اصغر رهبری

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



برادرش على از او پرسید: امام چگونه آدمى است؟ اصغر پاسخ داد: فقط همین را می‌توانم بگویم كه اگر بگوید: بمیر، مطمئن باش خواهم مرد.



تولد

[ویرایش]

فرزند مهدى و فاطمه یزدانى‌امین‌آباد در سال ۱۳۴۲ در خانواده‌ای متوسط و مذهبى به دنیا آمد. او كه بزرگ‌ترین فرزند خانواده بود، در تبریز بزرگ شد و به تحصیل پرداخت. پدر و مادرش هر دو خیاط بودند و اصغر در كنار مادر با این حرفه آشنا شد و بعدها در مغازه به پدرش كمك می‌کرد. در این دوران با پسرعمه‌اش دوستى خاصى داشت و با آن‌ها به مراسم عزاداری و تعزیه می‌رفت.

تحصیلات

[ویرایش]

اصغر ابتدا به مهدكودك و سپس به دبستان رفت و دوره ابتدایى را در سال ۱۳۵۳ در دبستان حافظ (شهید خالوی فعلى) به پایان برد. پس از دوران ابتدایى وارد مدرسه راهنمایى فرمانى شد و در سال ۱۳۵۶ مقطع راهنمایى را به پایان رساند.
این دوران با آغاز انقلاب مردم ایران علیه حکومت محمدرضا پهلوی همراه بود و اصغر كه تمایل زیادى به حضور در مبارزات داشت، كمتر به درس بها می‌داد، به همین دلیل سال دوم دبیرستان را تجدید شد.

مبارزات انقلاب

[ویرایش]

او وقتى واكنش منفى خانواده را دید قول داد در درس كوتاهى نكند. او به خاطر درگیر شدن در مبارزات انقلابى مردم ترك تحصیل كرد.
در دوران انقلاب در تظاهرات شركت می‌کرد و در چسباندن اعلامیه‌های انقلابى فعالیت داشت كه به همین جهت توسط نیروهاى امنیتى رژیم محمدرضا پهلوی دستگیر و بازداشت شد. مراكز فعالیت‌های سیاسى اصغر، ابتدا در مسجد اعظم تبریز و سپس مسجد جامع و مسجد آیت‌الله انگجی بود.

ورود به سپاه

[ویرایش]

اصغر كه باکار در مغازه پدر به یك خیاط ماهر تبدیل‌شده بود. اوقات فراغت را به رده‌های كاراته می‌رفت یا در مسجد المهدى (عج) به آموزش مسائل دینى و قرآن می‌پرداخت. همچنین برادران کوچک‌تر خود - اكبر و على ۹ ساله - را به استخر می‌فرستاد و به آن‌ها درس اسلحه‌شناسی می‌داد.
همچنین به مادرش اسلحه‌شناسی آموخت. با تشكیل سپاه پاسداران وى به عضویت سپاه درآمد.

حضور در جبهه

[ویرایش]

با آغاز غائله کردستان در این منطقه حضور یافت و با ضد انقلابیون مبارزه می‌کرد. پس‌ازآن، دوره عملیات ویژه چتربازى را به همراه شهداى برجسته‌ای چون علی تجلائی ، مرتضی یاغچیان و نادر برپور در پادگان هوابرد شیراز طى كرد كه پایان دوره با آغاز جنگ تحمیلى همراه بود.
پس‌ازآن در بسیارى از صحنه‌های درگیرى و مبارزه علیه ارتش صدام حسین حضور داشت. حضور فعال او به همراه شهید على تجلائى در سوسنگرد و آبادان و سایر جبهه‌های جنوب به‌یادماندنی است.

فرمانده گردان

[ویرایش]

در عملیات بیت‌المقدس در آزادسازى خرمشهر معاون فرمانده گردان بود. بعد از هر عملیات به جلفا بازمی‌گشت تا كارهاى محوله را سروسامان دهد. پس از مدتى به فرماندهى گردان منصوب شد.
اصغر فعالیت‌های زیادى نیز در پشت جبهه داشت. از سال ۱۳۵۹ كه وارد سپاه شده بود در دفتر فنى سپاه تبریز مشغول كار بود و در آنجا با علیرضا زمانیاد آشنا شد.

مسئول گمرک

[ویرایش]

سال ۱۳۵۹ گمرك جلفا با مشكلاتى مواجه شد و چون ازنظر واردات تنها كانال ارتباطى كشور بود، در جریان سفر محمدعلی رجایی نخست‌وزیر وقت جمهورى اسلامى ایران به تبریز، سپاه تبریز به دو نفر مأموریت داد تا مشكلات گمرك جلفا را پیگیرى و حل نمایند؛ این دو نفر اصغر و علیرضا بودند.
آن‌ها در جلفا شركت حمل‌ونقل را تأسیس كردند؛ تاریخ ثبت شركت ۲۴ شهریور ۱۳۶۰ بود. علیرضا زمانیاد، مدیرعامل شركت و اصغر رهبرى، عضو و رئیس هیئت‌مدیره شركت بودند. آنان با تلاش زیاد در اواخر سال ۱۳۶۰ مشكل جلفا را تا حد زیادى حل كردند؛ اما اصغر نتوانست دورى از جبهه‌ها را تحمل كند و با سرعت به‌سوی جبهه‌ها شتافت.

ولایت‌پذیری اصغر

[ویرایش]

او تنها دلیل عزیمت به‌سوی جبهه را دستور امام خمینی    ، بیان كرد. روزى برادرش على از او پرسید: امام چگونه آدمى است؟ اصغر پاسخ داد: فقط همین را می‌توانم بگویم كه اگر بگوید: بمیر، مطمئن باش خواهم مرد.
او در عزیمت به جبهه چنان عجله داشت كه وقتى اعلام شد سپاه اردویى براى اعزام نیروهاى عازم جبهه ترتیب داده است، بدون اطلاع به‌سرعت به اردوگاه رفت و در آنجا ماند. علیرضا زمانیاد می‌گوید: بسیار نگران شدیم و با پرس‌وجو فهمیدیم به پادگان خاصبان رفته است و در اردوى آمادگى به سر می‌برد. فوراً به آنجا رفتم و او را یافتم و گفتم: قضیه از چه قرار است؟ گفت: على اگر واقعاً مرا دوست دارى نباید جلوى مرا بگیرى؛ دیگر تاب تحمل ماندن را ندارم.

قرار دوستانه

[ویرایش]

او رفت و بعد از مدتى بازگشت و من به او گفتم: ببین ما باید انسان‌های منطقى باشیم؛ كارى را در جلفا به ما محول کرده‌اند و اگر نسبت به آن بی‌تفاوت باشیم زیر دِین آن می‌مانیم. بعدازاین صحبت‌ها قرار گذاشتیم بیست روز من و بیست روز او به جبهه برویم. براى آنكه حسن نیتش را نشان دهد گفت:
بیست روز را که در جبهه گذراندم و بازگشتم، تو برو و رفت و پس از سپرى شدن بیست روز بازنگشت. با تلفن او را پیدا كردم و گفتم: آخه مرد حسابى، مگر ما باهم قرار نگذاشتیم. در جواب گفت:
على حرف آخر را می‌گویم من برگشتنى نیستم. تو خودت به‌خوبی می‌توانی آنجا را اداره كنى. من دیگر بیشتر از این نمی‌توانم در خصوص جبهه و جنگ تعلل کنم.
او به هنگام نبرد هم نیم‌نگاهی به پشت جبهه داشت، طورى كه همواره سفارش، گروه‌ها و گروهک‌ها دشمنان داخلى را به نیروهای پشت جبهه می‌کرد.
همیشه سفارش می‌کرد: هیچ‌گاه امام را تنها نگذارید و دعا كنید و از فرمان‌های او اطاعت کنید.

دیدار با امام

[ویرایش]

اصغر رهبرى در سال ۱۳۶۰ توانست به كمك شهید مصطفی حامدپیش‌قدم كه از محافظین نزدیك حضرت امام خمینى بود به‌طور خصوصى با حضرت امام ملاقات كند و از این ملاقات نزدیك و خصوصى بسیار مسرور و شادمان شد.
او با آنکه فردى آرام بود ولى به هنگام شنیدن توهین به انقلاب یا امام كنترل خود را از دست می‌داد. او تحمل نمی‌کرد به امام و انقلاب بدگویی کنند.
اصغر در سپاه فعالیت بسیار گسترد ه اى داشت و هر جا سپاه نیاز به نیرویى پیدا می‌کرد فوراً داوطلب می‌شد و به آنجا می‌شتافت. او حدود دو سال در جبهه‌ها حضور داشت.

مواظبت از بیت‌المال

[ویرایش]

در طول سال‌های حضور در سپاه و جبهه دوباره به تحصیل روى آورد و توانست با شركت در امتحانات متفرقه دوره متوسط را به پایان برساند.
اصغر در حفظ بیت‌المال بسیار كوشا بود. اگر پول سپاه همراه او بود هرگز با پول شخصى مخلوط نمی‌شد و هرکدام را جداگانه نگهدارى می‌کرد. اصغر در کارهای جمعى بسیار پرجنب‌وجوش بود و عادت داشت كه در همه كارها جلوتر از بقیه باشد. عده‌ای از هم‌رزمان او تعریف می‌کنند:
فرمانده گردان بود، جلوتر از همه به سمت دشمن حركت می‌کرد. وقتى از جنگ فارغ می‌شد و به خانه بازمی‌گشت همواره از خانواده شهدا بازدید می‌کرد.

روح گرسنه

[ویرایش]

وقتى پسرعمویش - محمد رهبری - شهید شد، نزد زن‌عمویش رفت و به او قول داد راه فرزندش را ادامه دهد و گفت:
مطمئن باشید ما نمی‌گذاریم اسلحه محمد سرزمین بماند و تا آزاد كردن راه كربلا از پاى نخواهیم نشست.
او می‌گفت: من به خانه تعلق ندارم به‌جای دیگرى تعلق دارم. مادر اگر انسان گرسنه شود، احتیاج به غذا دارد. روح من هم گرسنه است و باید به طریقى آن را سیر كنم و تنها غذاى آن حضور در جبهه است؛ زیرا این روح در آنجاست كه به آرامش می‌رسد.

درخواست اصغر از مادر

[ویرایش]

او آرزوى شهادت داشت و همواره به علیرضا زمانیاد می‌گفت:
آرزوى من این است جزو شهداى گمنام باشم. دلم می‌خواهد در دشت آزادگان شهید گمنام شوم و امام از من راضى باشد.
دوست و هم‌رزمش، حاج ناصر برپور نیز می‌گوید:
اصغر، كشته شهادت بود. یادم هست تازه ازدواج‌کرده و در نزد خانواده‌ام بودم. اصغر به همراه علی‌اکبر و محمد رهبرى قبل از آخرین اعزام به خانه ما آمدند و گفتند: شیرینى عروسیت را بخوریم تا ناراحت نشوى و فكر نكنى ما بی‌وفایی می‌کنیم.
اصغر، قبل از عملیات رمضان به خانه آمد و مدتى را با خانواده گذراند. سپس از آن‌ها خداحافظى كرد
و موقع خداحافظى از مادر خود تقاضاهایى كرد و گفت:
دلم می‌خواهد قبل از رفتن به جبهه مانند حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام كه مادرش او را كفن پوشاند، تو نیز چنین كنى و مرا به جبهه بفرستى. شاید خداوند مرا لایق نوشیدن شربت شهادت بداند.
اما مادرش از این كار امتناع ورزید و غمگین شد. اصغر گفت:
پس مثل خانم لیلا مرا بدرقه كن و دیگر اینكه پس از شهادت، خودت مرا در قبر بگذار تا با دستانت تطهیر شوم.
مادر اصغر بعدها علت این كار وى را این‌گونه بیان می‌کند:
چون اصغر قبلاً شهیدى را دیده بود كه توسط مادرش به درون قبر گذاشته‌شده بود همواره حسرت می‌خورد دلش می‌خواست من نیز چنین كنم.

شهادت

[ویرایش]

اصغر پس از خداحافظى با خانواده به‌سوی جبهه رفت و مدتى را در آنجا بود. قبل از شهادت، با علیرضا زمانیاد حدود یك ساعت گفتگو كرد و پس از خداحافظی به‌سوی قرارگاه رفت. او در آخرین عملیات به برادر كوچك خود قول داده بود كه پس از بازگشت از جبهه او را چند روزى با خود به جبهه ببرد. برادرش می‌گوید: نمی‌دانم چرا بازنگشت. یكى از مشخصه‌های بارز اصغر، وفاى به عهد بود و همواره به قولى كه به من می‌داد عمل می‌کرد.
در شب عملیات رمضان، اصغر رهبرى، فرماندهى گردان شهید آیت‌الله مدنی را بر عهده داشت و قرار بود در اطراف پاسگاه زید عملیات را هدایت كند. در این منطقه عملیاتى، نیروهای دشمن موانع تازه‌ای ایجاد كرده بودند، ازجمله کانال‌هایی حفر كرده و در آن تیربار دوشكا را قرار داده بودند.
گردان شهید مدنى، با فرماندهى اصغر در لحظات شروع عملیات به هدف‌های خود دست‌یافت. ولى عملیات رمضان باید از شرق بصره با چندین لشكر، هم‌زمان صورت می‌گرفت تا جناحین یگان‌ها پوشش لازم را داشته باشد.
همچنین تمام یگان‌های عمل‌کننده می‌بایست به‌طور هم‌زمان خط را می‌شکستند ولى این كار انجام نشد و گردان شهید مدنى در محاصره افتاد و از وسط قیچى شد و باوجود مقاومت جانانه نیروهاى آن، سرانجام به علت كمبود نیرو و مهمات قدرت ایستادگى خود را از دست دادند. درنتیجه اصغر به همراه نودوسه نفر از رزمندگان ازجمله برادرش اکبر رهبری به شهادت رسیدند.

۱۵ سال هجران

[ویرایش]

با پایان عملیات، صدام حسین دستور داد منطقه را به آب ببندند و اجساد شهدا ازنظرها پنهان گردید. پس از گذشت پانزده سال اجساد اصغر و اکبر رهبرى توسط گروه تفحص كشف شد و خبر رسمى شهادت آن‌ها به اطلاع خانواده رسید. پیكرهاى اصغر و اکبر رهبرى پس از پانزده سال در اواخر سال ۱۳۷۴ و در ماه مبارك رمضان در گلزار شهداى تبریز (وادى رحمت) به خاك سپرده شد؛ و چند ماه بعد حاج مهدى رهبرى كه سال‌ها در انتظار فرزندانش بود به جوار حق پیوست.

منبع

[ویرایش]

توکلی، یعقوب، فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاریخ (زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی) نشر شاهد، تهران، ۱۳۸۴ ص ۱۷۹ تا ۱۸۷(نسخه الکترونیکی)






جعبه ابزار