عباس علی حاج امینی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



به اتفاق ایشان به تهران رفتیم. آن مسئول در برخورد اول، مرتب به سر و وضع و لباس ساده عباس نگاه می کرد و می پرسید: «آقای حاج امینی! مهندس حاج امینی! آقای مهندس حاج امینی از استان اصفهان!».عباس با تبسم گفت: «بله، خودم هستم بفرمایید.»



تولد

[ویرایش]

سال ۱۳۳۳ در نجف آباد متولد شد.
او پس از گرفتن دیپلم ریاضی وارد دانشگاه اهواز شد و با مدرک مهندس کشاورزی فارغ التحصیل گردید. پس از اتمام تحصیلات به خدمت سربازی رفت.همزمان با دوران سربازی عباس،مبارزات مردم ایران برعلیه حکومت شاه ،به اوج خود رسید.عباس به فرمان امام از پادگان خدمت وظیفه گریخت .او پس از پیروزی انقلاب سلاح های موجود در پادگان ذوب آهن اصفهان را جمع آوری کرد و کمیته انقلاب اسلامی نجف آباد را با آنهاسازماندهی کرد.
با شروع فعالیت گروهک های ضد انقلاب در شهرکرد، مهندس حاج امینی به عنوان یک معلم و جهادگر در تنویر افکار جوانان آن دیار کوشید.

حضوردرجبهه

[ویرایش]

در سال ۱۳۶۰به جبهه رفت و در اندک مدتی، نبوغ و استعداد خود را در فرماندهی نیروها نشان داد. او در عملیات رمضان جانشین و در عملیات محرم فرماندهی گردان را بر عهده داشت.
عباس علی در جبهه برای نیروهایش علاوه بر فرماندهی شجاع معلمی دلسوز و فداکار بود، او چنان به نیروهای بسیجی ابراز علاقه می کرد که نیروهایش از دل و جان او را دوست داشتند و همین امر باعث شده بود گردان حاج امینی یکی از بهترین گردان های خط شکن لشگر ۸ باشد.
در عملیات والفجر مقدماتی گردان او سه مرتبه خطوط دفاعی دشمن را در هم شکست و خود عباس علی نیز مجروح گردید.

شهادت

[ویرایش]

شهید حاج امینی در عملیات والفجر چهار فرماندهی یکی از محورهای عملیاتی را عهده دار بود و پس از آن که گردان او به تمامی اهداف مورد نظر رسید،در ۲۸مهر۱۳۶۲ شهیدشد.

خاطرات

[ویرایش]



← همسر شهید


عباس نسبت به درس خواندن بچه ها خیلی احساس مسئولیت می کرد و بدون هیچ گونه چشم داشتی به بچه های همسایه ها، اقوام و آشنایان درس می داد و می گفت این ها آینده سازان هستند.
هرگاه می شنید یکی از بچه ها در زمینه درسی موفقیتی کسب کرده است بی اندازه خوشحال می شد و آنها را تشویق می کرد.
وقتی به بچه های دبستان درس می داد خیلی متواضعانه کنار آنها می نشست و با زبان کودکانه مشکلات درسی آ نها را خیلی ساده برایشان بازگو می نمود.
اوایل ازدواجمان بود که برای تدوین کتابی در رابطه با کشاورزی، برای هنرستان ها از هر استانی یک نفر را معرفی کرده بودند تا در وزارتخانه گرد هم نشسته با همفکری یکدیگر این کتاب را تهیه و تدوین نمایند.
به اتفاق ایشان به تهران رفتیم. آن مسئول در برخورد اول، مرتب به سر و وضع و لباس ساده عباس نگاه می کرد و می پرسید: «آقای حاج امینی! مهندس حاج امینی! آقای مهندس حاج امینی از استان اصفهان!»
عباس با تبسم گفت: «بله، خودم هستم بفرمایید.»

← جعفر هادیان


شهید عباس حاج امینی روح بلندی داشت. ندیدم هیچ گاه گریه کند. حتی در شرایط سخت و بحرانی عملیات با صلابت سخن می گفت و فرماندهی می کرد.
یکی از نیروهای مخلص بسیجی گردان بنام شهید شمسیان به شهادت رسید. به اتفاق شهید حاج امینی و دیگر بچه ها به منزلشان در کوهپایه رفتیم. وقتی عباس مشاهده کرد مادر شمسیان نابیناست خیلی ناراحت شده حالش دگرگون شد و شروع کرد به گریه کردن. شاید تا آن موقع اشک حاج امینی را ندیده بودم ولی آن روز حدود پنج دقیقه به شدت اشک ریخت.
شهید حاج امینی دقت و وسواس زیادی در انتخاب کادر گردان به خرج می داد و کسانی را در راس فرماندهی می گذاشت که تجربه و آموزش کافی دیده بودند.

←← اهمیت به تخصص وتجربه


یک بار که یک گروهان نیرو از یکی از شهرستان ها آمده بود، یک نفر نیز به عنوان فرمانده یا سرپرست همراهشان بود. وقتی گروهان به گردان حاج امینی ملحق شد، وی یکی از فرماندهان با تجربه را در راس گروهان قرار داد. آن برادری که از شهرستان تا جبهه گروهان را همراهی کرده بود به عباس گفت: «من نیز از عهده این کار برمی آمدم چون آموزش های لازم را طی کرده ام.» شهید حاج امینی که معتقد بود باید جان بچه های مردم را دست کسی داد که مهارت لازم و احساس مسئولیت کافی داشته باشد گفت:
« به این دلیل که شما برای اولین بار به جبهه اعزام شده اید نمی توانم این کار را بکنم چون آموزش تئوری با تجربه عملی، کامل و کار ساز می گردد.»
در عملیات محرم گردان ما به فرماندهی شهید حاج امینی چند مرحله در عملیات شرکت کرده، تعدادی شهید و مجروح داده بود بچه ها خسته از عملیات های مکرر بودند. مع الوصف یک ماموریت دیگر به گردان محول شده بود. شهید حاج امینی به من گفت:
«برو بچه ها را آماده کن، امشب عملیات داریم.» گفتم: « من که نمی روم» البته چون وضعیت گردان را می دانستم این حرف را زدم چنان نگاهی به من کرد که از هر پر خاش و تنبیهی برای من که دوست صمیمی او بودم بدتر بود.
سریع خود را جمع و جور کرده گفتم: «باشد همین الان می روم.» خود او نیز سلاح به دست همراهم آمد و گفت: «برادران زود آماده شوند می خواهیم برویم عملیات!» بدون هیچ مخالفتی همه بچه ها علی رغم خستگی زیاد به دنبالش راه افتادند.

← مهدی مختاری


در عملیات محرم شب دوم در محلی استقرار یافتیم که امکان رساندن تدارکات به ما نبود. هوا خیلی سرد بود و زمین به لحاظ بارندگی شب قبل خیس بود. پتو نیز نرسیده بود و از سرما می لرزیدیم شهید حاج امینی گفت: «بسیجی ها در اولویت هستند.» و پتوهای خود را به بچه های بسیجی داده خود بدون پتو ماند.
ما نیز به پیروی از فرمانده پتوهای خود را به بسیجی ها دادیم و یادم هست در آن شب سرد پنج نفری روی زمین خیس خوابیده فقط با یک پتو روی خود را پوشاندیم.
در عملیات قرار بود پس از خفه کردن تیربارهای دشمن، گردان ما پاسگاه فرماندهی دشمن را در ارتفاعات تصرف کند.
نزدیکی های اذان صبح بود که قصد بالا رفتن از ارتفاعات را داشتیم. شهید حاج امینی می خواست گردان را متوقف کرده نماز بخوانیم و بعد از آن حرکت کنیم.
پیشنهاد دادم: «با توجه به روشن شدن هوا ممکن است دشمن متوجه ما شود و مقاومت بیشتری نماید پس بهتر است نماز را در حالت پیشروی بخوانیم تا بتوانیم دشمن را غافلگیر کرده با استفاده از تاریکی تا نزدیک مواضع او برسیم.»
این فرمانده قاطع و منطقی نظر مرا پذیرفت و با یک غافلگیری به صورت برق آسا پاسگاه را تصرف کردیم.

← حسین علی میر عباسی


شهید حاج امینی از این که می دید بعضی از جوانان سیگار می کشند ناراحت می شد چون به سلامت روحی و جسمی آنان لطمه وارد می ساخت. به خصوص تحمل مشاهده رزمندگان سیگاری را نداشت و می گفت: «هرکس سیگاری است بیاید این طرف». و با دست محلی را نشان داد. حدود سی نفر جمع شدند، بقیه را مرخص کرد و مدتی از مضرات سیگار برای آنان سخن گفت.
پس از آن گفت: «من می توانم تحمل سیگار و سیگاری را در گردان و بین رزمندگان بنمایم، کسانی که نمی توانند سیگار را ترک کنند لطفاً از این گردان بروند البته با گردان ها و واحدها صحبت کرده ام و مشکلی جهت پذیرش آنها نیست.»
حدود پنج شش نفر رفتند و بقیه به عباس قول دادند در اولین فرصت سیگار را ترک کنند و مردانه سر قول خود ایستادند.
در عملیات والفجر مقدماتی، وسط میدان مین زیر آتش یک تیربار که از درون سنگر کمین آتش می کرد، همه زمین گیر شده بودیم. تحرک به طور کامل از نیروها سلب شده، بر اثر شدت آتش هر لحظه یک نفر به خون می غلتید.
شهید حاج امینی فریاد زد و گفت: «چرا معطلی؟» چون من فرمانده گروهان یکم بودم. نگاهی به آتش شدید تیربار کرده گفتم: «آخه...» نگذاشت که بقیه حرفم را بزنم، گفت:
«آخه ندارد مگر نمی بینی تیر بار دارد قتل عام می کند؟ اگر نمی روی خودم با کادر گردان می روم! «البته شوخی نداشت خودش می رفت.»
گفتم: «باشد همین الان» و یک تیم ویژه به جلو فرستادم که خوشبختانه با دادن یک مجروح آتش تیربار خاموش گردید.
عملیات والفجر مقدماتی با این که تقریباً به همه اهداف از پیش تعیین شده رسیده بودیم نزدیکی های ظهر مورد محاصره دشمن قرار گرفتیم. بر اثر شدت آتش امکان رساندن مهمات یا عقب نشینی منظم نیز نبود.
بعداز ظهر یک گردان پیاده به کمک ما آمد. شهید حاج امینی که از شب سه گردان را به خوبی هدایت و فرماندهی کرده بود، علی رغم این که خسته تر از همه بود به کار انتقال مجروحان پرداخت.
در آن آتش شدید و محاصره دشمن که کمتر کسی جرات حرکت داشت با آمبولانس چند مرتبه مجروحان را به عقب منتقل نموده خود به جلو بازگشت.

← کریمی


در عملیات والفجر مقدماتی تقریباً آخرین افرادی که به عقب آمدند شهید حاج امینی و یارانش بودند. از او پرسیدم:
«میان آن آتش شدید و تعقیب نزدیکی بعثی ها چگونه توانستی خود را با این قد و قامت رشید برهانی؟»
گفت: یکی از لودرهای خودی در حال عقب نشینی بود که راننده اش هدف قرار گرفته و به شهادت رسید ولی لودر مستقیم و به سرعت به سمت مرز ایران می رفت ما نیز در پناه آن و با سرعت لودر می دویدیم.
بعثی ها هرچه به سمت ما تیراندازی می کردند لودر سپر بلا شده به ما اصابت نمی کرد. نزدیکی های خط خودی لودر در کانال حفر شده توسط عراقی ها افتاد و ما که سپر بلا را از دست داده بودیم سریع خود را به خط خودی رساندیم.

← سید مصطفی موسوی


پس از هر عملیات، شهید حاج امینی به مرخصی می آمد و با هماهنگی با سایر رزمندگان به عیادت مجروحان و دیدار از خانواده شهدای آن عملیات می رفتند.
بعد از عملیات والفجر یک قرار بود به روستای الور از توابع نجف آباد رفته به ملاقات خانواده یکی از شهدای این عملیات برویم.
خود را آماده کرده بودیم که چگونه با خانواده شهید روبرو شویم و چه بگوییم. در را زدیم. با تعجب دیدیم خود شهید در را باز کرد! همه خوشحال شدیم و گفتیم نامت را در لیست شهدا دیدیم.
گفت: «تشابه اسمی باعث این اشتباه شده بود.» آن قدر خوشحال شدیم که به جای یک ساعت پیش بینی شده، چند ساعت در خدمت آن شهید زنده! بودیم.

آثار باقی مانده

[ویرایش]

در حالی که این مکتوب را می نویسم که شهادت را با چشم خویش می بینم. بر من مسلم است که این سفر آخرین سفرم خواهد بود.
من حضور خدا را در جبهه ها می بینم زیرا امدادهای غیبی او را به وضوح دیده ام. آخرین خواسته من از خداوند شهادت در راهش بوده که فکر می کنم این نعمت را به من عطا خواهد کرد، زیرا مانند همیشه قلبم گواهی می دهد خدایی که همیشه یاریم کرده این بار نیز نعمتش را از من دریغ نخواهد ورزید و به زودی به آرزویم خواهم رسید.






جعبه ابزار