محمدرضارفیعی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دلم هوای کربلا و زیارت آن را داشت و چند شب در خواب برادر شهیدم
خداکرم آقابابایی از من می خواست که پیش او بروم. در حالی که جبهه ها نیاز به نیرو داشتند و حسین زمان ندای هل من ناصر ینصرنی سر داده بود. آری باید به این ندا لبیک می گفتم و قدم به سوی جبهه بریم داشتم.
[ویرایش]
محمدرضا سال ۱۳۴۲ در طاقانک متولد شد. دوران دبستان و راهنمایی خود را در طاقانک گذراند و برای تحصیل در دوره متوسطه به شهرکرد رفت.او این دوره را با اخذ دیپلم ریاضی فیزیک به پایان رساند.محمدرضا در طول دوران تحصیل فعالیت های مذهبی انجام می داد.ا و برای همکلاسی های خود کلاس قرآن تشکیل می داد.محمدرضا برای همشهریانش مراسم مذهبی مثل دعای کمیل برگزار می کرد.او از اولین کسانی بود که پایگاه بسیج المهدی را در طاقانک ایجادکردند.
محمدرضا مدت زیادی پیگیر حضوردر جبهه بود.او اولین بار در بیستم آذر۱۳۶۱ ش به جبهه رفت. در همین اعزام بود که
خداکرم آقابابایی دوست صمیمی محمدرضا به شهادت رسید .او در شهادت دوستش خیلی بی تابی می کرد و می گفت : سر خداکرم را هنگام شهادت به زانو گرفته بوده. خدا کرم قبل از شهادت به محمدرضا می گوید:این قدر بی تابی نکن تو هم شهید می شوی.
[ویرایش]
خداکرم چند روز قبل از شهادت ،درخواب امام زمان عج الله تعالی فرجه را می بیند وهمراه با آن حضرت راه می رود.اودرخواب می بیند که محمدرضا چندقدم دورتر از آنهاست.محمدرضا پنج ماه بعد از خداکرم در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت میرسد . محمدرضا در این عملیات داوطلب شده بود که جلوی گردان حرکت کند و پل های متحرک را روی کانال ها بیندازد تا نیروهای گردان بتوانند از روی آنها حرکت کرده و پیشروی کنند .در آخرین جایی که قرار بود پل را درست کنند، نیروها از چند طرف به آنها ملحق میشوند اما عملیات توسط ستون پنجم (جاسوسان) لو می رود و شهید محمدرضا، همراه چند نفراز دوستانش توسط دشمن محاصره و در ساعت ۴ صبح هجده بهمن ۱۳۶۱ به شهادت می رسند.
چندروزبعد پیکرپاک محمدرضا توسط مادرش در گلزارشهدای طاقانک آرام گرفت تا پرچمی ابدی باشد از راه مقدس امام حسین علیه السلام.
[ویرایش]
وقتی که به مدرسه می رفت هر وقت برای او لباس تازه می خریدیم محمدرضا نمی پوشید و می گفت: در مدرسه پسرانی هستند که نمی توانند لباس نو بخرند ،اگر من لباس نو بپوشم و به مدرسه بروم آنها حسرت می خورند و من ناراحت می شوم .
وقتی که می خوابید دو دستش را روی سینه اش می گذاشت بعداً که از او پرسیدم چرا این جوری می خوابی می گفت: مسلمان باید این جوری بخوابد و بعد از اینکه شهید شده بود و جسد او را آورده بودند دو دستش نیز به همان صورت روی هم بود.
هشت ساله بود یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شد گفت: مادر دیشب خواب عجیبی دیدم در خواب دیدم که در بیابانی گنجشک ها را می زدند در آن بیابان من را هم زدند و کشتند و من می گفتم: انشاءالله که خیر است.
یک روز گفت:مادر می دانی اگر کسی فرزند خودش را از دست بدهد و چنگ به صورتش بزند یا موی سرش را بکند چقدر باید کفاره بدهد.
می گفت: آدم باید همیشه اگر عزیزی را از دست داد برای مصیبت های امام حسین (ع) و خانم حضرت زینب گریه کند.
وقتی که به مدرسه می رفت هر وقت برای او لباس تازه می خریدیم محمدرضا نمی پوشید و می گفت: در مدرسه پسرانی هستند که نمی توانند لباس نو بخرند ،اگر من لباس نو بپوشم و به مدرسه بروم آنها حسرت می خورند و من ناراحت می شوم و تا آنها لباس نو نپوشند من هم نمی پوشم و همیشه لباس های کهنه برادران بزرگتر از خودش را می پوشید.
به همراه چند تن از دوستانش برای لوله کشی آب روستا از اهالی روستا پول جمع می کردند. یک روز که نزدیک اعزام او به جبهه بود و ما نمی توانستیم به خانه آمد و مقداری پول و یک کاغذ به من داد و گفت این ها پول هایی است که از تعدادی از مردم روستا جمع کرده ام . در این کاغذ هم اسامی کسانی که از آنها پول جمع آوری شده را نوشته ام این ها را به امانت پیش خودت نگهدار تا روزی که یک نفر بیاید و آنها را از شما بگیرد. بعد از عملیات دوست صمیمی اش به نام شهید خداکرم آقا بابایی به شهادت رسیدند که بعد از آن محمدرضا خیلی بی تابی می کرد و بی قرار بود چون وابستگی زیادی به شهید خداکرم داشتند. به من گفته بود وقتی بالای سر شهید خدا کرم بودم و سرش را به زانو گرفته بودم به من گفت: محمدرضا بی تابی نکن تو هم پنج ماه دیگر پیش من می آیی!! من از او پرسیدم چرا پنج ماه دیگر. شهید
خداکرم آقابابایی گفت: چون آن موقع که ما با امام زمان می رفتیم،تو کمی عقب تر از ما می آمدی و دقیقاً هم بعد از پنج ماه به شهادت رسیدند.
بعد از اینکه پسرم به شهادت رسید و پیکرش را دفن کردم از همرزم و دوست صمیمی اش شهید
حسین شیرزاد طاقانکی که فرمانده پسرم هم بود پرسیدم: محمدرضا چطوری شهید شد .اودر جواب گفت: روزی که شب آن شهید شدند وقتی که برای عملیات آماده می شد بعد از اینکه غسل شهادت کرد پیش من آمد، بوی خیلی خوبی می داد. گفتم: محمدرضا عطر به خودت زده ای جواب داد نه من چیزی به خودم نزدم .بعد گفت حسین آقا می توانم سرم را به یاد زانوی مادرم روی زانوی شما بگذارم و بخوابم من هم قبول کردم بعد از اینکه بلند شد، گفت:دوست دارم امشب که عملیات داریم دست و پایم را حنا بگذارم و از من خواست تا این کار را برایش انجام دهم .بعد از حنا گذاشتن به دست و پای محمدرضا و بچه های دیگر مراسم خداحافظی را انجام دادیم و راهی منطقه شدیم. شهید محمدرضا جزء تعداد بچه هایی بودند که داوطلب شده بودند که جلوتر از گردان حرکت کنند و پل های متحرک را روی کانال ها بیندازند تا نیروهای گردان بتوانند از روی آنها حرکت کرده و پیشروی کنند. در آخرین جایی که قرار بود پل را درست کنند و نیروهای ما از چند طرف به آنها ملحق شوند و عملیات شروع شود عملیات ما توسط ستون پنجم (جاسوسان) لو رفت و شهید محمدرضا و شهید
ابراهیم خدادادی و چند نفر از بچه ها که با هم بودند در کنار پل آخر توسط دشمن محاصره شدند و به شهادت رسیدند.
[ویرایش]
بسم ا... الرحمن الرحیم
الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا.
اهل ایمان در راه خدا و کافران در راه شیطان جهاد می کنند .پس شما مؤمنان با دوستان شیطان بجنگید. (و از ایشان هیچ بیم و اندیشه مکنید) که مکر و سیاست شیطان سست و ضعیف است.
با درود و سلام بر ولی عصر (عج) و نائب برحقش پیر جماران، امید مستضعفان خمینی کبیر و با سلام و درود نثار روح پرفتوح شهدای انقلاب و اسلام.
خدایا از تو می خواهم که مرگم را شهادت در راه خودت قراردهی،زیر پرچم اسلام و با اولیاء خودت.امام صادق (ع)
من هر چند کوچک تر از آن هستم که برای امتی همچون امت اسلامی ایران پیامی داشته باشم. اما نکته ای را یادآور می شوم که امام عزیزمان را تنها نگذارید زیرا تنها گذاشتن امام تنها گذاشتن اسلام است و خداوند آن روز را نیاورد که اسلام را تنها بگذاریم و لحظه-ای از یاد امام عزیز دست برداریم که خشم خدا بر ما فرود آید. وضعیتی که به ما ارزانی داشته از دستتان بگیرد و باز همچون گذشته زیر بار ستم و ذلت و خواری برویم. ای امت حزب ا... ایران ،بیایید تا همان گونه که تاکنون به یاری خدا انقلاب را نگه داشته ایم هرچه بیشتر در حفظ آن بکوشیم و به کوری چشم دشمنان آن را به صاحب اصلی اش امام زمان (ع) بدهیم و مسئولیتی که داشته ایم به خوبی انجام دهیم تا خداوند از گناها ن ما درگذرد. و به ما توفیق یاری مهدی اش را بدهد. انشاءا...
[ویرایش]
پدر و مادر عزیز و برادران و خواهرانم با عرض سلام از همۀ شما عزیزانم معذرت می خواهم که بدون اجازه تان به جبهه رفتم اما چه می توانستم بکنم درحالی که دلم هوای کربلا و زیارت آن را داشت و چند شب در خواب برادر شهیدم خداکرم آقابابایی از من می خواست که پیش او بروم. در حالی که جبهه ها نیاز به نیرو داشتند و حسین زمان ندای هل من ناصر ینصرنی سر داده بود. آری باید به این ندا لبیک می گفتم و قدم به سوی جبهه بریم داشتم.
اگر شهادت نصیب من که یکی از بندگان حقیر خداوند هستم شد برایم گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید به یاد حسین و علی اکبر و علی اصغر و دیگر عزیزان گریه کنید و گریه تان آنچنان باشد که به گوش ضدانقلاب نرسد و آن را شاد نکند. توصیه ام به شما عزیزان این است که در نماز غفلت نکنید و آنرا به موقع به جا آورید. و از امام بزرگوار روی گردان نشوید که او واقعاً حسین (زمان) است و همچنین از شما می خواهم که با از دست دادن من هیچ ناراحت نباشید زیرا امانتی که خداوند به ما داده بود، به خودش برگرداندید و پاداش آن را خواهید گرفت. انشاءا...
پدر و مادر و برادران و خواهران در شهادت من صبور باشید و بی تابی نکنید و سعی کنی تا آنجا که می توانید از هر جهت راه شهیدان را ادامه دهید و مسجدها را که به قول امام سنگر هستند ترک نکنید و با عرض معذرت و شرمندگی مجدد اگر چه نتوانستم برایتان فرزند خوبی باشم اما حلالم کنید و از تقصیرات من درگذرید تا خداوند نیز از من راضی باشد. انشاءا...
«امام را فراموش نکنید. امام را دعا کنید. »
[ویرایش]
در خاتمه از کلیه دوستان و آشنایان و هم ولایتی ها و هم کلاسی ها و مخصوصاً از امام بزرگوارم که دین بزرگی به گردنم داشته ،طلب حلالیت می کنم و امیدوارم که از من راضی و خشنود باشند.
والسلام علی من اتبع الهدی
مرا در نزد
خداکرم آقابابایی که زیاد به سراغم می آمد دفن کنید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار
نکته دیگری که فراموش کرده بودم اگر اتفاقی افتاد که جسدم به دستتان نرسید به گلستان شهدا بروید و با گریه برای آنها قلبهایتان را آرام کنید و چنان فرض کنید که من هم آنجا هستم زیرا شهداء از آن خداوند بزرگ است. «والسلام»
به امید پیروزی جندالله و به امید جهانی شدن اسلام به رهبری مهدی موعود
ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
محمدرضا رفیعی طاقانکی ۲۰/۹/۱۳۶۱
[ویرایش]