاو میگوید:
با پیروزی در عملیات والفجر ۸، گردانها مشغول پاکسازی منطقه شدند. معمولاً پاکسازی بدینصورت انجام میشد که نیروها ابتدا برای اطمینان از خالی بودن سنگرها نارنجک به داخل آنها میانداختند تا اگر نیروهای دشمن داخل سنگر کمین کرده، کشته شود و سپس وارد سنگر میشدند؛ اما علیاصغر چنین کاری را انجام نمیداد. چون در عملیات فاو دوستان زیادی را همچون شهید محمد عباس زاده دست داده بود باجرئت و جسارتی شگرف با در دست داشتن سرنیزه وارد سنگر میشد و اگر بعثیها زنده بود و مقاومت میکرد او را با سرنیزه سر میبرید و سپس سنگر را پاکسازی میکرد. دریکی از همین روزها به قرارگاه فرماندهی محور فاو آمد. دیدم سرنیزهاش خونآلود است با دیدن این صحنه متوجه موضوع شدم و برای اطمینان سؤال کردم. هیچچیز نگفت و خندید. آن روز گذشت ولی بعدها وقتی سؤال کردم قضیه را تعریف کرد و گفت: چند نفر از کافران را سر بریدم.
[ویرایش]
با پایان یافتن عملیات والفجر ۸ علیاصغر به فرماندهی محور هورالعظیم منصوب شد و در
عملیات یاصاحبالزمان (عج) شرکت کرد. بعد از پایان عملیات برای سرکشی به خانوادهاش به فریدونکنار رفت.
[ویرایش]
همسرش درباره آخرین دیدارش میگوید:
آخرین باری که از جبهه به خانه آمد، گفت: از من خوب پذیرایی کن که مهمان شما هستم و تمام سختیها را به خاطر شهادت قبول کردم و تحمل میکنم. با بچهها صحبت نمیکرد و با آنها گرم نمیگرفت، میگفت: شاید به من عادت کنند و وقتی جبهه میروم دلتنگی کنند و برای تو سخت شود.
پس از آخرین دیدار با خانواده و نوشتن وصیتنامه برای شرکت در عملیات آزادسازی شهر مهران گردان را به همراه گردانهای دیگر لشکر ۲۵ کربلا به منطقه غرب منتقل کرد.
عملیات کربلای۱ با رمز یا ابوالفضل العباس (ع) ادرکنی آغاز شد و رزمندگان گردان یا رسولالله (ص) مرحله اول عملیات را با پیروزی پشت سر گذاشتند. هادی بصیر درباره ادامه عملیات میگوید:
مرحله اول عملیات که به پایان رسید یک گوسفند غنیمتی از دشمن گرفته بودیم و بچهها میگفتند این گوسفند را کباب کنیم و بخوریم. وقتی به اصغر گفتند در جواب گفت: اگر خمپاره ۶۰ بگذارد. این سخن برای ما تا زمان شهادتش مجهول ماند.
[ویرایش]
با آغاز مرحله دوم عملیات، گردان یا رسولالله (ص) باید خط را به یکی از گردانهای
لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) تحویل میداد. علیاصغر بصیر برای توجیه منطقه قلاویزان با فرماندهان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در داخل سنگر فرماندهی بدند که ناگهان خمپاره ۶۰ به داخل سنگر فرود آمد. ازآنجاییکه داخل سنگر مهمات زیادی وجود داشت سنگر بهکلی منهدم شد و علیاصغر به همراه سایر فرماندهان حاضر در جلسه بهشدت سوخته و بدنشان متلاشی گردید.
[ویرایش]
هادی بصیر که فرماندهی یکی از گروهانهای گردان تحت امر علیاصغر را به عهده داشت درباره چگونگی شهادت سردار شهید علیاصغر بصیر میگوید:
قرار بود در مرحله دوم عملیات خط را به لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) تحویل دهیم. علیاصغر برای توجیه منطقه به همراه فرماندهان لشکر ۱۰ به داخل یکی از سنگرها که در آن مهمات زیادی نیز وجود داشت رفتند. من در آن لحظه در منطقه بودم و صدای انفجار خمپاره را شنیدم اما چون باید به نیروهای گروهان سرکشی میکردم به محل استقرار گروهان رفتم. در همین هنگام سردار
عبدالله عمرانی با من تماس گرفت و گفت: بیا کارت دارم. وقتی رفتم دیدم حاج حسین و عدهای از فرماندهان مشغول درآوردن جنازهها هستند. جنازه علیاصغر داخل پتو پیچیده شده و حاج حسین بالای سرش ایستاده بود. به او نزدیک شدم؛ تا مرا دید با لحن آرام و با طمأنینه گفت: میدانی این جنازه کیه؟ من که از حالت بچههای گردان فهمیده بودم، گفتم جنازه اصغره؟ حاجی گفت: آره، این داداش اصغرته. جنازه علیاصغر به علت سوختگی زیاد قابلشناسایی نبود و تنها نشانهای که داشت این بود که وقتی پوتین را از پاهایش درآوردیم، جورابهایش سالم بود و این نشانهای برای شناسایی جنازه او شد.
جنازه متلاشیشده علیاصغر بصیر به زادگاهش فریدونکنار از انتقال یافت و پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای تکیه معصوم زاده در کنار همسنگرانش به خاک سپرده شد. از او دو فرزند بهنامهای
بتول بصیر و
حمیدرضا بصیر به یادگار مانده است.
سال ۱۳۶۶
محمدحسین بصیر برادر دیگر اصغر که مسئولیت معاون فرمانده
لشکر ویژه ۲۵ کربلا را به عهده داشت در
عملیات کربلای۱۰ به شهادت رسید.
[ویرایش]
توکلی، یعقوب، فرهنگنامه جاودانههای تاریخ، (زندگینامه فرماندهان شهید استان مازندران) نشر شاهد، تهران، ۱۳۸۲، ص ۵۷ تا ۶۸ نسخه الکترونیکی