علی غیوری زاده
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بعد از ۱۲ سال و ۴ ماه و ۲۰ روز مردم خبر پیدا شدن جسدعلی را شنیدن به استقبالش رفتند . مردان و زنان ملکشاهی ۵۰ کیلومتر پیاده حرکت کردندتا به محلی که پیکر مقدس علی پیداشده بود رسیدند...
[ویرایش]
سال ۱۳۳۲ در بخش ملکشاهی دراستان ایلام به دنیا آمد. پدرش او را علی نام نهاد.زندگی علی در دوران کودکی،نوجوانی وجوانی مانند تمام مردم آن دیار وایران، با فقرومحرومیت همراه بود.با آغازانقلاب اسلامی امید وجان تازه ای در جسم سختی کشیده علی دمیده شد.اوکه مانند تمام همشهریانش هیچ گاه درخواب هم نمی دید سهمی دراداره کشورش داشته باشد.
[ویرایش]
با پیروزی انقلاب اسلامی وشروع جنگ تحمیلی وارد مرحله ای جدید از زندگی شد وبه عنوان یکی از چهره های شاخص استان ایلام درآمد.اوایل جنگ به عنوان عضوی از بسیج راهی جبهه شد و در سا ل ۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه در آمد.در دیار ایلام،او را به غیرت،جوانمردی، شجاعت و غریبی می شناسند.
زندگی هشت ساله او در بعدازپیروزی انقلاب اسلامی سراسر ماجراهای تلخ و شیرین و خواندنی است .هر روزش حماسه است .شجاعت وجسارتش به حدی بود که اورا معیار شناخت شجاعان و اوج ایثار گری می دانند.روزی به همراه جمعی از رزمندگان به جبهه بعثی ها در میمک حمله می کند.علی حاتمیان یکی از همرزمان اودراین عملیات می گوید:شهید غیوری با این که فرماندهی این عملیات را به عهده داشت، به جای دیگر رزمندگان می گشت که شاید گلوله ای پیدا کند و به سمت بعثیی ها شلیک کند .اوازاینکه کارهای پیش پا افتاده وخارج از حیطه فرماندهی را انجام دهد،ابایی نداشت ،خصلتی که تمام فرماندهان ایرانی درطول دفاع مقدس از آن برخوردار بودند.
[ویرایش]
بارها مجروح شد اما در والفجر ۹ در دره لری مریوان شدت مجروحیتش به حدی بود که همه می گفتند او شهید شده است .هر جا عملیاتی بود علی حضور داشت .او یا در کسوت فرمانده بود یا همراه قناسه اش دشمنان را شکار می کرد. در عملیات کربلای ۱۰ روی ارتفاع بالوکاوه رفته بود،شهید
علی بسطامی و فرمانده (سابق)لشکر۱۱امیرالمومنین، سردار کرمی هم حضور داشتند.آن روز جنگ غیوری با بالگردهای بعثی با آرپی جی ۷ دیدنی بود.
[ویرایش]
در عملیات ماووت عراق فرمانده گردان بود،او قله مهم دو قلو را تحویل گرفت .علی در آن عملیات شش نماز واجب را با یک وضو یعنی از صبح تا صبح روز بعد با یک وضو خواند،که در این باره زبان زد دوستان است،آن هم در عملیات و لحظات بحرانی که اضطراب انسان با لاست .علی با قرآن و نماز خیلی مانوس بود.
او در مسئولیتهای فرمانده گردان،جانشین گردان،نیروی اطلاعات و عملیات مشغول خدمت بود.درعملیات والفجر ۳،والفجر ۵، والفجر ۹، والفجر ۱۰ ،کربلای ۱ ،کربلای ۴ ،کربلای ۱۰ ،نصر ۴ ،نصر ۸،با مسئولیت های مختلف حضوری فعال داشت در هر جا که علی بود آرامش خاطر فرماندهان فراهم بود.
[ویرایش]
در بیست ونه خرداد ۱۳۶۷ ارتش متجاوز دشمن حمله شدیدی رادرجبهه مهران آغاز کرد.برای دفع این حمله مهمترین معبر را که برای حفاظت از مهران پیش بینی شده بود به علی و گردان تحت امر او دادند .یکی از همرزمانش از آن شب اینگونه می گوید:شب قبل از عملیات ساعت ۱۲ شب ما به گردان علی سر زدیم. گفت: مگر تانکهای بعثی از روی جسد من رد شوند تا این معبر سقوط کند. کاملا مهیای شهادت بود در جواب شوخی یکی از دوستان گفت:من هم می دانم این بار کار خیلی سخت شده است. عملیات دشمن در مهران آغاز شد تا ساعت ۴ صبح صدای یا حسین (ع) و لا حول و لا قوه... علی برای فرمانده لشگر امیدوار کننده بود. ساعت ۹ صبح روز بعد موسوی، بی سیم چی علی گفت : علی در روی معبر بهرام آباد مورد اصابت گلوله های تیر بار تانک قرار گرفت.آخرین پیام علی مقاومت بود.
[ویرایش]
وقتی بعد از ۱۲ سال و ۴ ماه و ۲۰ روز مردم خبر پیدا شدن جسدعلی را شنیدن به استقبالش رفتند . مردان و زنان ملکشاهی ۵۰ کیلومتر پیاده حرکت کردندتا به محلی که پیکر مقدس علی پیداشده بود رسیدند .جسد علی با کارت شناسایی و لباس های تیر و ترکش خورده اش شهر به شهر گردانده شدودر زادگاهش به خاک سپرده شد تابرای همیشه تاریخ سندی باشد بر افتخار سربلندی غرور ایرانیان . امروز سنگر شهید غیوری در قرار گاه امیر المومنین (ع)در مناطق عملیاتی غرب کشور ماوا و مامن همرزمان و زیارتگاه عاشقان و آزادگان است.
[ویرایش]
علی،با یک تیربار،یک تنه ،شب را تا صبح ،با آن وضعیت جسمانی از تپه محافظت کردند.وجود شهید غیوری در تپه دو قلو، برابری می کرد با دو گردان...
درعملیات ماووت ،شهید غیوری به شدت شیمیایی شده بود .او را به مقر بهداری آوردند که مسئولیت آن را به عهده داشتم .به ایشاه گفتم :شما به شدت مجروح شده اید و باید به بیمارستان کردستان منتقل شوید .اما شهید غیوری ،لبخندی زد و گفت :برای من ننگ است که تا پایان عملیات نباشم .رزمندگان را تنها بگذارم و به پشت خط بروم .عملیات خیلی گسترده است ،چگونه خدا از من راضی می شود که جهاد را رها کنم و عقب بر گردم .با عنایت خدا جراحات شیمیایی ،چندان شدت پیدا نکرد که او را از پا در آورد .اما مجروحیت هم داشت .حاج کرمی گفتند :چه کسی داوطلب می شود از تپه دو قلو که در منطقه ما ووت است ،محافظت کند .شهید غیوری با شجاعت این مسئولیت را پذیرفتند و در کوه گامو که منطقه مهمی بود ،مستقر شدند.علی،با یک تیربار،یک تنه ،شب را تا صبح ،با آن وضعیت جسمانی از تپه محافظت کردند.
در تاریخ ۳۱/ ۳ ۱۳۶۶ لشکر ۱۱ امیر المومنین (ع) به منطقه کردستان اعزام شد. هدف عملیات نصر ۴ در منطقه عمومی ماووت فتح قله های مشرف بر شهر ماووت بود. شب عملیات فرا رسید. هر کسی به نحوی از دوست و برادر خود خدا حافظی می کرد. ساعت ۱ بامداد عملیات شروع گردید و با موفقیت تپه ها آزاد شدند و به هدف مورد نظر رسیدیم . شب بعد دشمن طی یک عملیات ، با امکانات و تجهیزات مدرن و گسترده ، با استعداد دو گردان و یک گروهان از گارد ریاست جمهوری ، ما را مورد محاصره قرار داد . با قرار گاه لشکر تماس گرفتیم که نیروی کمکی بفرستند. پس از مدتی ، چند نفر از برادران به فرماندهی حاج غیوری برای کمک به گردان ما اعزام شدند . آنان در بین راه با نیروهای دشمن که پشت سر ما را محاصره کرده بودند ، برخورد کرده و درگیر شده بودند . شهید غیوری به همراه دو نفر دیگر بعد از ساعت ۱ بامداد به ما ملحق شدند که در مجموع تعداد افراد روی تپه ۹ نفر شد حدود ۲۴ ساعت آب نداشتیم. شهید غیوری گفت: از این به بعد به جای قمقمقه چهار لیتری بر کمر ببندید تا آبش زود تمام نشود . این صحبت ها را برای تقویت روحیه بچه ها می کرد. نبرد تداوم یافت و با فرا رسیدن اذان صبح ، محاصره شکسته شد و دشمن عقب نشینی کرد . وجود شهید غیوری در تپه دو قلو، برابری می کرد با دو گردان.
سال ۱۳۶۶،عملیت نصر ۴ در منطقه کردستان ،ساعت ۹ صبح نیروهای بعثی با ما وارد جنگ شدند.علی فرمانده گردان بود و تقریبا بعد از ۲۴ ساعت جنگ ،گردان خود را به پشت خط مقدم انتقال داد.دو دسته از گردان ما وارد خط اول شد.
دیدم که غیوری با گردان خود به پشت خط نرفته اند و خودش تنها در خط اول مانده و در گیر جنگ با عراقیها بود .از ایشان پرسیدم :چرا امروز صبح وقتی که گردان شما به پشت خط می رفت،با آنها نرفتید ؟اینجا چکار می کنید؟ایشان فرمودند:چون در این گردان مسئولیت ندارم ،می خواهم به عنوان یک نیروی ساده در گردان شما با بعثی ها بجنگم .
حمله بعثی ها تا نزدیکی ظهر روز بعد ادامه داشت.تعداد زیادی از بچه های ما شهید شده بودند.در نزدیکی های ظهر که دشمن به ما تیر اندازی می کردند.
علی پرسید:به نظر شما وقت خواندن نماز رسیده یا نه؟به ایشان گفتم:آقای غیوری !والله من خودم را گم کرده ام ،نمی دانم که وقت نماز شده یا نه.
به این طرف و آن طرف نگاه کرد و از سایه درختی که در آن نزدیکی بودند،تشخیص داد که اذان گفته شده است .
همراه ایشان یک قمقمه بود که مقداری آب داشت .با استفاده از آن وضو گرفت .شدیداَ متعجب شدم ،چون در آن هنگام نیروهای دشمن شدیداَ به طرف ما تیر اندازی می کردند،بعد از وضو،شروع به نماز خواندن کرد.در فاصله ده متری ایشان،یکی از بچه ها در حال شلیک گلوله آرپی جی به طرف دشمن به شهادت رسید.
از من پرسید:فکر می کنم اینجا سر و صدایی شد،گفتم یکی از بچه ها کنار شما شهید شد و پیکرش تکه پاره شد.
بعد از اینکه نمازش تمام شد،از ما خداحافظی کرد و به طرف بعثی ها رفت،به ایشان گفتم:کجامی روی!؟به من گفت :می خواهم کمین دشمن را دور زده و با استتار در تنه یک درخت،حساب آنها را برسم.
قناسه اش را بر داشت،تک و تنها به سوی نیروهای دشمن رفت. در پشت سر آنها در پای درختی خود را استتار کرده بود.با قناسه ،یکی یکی نیروهای بعثی را از پا در می آورد.
درآن عملیات من اسیر شدم.یکی از فرماندهان بعثی چند سوال از من کرد و یکی از سوالاتش این بود:شما شخصی به نام علی غیوری نمی شناسید؟گفتم :نه نمی شناسم .
علی نه فقط در بین نیروهای خودی،از نظر شجاعت ،دلاوری، سازش نا پذیری و دینداری مثال زدنی بود،بلکه در بین نیروهای دشمن نیز بر سر زبانهابود .اسرای بعثی می گفتند:علی غیوری کیست که دنبالش می گردند و سراغ او را می گیرند.
در یکی از روز های اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷،به قصد تجدید دیدار با والدین سالخورده و چشم انتظارش،به زادگاهش ،روستای سر گل خلیلوند ،آمده بود.
هر بار که ایشان تشریف می آوردند،به دلیل فاصله زمانی ایجاد شده در بین دو مرخصی،همدیگر را برای دقایقی همدیگر را بوسه می زدند ،اما این بار با دفعات قبل تفاوتی عمده داشت،به شکل غیر قابل توصیفی همدیگر را می بوسیدند و اشک شوق می ریختند.انگار والدین می دانستند که فرزند دلاورشان را دیگر نخواهند دید .شهید هم یقین داشت که بعد از این دیدار،سعادت رسیدن به آرزوی دیرینه ای ،که سالیان سال انتظار انتظارش بود،به دست می آورد.
بعضی اوقات کنار علی می نشستم و با او صحبت می کردم .از او پرسیدم :چرا هنوز مجرد هستید و ازدواج نکرده اید ؟.گفت تا زمانی که جنگ تمام نشود ،زن نمی گیرم .وقتی علت را پرسیدم ،گفت :من به عقد انقلاب در آمده ام و تا زمانی که از شر صدام خلاص نشویم ،زن گرفتن برای من صلاح نیست ،چون هر لحظه منتظر شهادت هستم،نمی خواهم پس از خودم ،کسی را سر گردان کنم.
علی سال ۱۳۶۷ به عنوان فرمانده ی گردان شهید بهشتی،در برابر منافقین که به کمک دشمن با انجام عملیات چلچراغ،می خواستند مهران را اشغال کنند، ایستاد.اوساعتها به تنهایی در برابر دشمن جنگید و به درجه ی رفیع شهادت نایل گشت.
در آغاز عملیات به شدت مجروح شده بود.من مسئولیت پست امداد بهداری لشکر ۱۱ حضرت امیر (ع) را بر عهده داشتم .گفتم:چون دچار شیمیایی داخلی شده اید باید شما را به بیمارستان کردستان انتقال دهیم .او در جواب گفتند :به هیچ وجه !برای من ننگ است منطقه را رها کنم . با اصرار فراوان در عملیات شرکت کردند .بعد از عملیات نیروهای بعثی حمله کردند،اما نتوانستند تپه دو قلو را فتح نمایند .به دستور فرماندهی قرار شد در آن جا پست نگهبانی تشکیل شود ،اما به دلیل فشار زیادی که از طرف دشمن وارد می شد،کسی حاضر نشد.علی غیوری با فدا کاری که همیشه از خود نشان می داد ،با یک قبضه سلاح تیر بار از تپه محافظت کرد.