علی حسین ابراهیمی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
درخنثی سازی حمله نیروهای بعثی به مهران و ارتفاعات ۳۴۲ و کله قندی و رضا آباد،فعالانه حضور داشت...
[ویرایش]
سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه ناحیه ایلام در آمد و در میان پاسداران انقلاب به خاطر اخلاق حسنه و خلق و خوی اسلامی،خود الگو و نمونه بود به کار فرهنگی علاقه زیادی داشت و به همین خاطر در واحد روابط عمومی سپاه مشغول خدمت شد.در خنثی سازی حمله نیروهای بعثی به مهران و ارتفاعات ۳۴۲ و کله قندی و رضا آباد،فعالانه حضور داشت. درماموریتی برای آزادسازی ارتفاعات ۳۴۲ تا مرز شهادت پیش رفت .خمپاره دشمنان بعثی در چند متری اش به زمین خورد اما آسیبی ندید. در جبهه های شور شیرین و میمک هم حضور داشت.
[ویرایش]
قبل از پیروزی انقلاب همانندجوانان مخلص این مرز و بوم در به ثمر رساندن این انقلاب،نقش مؤثری داشت.به محض پیروزی انقلاب، به عنوان نیروی مسلح در حفظ و نگهبانی از کیان این انقلاب پرداخت تا اینکه سپاه به دستور امام تشکیل گردید و ایشان جز اولین گروهی بودند که به عضویت رسمی سپاه در آمدند.
[ویرایش]
باز هم تربت و سجاده شدن
یاعلی گفتن و آماده شدن
همیشه می گفت:بایدکشور عزیزمان را بسازیم و از خدا می خواهم که عمر من را به امام بدهد تا این انقلاب سر بلند به راهش ادامه دهد.او به امام خیلی علاقه داشت و تکیه کلام شهید علی حسین ابراهیمی در هر محفل و مجلس قسم به جان امام بود او انقلاب را یک هدیه الهی می دانست و امام را پیام آور آزادی و همیشه در این فکر بود و می گفت:آیا دشمنان می گذارند این انقلاب رشد کند،او به جهانی شدن انقلاب می اندیشید.
از گروههای ضد انقلاب افراد مفسد و افرادی که به امام و انقلاب بدگویی می کردند خیلی بدش می آمد و نفرت داشت.علی حسین یک نماد و الگوی به تمام معنا برای بنده در فعالیتهای مذهبی و عبادی بودند،بنده خیلی کوچکتر از آنم که خصوصیات اخلاقی ایشان را به زبان بیاورم و این چند خط شعر را نثار روح بلند آن شهید می کنم:
باز هم می شود از باران گفت
قصه آینه و قرآن گفت
باز هم تربت و سجاده شدن
یاعلی گفتن و آماده شدن
تیغ مرحب کش خونین بودن
با علی در صف صفین بودن
فعالیتهای ایشان در پیشبرد انقلاب جانانه بود و مواضع آن همانند مردان انقلابی که در تمام صحنه ها حضور داشتند جز به کلام و دستور امام به هیچ چیز فکر نمی کرد .
در اوایل انقلاب و دفاع مقدس فراغت و بی کاری وجود نداشت تمام هم و غم فرزندان امام و انقلاب حفظ و حراست از انقلاب و مقابله با دشمن در هر کوی بود . شهید علی حسین یک لحظه او را ندیدم که احساس خستگی کند او همیشه در تلاش بود و هر مأموریتی اعلام می شد او پیش از همه ما آماده و پا به رکاب بود، اوقات فراغت او همیشه مبارزه بود و با ضد انقلاب و دشمنان بعثی در ستیز بود.
در اوایل فروردین ماه ۱۳۶۰ بنده توفیق پیدا کردم در خدمت شهید یک ماه در ارتفاعات،برای گروه خمپاره انداز دیده بانی کنم،او همیشه به مسائل عبادی و معنوی پای بند بود . توصیه شهید به بنده نماز خواندن در اول وقت و احترام به پدر و مادر بود و خیلی تاکید برای این موضوع می کرد.
شهید علی حسین جز دفاع از انقلاب و امام و دستورات امام انگیزه دیگری نداشت.
یک روز قبل از عملیات والفجر ۳ در منطقه امیر آباد در قرارگاه ، او را زیارت کردم . چند لحظه ای با هم بودیم یک فانسقه غنیمتی از دشمن،به عنوان یادگاری به من داد و گفت:اگر شهید شدم هر وقت که این فانسقه را دیدید یک یادی از من بکنید. بنده در جواب گفتم : انشالله پیروز بر می گردید و در جشن عروسیت شرکت می کنم. آخر شهید قبل از شروع عملیات والفجر ۳ نامزدی کرده بود.
شهید علی حسین ابراهیمی هر چند سن و سالی از ایشان نگذشته بود ولی از منش و روحیات فوق العاده ای برخوردار بود ، او به هیچ وجه پشت به مشکلات نمی کرد و در خطر هراسی نداشت.خیلی با تدبیر بود.در عملیات شناسایی در سال ۱۳۵۹ در داخل خاک دشمن در منطقه دهلران ایشان درس مقاومت و ایثار و بردباری به من در یک مأموریت حساس آموخت.
ایشان روحیه و اخلاق شاد داشتند ، من ندیدم که شهید بی خودی ناراحت یا عصبانی شود،مگر در مواقعی که با ایشان بد قولی می کردید که خیلی ناراحت می شدند ، آن هم برای یک لحظه و با یک تبسم که همیشه در چهره ایشان موج می زد و همه چیز را فراموش می کرد.
وقتی از بدقولی ها و خلاف وعده ما عصبانی می شد،می گفت: فلانی برویم بیرون، بایستی با هم چرخی بزنیم و برگردیم.
احترامی خاص برای پدر و مادر قائل بودند و همیشه از مادر و دلسوزیهای او صحبت می کرد و می گفت:مادرم خیلی برایم محترم است.
او به بزرگتر ها احترام می گذاشت. او اخلاق نیکو و همیشه خنده رو بود ، با صداقت و ابهت کارهایش و مأموریت خود را انجام می داد.
در طول ایام جنگ و دیگر ایام، هیچ وقت احساس خستگی از خود بروز نکرد و او به راستی خسته را خسته کرده بود
آیین شهادت ز تو آموخته ایم
در دل ز غمت شعله برافروخته ایم
در هجر عزیزان زکف رفته مان
چون لاله دل سوخته دل سوخته ایم
من یکی شرمنده و وامانده از قافله شهیدان عزیز والامقام لیاقت صحبت در وصف شهید را نداشته و ندارم . امیدوارم خداوند به عزت و احترام شهید، عاقبت ما را ختم به خیر گرداند تا در آن دنیا شرمنده آن عزیزان نباشم.
سخن از شهید علی حسین ابراهیمی است.شهیدی که مثل امام اولش علی (ع) رشید و دلاور و در برابر باطل نترس و شجاع و بی باک و از طرف دیگر ، خاشع و خاضع و فروتن و باوقار و مثل حسین (ع) بر علیه کفر و باطل به قیام برخواسته و شعار هیهات من ذله را سر داده و لباس شهادت را بر خود پوشیده است و از دین خدا و آیین پیامبر به قیام برخاسته است و مثل ابراهیم تفنگ را بر دوش گرفته و با عزمی راسخ برای نابودی بتهای زمان وجاهلان نادان و منافقان بی همه چیز به پیش تاخته و دین مولایش حسین را زمزمه کرده است ، که اگر دین محمد (ص) با کشتن من پایدار می ماند، پس ای شمشیر ها بر بدن من فرود آیید، آری.
او دفاع از انقلاب نو پای اسلامی را در این دید که لباس پاسداری را به تن پوشیده تا به مخالفان اسلام و انقلاب هشدار دهد که عاشقان حسین (ع) هنوز زنده اند و انقلابی که با خون صدها هزار شهید و مجروح بدست آورده اند،حاضرند چندین برابر این را فدا کنند، تا هر روز درخت اسلام و انقلاب بارور تر و استوار تر بماند.
رزم شهیدان در جبهه های حق علیه باطل همان رزم یاران حسین (ع) است و شهید علی حسین ابراهیمی ، یکی از نیرومند ترین و قوی ترین و شجاع ترین و با صداقت ترین پاسداران انقلاب اسلامی است که از هیچ سختی حراس نداشت. دارای اخلاقی پسندیده و خوشرو و همیشه لبخند می زندو هر بار که با وی همسفر می شدیم خیلی کارها و مأموریتها به آسانی انجام می گرفت.جز اولین کسانی بود که لباس سبز و مقدس پاسداری را پوشید .شهید ابراهیمی خیلی دلسوز و با اخلاق بود و همه همرزمانش وی را به خاطر خوشرویی و اخلاق حسنه ای که داشت او را دوست داشتند.
او فردی متعهد و متدین و با ایمان و با وفا بود و او ارزنده ترین پاسدار ایلام بود . او ما را به امر به معروف و نهی از منکر توصیه می کرد . او علاقه زیادی به نماز اول وقت داشت . او همیشه به جان امام قسم می خورد و با زبانش با آیات قرآنی و حدیث و روایات دم می زد و همیشه قران می خواند و ما را به خواندن قرآن سفارش می کرد.او شخص خستگی ناپذیر جبهه های حق علیه باطل بود.
در دوره آموزشی در کرمانشاه،من از یک بلندی افتادم و غلط خوردم و پایم زخم شد و نقش بر زمین شدم .علی حسین،اولین کسی بود که به من رسید و من را بلند کردو خیلی برای من ناراحت شد من در آن زمان فهمیدم که شهید علی حسین شخصی استثنایی است و از لحاظ دوستی، رفیقی کم نظیر است.
او در عملیاتهای مختلف شرکت داشت و همیشه عاشق جبهه و جنگ و شهادت بود . او در آرزوی شهادت بود که به آرزوی دیرینه خود رسید او می گفت خدمت به اسلام بالاترین سعادت است و بالا ترین خدمت را انجام داد.
به خدا قسم نمی دانم از کجا شروع کنم . از تقوایش، از بزرگیش ، از شجاعتش، از متانتش ، از دوستیش ، ازوفای به عهدش،از امانتداریش،از صداقتش، از از ایمانش و...ولی می دانم که او یک رزمنده بسیار با وقار و پیشرو و ممتاز بود و با دوستان دوست و با دشمنان دشمن.او همیشه می خندید وزیر لب برای امام دعا می کرد. او همیشه از امام یاد می کرد و از دعا های بعد از نماز می گفت:خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
او برادران و خواهران و پدر و مادر و اقوام را خیلی دوست می داشت.او همیشه من را،باقر جان و یا محمد جان صدا می زد.او قلوب همه ما بود. او دردآشنای مردم بود، با فقرا دوست بود.اوهمیشه می گفت:داداش چطوری ؟داداش خداحافظ، علی حسین همیشه اقوام و دوستان و همه اهل خانه را به نماز و تقوا و جهاد در راه خدا و به امر به معروف و نهی از منکر دعوت می کرد، او می گفت وظیفه مردم در قبال خون شهدا این است که صلاح افتاده شهیدان را بدست گرفته و به نبرد با آمریکا بپردازند.
به خدمت در سپاه و کمک به محرومین افتخار می کرد. چند روز قبل از عملیات والفجر ۳ مقدمات ازدواج برایش فراهم کردیم،که ازدواج او یکی از آرزوهای دیرینه مادرم بود اما شهادت مهلتش نداد،با وجود اینکه همه مسئولین و فرماندهان شفارش کردند که به جبهه نرود ، ولی هیچ وقت عقب نشینی نکرد . او همیشه با من شوخی می کرد و با لقبهای بلند صدایم می کرد . قبل از عملیات به او گفتم:حالا که در عملیات شرکت می کنید ریشت را کوتاه کن. گفت: نه، او با همین ظاهر و با لباس یونی فرم سبز و با آرم سپاه و با ریش انبوه،آغشته به خون گردید.او در عملیاتهای مختلف،در عملیات محور،میمک،عملیات ۳۰ شهریور ۱۳۵۹اولین،روز هجوم دشمن به مهران،در عملیات کردستان،آزادسازی جاده بانه،سردشت،عملیات والفجر مقدماتی،عملیاتهای چریکی در محور میمک، مهران و شرکت در عملیات والفجر ۳ به عنوان فرمانده گروهان،که منجر به شهادت آن سردار قهرمان شد.
علی حسین ابراهیمی،به عنوان فرمانده ای خط شکن ودلاوری خستگی ناپذیر در تاریخ۱۲/۵/۱۳۶۲ پس از اقامه نماز مغرب و عشا شربت شهادت را نوشید و بر بال ملکوت نشست.
هر گاه سوره فجر را تلاوت می کنم قامت فجرآفرینان والفجرها بالاخص والفجر ۳ در جلوی دیدگانم مجسم و بی واسطه به تماشایشان می نشینم،اما فقط حسرت سخن گفتن به سان روزهای با هم بودن با آنان را دارم ، گویا زمان هرچه به جلوتر می رود تشعشع انوار آیات الهی شهدا افزون تر و عجز و حقارت ما بیشتر هویدا می گردد.
آنگاه که سیمای شهیدابراهیمی،فرمانده گروهان در شب قبل از حمله به یادم می آورم و مصاحبه و معانقه آن شب بیاد ماندنی را تار و پود استخوانهایم به شعله ای از درد تبدیل می شوند زیرا خسته و کوفته از بررسی منطقه عملیاتی مهران برگشته بودم که ناگهان علی حسین آمد.
ماه در مقابل روی او تابش نداشت،بلکه تلالو نور چهره معنوی علی حسین بر ماه غلبه می کرد.از او پرسیدم این نیمه شب از کجا آمدی ؟ گفت:از شهرمان ایلام ،گفتم چرا امشب؟ گفت:شب دیگری فرصت نیست. گفتم مگر خبری است ؟ گفت:چه خبری خوش تر از آن.گفتم علی الظاهر دیروز نامزدی کردی . گفت آری و سپس با تبسمی پر معنی حلقه نامزدیش را به من نشان داد و فاصله را کوتاه کرد و به سان گذشته صورت در صورتم کشید و گونه های چین و چروکم را غرق در بوسه ساخت.
شب حمله در محور پاسگاه دوراجی دشمن،چون شیر می غرید و نقش ویژه ای در سقوط آن پایگاه دشمن ایفا کرد.در اول صبح عملیات،وقتی که یک لحظه در هنگام شلیک گلوله های آر پی جی هفت با شهید شیر خانی،دیدم که تانکهای دشمن را تار و مار می کردند به وجودشان افتخار کردم و به خود بالیدم.