یادگارامیدی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در عملیات والفجر ۵ از خود رشادتها ی زیادی نشان داد و با وجودی که در شب اول عملیات مجروح شده بود اما تا پایان موفقیت آمیز آن در خط مقدم ماند و حاضر نشد او را به بیمارستان انتقال دهند.
[ویرایش]
سال ۱۳۳۳ در روستای چشمه رشید کازران بخش شهرستان شیروان چرداول،دراستان ایلام و در خانواده ای روستایی دیده به جهان گشود.تحصیلات ابتدایی را به صورت متفرقه به پایان رساند و پس از آن به کار های فنی روی آورد و در آنها مهارت کسب کرد.
[ویرایش]
در زمان اوج گیری انقلاب،به صفوف انقلابیون پیوست و پس از آن همزمان با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به عضویت در این نهاد در آمد. چندی بعد هنگام بروز آشوب ازسوی ضد انقلاب در کردستان،وی به منظور شرکت در سر کوب فتنه گران راهی آنجا شد و در حین در گیری مجروح گشت. پس از بهبودی حاصل از جراحات ، با توجه به مهارتش در کار های فنی،به دعوت جهاد سازندگی استان ایلام،در آن ار گان مشغول خدمت شد و در پروژه های آبرسانی به روستا ها فعالیت کرد.
[ویرایش]
جنگ تحمیلی که آغاز شد، وی داوطلبانه به جبهه میمک شتافت و به همراه تعداد زیادی از نیروهای سپاه،به عملیات شنا سایی،مین گذاری و جنگ های پار تیزانی با نیروهای بعثی پرداخت که برای بار دوم مجروح شد.چندی بعد در تاریخ ۱۳ /۷ /۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایلام در آمد. پس از بهبودی دوباره راهی مناطق عملیاتی شد که در حین شرکت در عملیات برای بار سوم مجروح گشت.
[ویرایش]
یادگار امیدی چندی پس از عملیات والفجر سه،با وجود شجاعت و صلابت کم نظیری که داشت به عنوان معاونت اطلاعات و عملیات تیپ امیر المومنین(ع)سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد و یکی از پایه گذاران این واحد پس از تشکیل یگان رزم در استان به شمار می رود. سال ۱۳۶۲با تشرف به حج و تزکیه نفس خود را آماده دیدار معبود کرد.در تاریخ ۱۶/۶/۱۳۶۲ این فرمانده شجاع،پس از باز گشت از مکه در عملیات والفجر ۵ از خود رشادتها ی زیادی نشان داد و با وجودی که در شب اول عملیات مجروح شده بود اما تا پایان موفقیت آمیز آن در خط مقدم ماند و حاضر نشد او را به بیمارستان انتقال دهند.
[ویرایش]
این مرد بزرگ و دلیر بار ها در عملیات چریکی شرکت کرد و از خود رشادتهای زیادی نشان داد.مقاومت ها و جنگ های او با دشمن مثال زدنی است. در ۲۵ خرداد ۱۳۶۴ طی یک عملیات چریکی در عمق چهار کیلومتری مواضع دشمن،تعدادی از مزدوران بعثی را به هلاکت رساند و دو تن از آنان از جمله یک افسر را به اسارت گرفت. اودر این نفوذها از خود رشادتهای بی شماری به یادگار گذاشت.در عملیات نفوذی دیگری، فرمانده مزدوران بعثی در منطقه را به هلاکت رساند.
[ویرایش]
یادگار امیدی،یکی از تشکیل دهندگان گروه ضربت برای تعقیب مزدوران موسوم به(فرسان)بود.این گروه که در منطقه عمومی مهران و دهلران فعال بود، باکمین کردن در مقابل رزمندگان اسلام وبریدن گوش ویا سر آنها و انتقال به خاک دشمن از افسران وفرماندهان بعثی پول زیادی را می گرفتند.
حضور این نیروها در منطقه،باعث نا امنی برای عقبه نیروهای رزمنده شده بود و به همین منظور یادگار امیدی اقدام به تشکیل گروه ضربت به منظور تعقیب و از بین بردن آنان نمود . وی بارها به همراه گروه ویژه با این نیروها در گیر شد و عده ای از آنان را به هلاکت رساند ، تا اینکه در هشتم آذر ماه سال ۱۳۶۴ در حین در گیری با آنان به شهادت رسید و به ملکوت اعلا پیوست.
[ویرایش]
در ۲۵ خرداد ۱۳۶۴ طی یک عملیات چریکی در عمق چهار کیلومتری مواضع دشمن،تعدادی از مزدوران بعثی را به هلاکت رساند و دو تن از آنان از جمله یک افسر را به اسارت گرفت.
شهید
یادگارامیدی با اینکه فرمانده بود، همیشه اولین نفر درمأموریت ها بود. در سال ۱۳۶۴ در شناسایی یک پایگاه مورد نظر در منطقه زعفرانی در عمق ۱۴ کیلومتری خاک دشمن در حین شناسایی متوجه شدیم که یک گروه ۱۵ نفره از نیروهای بعثی رد ما را گرفته و دنبال ما می آیند، ما متوجه شدیم و با راهنمایی و تدبیر شهید حاج یادگار با استقرار و موضع گیری در یک محل مناسب، بعثی ها را محاصره کردیم و در پی درگیری با آنها پس از متلاشی کردن دشمن در آن محل دو نفر از آنها را اسیر کردیم که یکی از آنها افسر بود و آنان را به مقر خود آوردیم که این پیروزی آن هم در عمق خاک دشمن نشان از کارائی و زیرکی فرمانده ما یعنی شهید حاج
یادگارامیدی داشت.
برای عملیات در کوههای اطراف شهر مهران آماده می شدیم. بچه ها در بیمارستان صحرایی مهران تجمع نموده بودند. سردار محتاج آن زمان فرمانده سپاه هفتم بودند و برای رزمندگان سخنرانی نمودند. یکی از بچه های آبدانان نوحه ای لری خواند.
ساعت حرکت غروب آفتاب بود. من و شهید
علی بسطامی و شهید
یادگارامیدی با گریزان(نام یکی از خودروهای اطلاعات عملیات) به سوی قلاویزان جلوتر از ستون حرکت می کردیم. چراغها را گل مالی کرده بودند. شهید یادگار راننده خودرو بودند. بعد از مدتی شهیدان امیدی و بسطامی چیزی گفتند ومن برگشتم داخل خودرو ،دیدم آنها می خندند .بعد ازخنده های زیاد متوجه شدم که شهید امیدی در هوای تاریک تر از آن هم قادر به رانندگی بود وفقط می خواستند مرا سر کار بگذارند.
در یکی از شبهای بهاری سال ۱۳۶۰،هنگامی که کمتر از ۷ ماه از شروع جنگ می گذشت،در حسینیه روستای سرنی در حال استراحت بودیم .صدای پای بی سیم چی،که مقر وی بر روی تپه مشرف بر روستای قدیمی روستای سرنی قرار داشت ،ما را از خواب بیدار کرد .(حسینیه سرنی ،مقر ستاد عملیاتی مناطق تنگ بینا ،میمک و شور شیرین و مسئولیت آنها را از شهید
صمداسدی بر عهده داشت ).بی سیم چی که از بچه های بسیجی اعزامی از تهران بود،نفس نفس زنان و با عجله بیان کرد:صمد ،صمد کله قندی سقوط کرد.
بعد از شنیدن این خبر همه آماده شدیم،همه که می گویم جمعی هفت نفره بودیم .بی سیم چی که می بایست در مقر می ماند و ما شش نفر دیگر باید می رفتیم .شهید
صمداسدی با سپاه تماسی بر قرار کرد ،سپاه ایلام تنها مقر سپاه در استان بود که هدایت و سازماندهی و بکار گیری نیروهای سپاهی و بسیجی را در سطح استان انجام می داد و هنوز یگان رزم سپاه در استان تشکیل نشده بود .به هر حال ،انتظار نمی رفت که شهید صمد اسدی بتواند نیروی کمکی بگیرد .حداکثر نتیجه تماس این بود که مسئولین سپاه ایلام در جریان امر باشند و ما را دعا کنند.
شش نفر عبارتند از :شهید
صمداسدی ،شهید حاج
یادگارامیدی ،جانباز علی حاتمیان ،جانباز درویش محمد یاری و نام نفر دیگر را فراموش کرده ام و بنده .
با توکل به خدا و با حمل تعدادی اسلحه انفرادی از قبیل ژ-۳ و یک تیر بار و یک قبضه آر پی جی ۷ با مهمات مربوطه ،به وسیله یک دستگاه لندرور و وانت ،که رانندگی آن را من بر عهده داشتم به راه افتادیم .با عبور از تپه های ماهور های بعد از سرنی ،از کنار تنگه تاریکه از کوه کولگ با لا رفتیم و قبل از رسیدن به راس کوه با چراغ خاموش بقیه راه را پیاده طی نمودیم .با مشاهده وضعیت پایگاه شور شیرین که تنها پایگاه عملیاتی ما از ارتفاعات میمک تا تپه های کانی سخت در شمال شهر مهران بود فهمیدیم که تقریبا پایگاه سقوط کرده و گلوله های رسام سلاحهای سبک و نیمه سنگین از لابه لای تپه ها ،همچون تارهای پیاپی ظاهر می شدند و صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره و نور خیره کننده حاصل از انفجار آنها ،همچون نور رعد و برق منطقه را خاموش و روشن می کرد .خودرو را پای تپه ای در دو سه کیلومتری جا گذاشتیم.با احتیاط خود را به پایگاه نزدیک کردیم .افرادی از نیروهای خودی را یافتیم .آنها از دیدن ما و اینکه نیروی کمکی به آنها پیوسته،خوشحال شدند و همه با ناراحتی خبر از سقوط کله قندی که مهمترین نقطه استراتژیک پایگاه بود و به عنوان محل دیده بانی از آن استفاده می شد،می دادند و در عین حال متاسف بودند.
بچه های ما،به همرزمان خود دلگرمی می دادند و می گفتند که نیروی کمکی در راه است و ما پیش قراول آنها هستیم .علاو بر کله قندی که محل دیده بانی شبانه روزی پایگاه بود و در کنار پایگاه قرار داشت ،پایگاه نیز به دلیل اشراف نیروهای حمله کننده دشمن،از طریق کله قندی دیگر قابل نگهداری نبود.لذا بچه های ژاندارمری سابق و تعدادی از نیروهای سپاهی و بسیجی که در آنجا مستقر بودند ،نا چار به ترک پایگاه به طور موقت شده بودند.
با جمع آوری تعدادی از نیروهای پایگاه و توجیه آنان و اطلاعاتی که از آنان گرفته شد،توسط شهیدان اسدی و امیدی با چند نفر دیگر مشورتی شد و یک برنامه ریزی در همان چند دقیقه صورت گرفت . می بایست به یک هدف می رسیدیم و با آن هدف حفظ مجدد پایگاه و باز پس گیری کله قندی در همان شب انجام می شد .بر اساس این تصمیم ،خمپاره ۱۲۰ پایگاه فعال شد و افرادی برآن گمارده شدند .تیر بار کالبیر ۵۰ که به دلیل استفاده از مهمات زنگ زده قابل استفاده نبود ،توسط حاج یادگار امیدی راه اندازی شد .به دلیل شکاف عمیق دره حایل پایگاه و تپه کله قندی می بایست دره را از قسمت شمالی آن دور می زدیم و از سمت جنوب شرقی کله قندی به آن حمله می کردیم .یک هماهنگی بین نیروهای تک ور که حدودا یک گروه ۸نفری می شدیم و بی سیم چی پایگاه و خدمه خمپاره و تیر بار انجام شد ویک رمزی قرار داده شده که با قرار گرفتن در موقعیت مناسب جهت یورش به کله قندی آن رمز ادا می شد .همزمان خمپاره انداز و تیر بار ها و از فاصله نزدیکتر،آرپی جی ۷ و تک تیر اندازان تپه کله قندی را زیر آتش گرفتند و با قطع تیر اندازی بطور هماهنگ حمله به تپه صورت گرفت.با صدای تکبیر،این بزرگترین فریاد رسای رزمندگان درجبهه،بر بر فراز تپه کله قندی قرار گرفتیم و به شکرانه این پیروزی سجده کردیم.
اگر دشمن هنگام صعود ما به قله،فقط چند نارنجک دستی استفاده می کرد،هم می توانست پایگاه را حفظ کند و هم ،همه ما را شهید یا مجروح می کرد.ولی دست غیبی خداوند تبارک و تعالی و دعای خیر دوستان را پشتیبان خود می دانستیم و دشمن علی رغم همه سر مایه گذاری که جهت اشغال کله قندی و پایگاه شور شیرین کرده،در حفظ آن از کمترین امکانات و ابتدایی ترین تدابیر استفاده نکرد.وقتی بر روی تپه ،صدای تکبیر ما بلند شد ،دیگر رزمندگان نیز با صدای تکبیر به پایگاه بر گشتند .در این هنگام شهید ،حاج
یادگارامیدی که از قبل با توپخانه،۱۳۰ ارتش هماهنگ کرده بود،بیسیم را روی فرکانس مخصوص قرار داد و نقشه را روی زمین،داخل یک سنگر بدون سقف پهن کرد و با استفاده از سو سوی نور یک چراغ قوه کوچک و با استفاده از یک قطب نما از توپخانه،تقاضای گلوله منور کرد .بعد از چند لحظه منطقه همچون روز روشن شد.با مشاهده نیروهای در حال فرار دشمن که حا لا از تیررس سلاحهای سبک ما دور شده بودند ،پایگاه آنها را در مقابل پایگاه شور شیرین تا نزدیک صبح،با توپخانه در هم کوبیدند.با طلوع صبح صادق نماز صبح را به نماز جماعت خواندیم و سپس با ورود نیروهای ژاندار مری و حضور چند تن از فرماندهان آنها تپه را به آنها تحویل دادیم و پایگاه را به سوی ستاد عملیاتی ترک کردیم.
درحالی که سپاه تازه تاسیس شده و هنوز از ابتدایی ترین آموزش ها و امکانات بر خوردار بود و حتی برای گرفتن سلاح های انفرادی و مهمات آن مشکل داشتیم ،برای اولین بار دیدم که یک سپاهی (شهید حاج
یادگارامیدی )با تسلط کامل و مانند کسی که سالها تجربه داشته باشد ،از نقشه و قطب نما و بی سیم و راههای هماهنگی و نحوه صحیح و سریع بکار گیری این ابزار ها در آن موقعیت بحرانی استفاده کرد.
ثانیا :نقشی که شهیدان
صمداسدی و
یادگارامیدی ،در ایجاد هماهنگی با نیروهای حاضر در منطقه داشتند،تعیین کننده بود ،خصوصا پشتیبانی توپخانه ای ارتش و این نشانگر این است که هر گاه نیروهای جبهه انقلاب با همدیگر وحدت داشتند.
چهارم آبان سال ۱۳۶۴ پس از سه سال،گردان همیشه پیروز والفجر۵،یکی از گردانهای حماسه آفرین و خط شکن تیپ امیرالمومنین(ع)بود و بعد از عملیات مسئولیت پدافند جناح چپ ار تفاعات ۲۳۰ را بر عهده داشت ،برای استراحت و سازماندهی به پشت جبهه منتقل و در روز ۴/۹/۱۳۶۴ در اردو گاه بانروشان مستقر گردید.ابتدا تصمیم بر آن بود به نیرو های گردان مرخصی داده شود ،اما از طرف فرماندهی گردان اعلام شد که در جلسه ی فرماندهی تیپ حضور داشته باشیم .
در جلسه حرف مسئولین این بود که ما می خواهیم قلب امام و فرماندهی کل قوا را شاد کنیم و این شادی به ایثار و جان فشانی شما نیاز دارد .ما قصد یک عملیات انهدامی داریم و این عملیات باید به دست رزمندگان پر توان انجام گیرد.
پس از سخنان معاون فرمانده تیپ،فرماندهان حاضر در جلسه شور و حال دیگری پیدا کردند ،چون مدتی در جبهه ها عملیات صورت نگرفته بود .در سطح جهانی هم صاحب نظران نظامی اظهار می کردند که ایران دیگر توان عملیات تهاجمی علیه دشمن ندارد و کار جنگ به نفع دشمن تمام می شود.برای مقدمات عملیات و شناسایی موقعیت ،به اتفاق برادران عازم منطقه ی شور شیرین شدیم تا استحکامات و مواضع دشمن را بررسی نماییم .ورود ما به منطقه ،مقارن با اذان ظهر بود .وضو گرفتیم تا برای نماز ظهر آماده شویم .از طرف برادران اطلاعات عملیات به ما اطلاع داده شد که گروهی از مزدوران در نزدیکی مواضع نیروهای خودی مشغول شناسایی و کمین هستند.بلافاصله بدون خواندن مناز به اتفاق برادران به تعقیب آنان شتافتیم .در این ماموریت فرماندهی ما بر عهده شهید حاج
یادگارامیدی بود که فرماندهی اطلاعات و عملیات تیپ نیز بودند.نیروهای دشمن متوجه حضور ما شده و فرار کردند و ما تا ساعت ۷ غروب در تعقیب آنها بودیم .به نزدیکی پایگاه های دشمن رسیده بودیم.بر گشتن به پایگاه های خودی به علت بعد مسافت مشکل بود.تصمیم گرفتیم نماز مغرب و عشا را همان جا بخوانیم.بعد از نماز،به شناسایی منطقه ی مورد نظر پرداختیم.
به طرف ما می آمدند .شاید امداد غیبی الهی بود که نیروهای دشمن از چند قدمی ما رد شده و در هوای مهتابی متوجه حضور ما نشدند .به طرف ارتفاعات بادام سفید راه افتادیم .هوا تاریک شده بود .با زحمت زیاد تقریبا ۳ کیلومتر از مواضع دشمن دور شدیم .ساعت ۴ صبح بود .دو ساعت آنجا استراحت کردیم .هوا خیلی سرد بود .همان جا نماز صبح را خواندیم .قصد داشتیم قبل از روشن شدن هوا از منطقه ی دشمن خارج شویم اما باید با احتیاط حرکت می کردیم تا در کمین گوش برها(یکی از وحشی ترین گروههای ضد انقلاب که برای ارتش دشمن فعالیت می کردند) گرفتار نشویم .
حاج یادگار جلوتر از همه حرکت می کرد .شیب ار تفاعات خیلی تند بود .زمان به کندی می گذشت ،حاج یادگار با دست اشاره کرد گوش برها جلوتر از ما در بلندترین ارتفاعات مستقر شده اند .هیچ راهی برای نزدیک شدن به آن جا وجود نداشت .ولی ما باید ضربه های نهایی را به دشمن وارد می کردیم تا قلب امام را شاد کرده باشیم.
به طرف دشمن حرکت کردیم اما راه نزدیک شدن بسیار مشکل بود چون دشمن بلندترین قله ی منطقه را گرفته بود.با زحمت فراوان در ساعت ۱۰ صبح خود را به دشمن رساندیم.با اولین شلیک تیر حاج یادگار،در گیری آغاز شد. ۴۵ دقیقه در گیری بر روی ارتفاعات بادام سفید ادامه داشت.حاج یادگار مثل شیر بر دشمن می تاخت .همچون مالک اشتر یک جناح منطقه ی عملیات را پوشش داده بود .در ۲۴ ساعت گذشته هیچ غذایی نخورده بود و عاقبت همچون مولایش امام حسین (ع)با لب تشنه و پیشانی شکافته توسط گلوله های آتشین دشمنان به شهادت رسید.