شاپوربرزگر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
به همسرش گفته بود:اگر به خاطر اسلام نبود هيچ وقت از كنارت دور نمي شدم . اگر در اين راه به عزت خون ندهم دشمن به ذلت از ما خون مي گيرد.
[ویرایش]
در ۲۲ آبان ماه ۱۳۳۶ در خانواده اي نسبتا مرفه و مذهبي در شهرستان «اردبيل» به دنبا آمد . در كودكي نسبت به ديگر همسالان خود قد بلند تر بود و هيكل بزرگي هم داشت از اين رو رهبري ساير بچه ها و همبازي هايش را به دست مي گرفت و به هنگام بازي همه را تحت نظارت خود در مي آورد.
[ویرایش]
در سال ۱۳۴۳ به دبستان «شمس حكيمي» ( ابوذر فعلي )رفت . در سال ۱۳۴۸ مقطع راهنمايي را گذراند و در سال ۱۳۵۲ راهي دبيرستان« شريعتي» شد . در طول مدت تحصيل از كمك به پدر در دامداري غفلت نمي ورزيد و در كارهاي خانه به مادرش كمك مي كرد . علاوه بر اين هنگامي كه دانش آموز دبيرستان بود در حرفة آهنگري و پنجره سازي مشغول به كار شد .
در سالهاي نو جواني ، به كشتي علاقه مند شد و به صورت نيمه حرفه اي اين ورزش را ادامه داد و چندين بار موفق به كسب رتبه در اين رشته گرديد.
پس از پايان تحصيل و كسب مدرك ديپلم ، براي مدت كوتاهي در«تهران» به كار مشغول شد امادوباره به «اردبيل» بازگشت و در كارگاه آهنگري كه پدرش برايش داير كرده بود به كار پرداخت و در همين زمان به قيد قرعه از خدمت سربازي معاف شد .
[ویرایش]
با شروع ا نقلاب و تظاهرات مردم عليه رژيم پهلوي ، به صفوف مبارزان پيوست و در مواقع ضروري در ساختن كوكتل مولوتوف ، پخش اعلاميه ، شعار نويسي روي ديوار و ... بسيار فعال بود . تا آنجا كه به اتفاق چند تن از دوستانش پس از شناسايي منزل يك از ماموران
ساواک،شبانه ماشين او را به آتش كشيدند.فرداي آن روز« شاپور» دستگير و در كلانتري «اردبيل» مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفت و به زندان انتقال يافت . اما پس از آزادي از زندان همراه مردم در تظاهرات شركت مي جست و به فعاليت هاي خود ادامه داد.حتي چندين بار تحت تعقيب قرار گرفت اما نتوانستند او را دستگير نمايند.
[ویرایش]
در هنگام ورود حضرت امام ( قدس ) به «تهران» ، جزء استقبال كنندگان بود . با پيروزي انقلاب اسلامي ، در بنياد مسكن« اردبيل» به عنوان مسئول تحقيق مشغول به كار شد . مدتي بعد ضرورتابه چوب بري چوكا در نزديكي« هشت پر»درمنطقه ی« طوالش»در استان« گيلان» رفت و در حفظ جنگل و رسيدگي به دهات سعي بسيار كرد . سپس با سمت فرمانده گروه حفاظت از كارخانه كاغذ سازي چوكا در برقراري نظم ، نقش فعالي ايفا كرد .
[ویرایش]
چندي بعد به« اردبيل» باز گشت و پس از گذراندن دوره هاي آموزش نظامي وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد . او در تشكيل بسيج شهرستان «اردبيل» از فعالان اين نهاد بود و درآموزش بسيجيان اهتمام مي ورزيد.
[ویرایش]
در همين دوره بود كه با خانم «رويا احمديان» ، آشنا شد . او در باره نحوه آشنايي خود با شاپور برزگر مي گويد :
«آشنا شدم و از اين طريق به خانواده برزگر معرفي شدم . روزي كه به خواستگاري آمدند تمام صحبتهاي شاپور حال وهواي الهي داشت . از من خواستند كه در زندگي جديد حضرت زهرا (ع) را الگوي خود قرار دهم و با هم به قرآن قسم خورديم تا نسبت به هم وفادار باشيم . مراسم عروسي بسيار ساده و بدو ن هيچگونه تجملي برگزار شد .
پيش از آنكه آشنايي ما به ازدواج بيانجامد در نامه اي به من نوشته بود : اي كاش زمينه مساعد بود با هم به جبهه حق عليه باطل مي رفتيم و در كنار جوانان مسلمان جشن عروسي را به پا مي كرديم . حدود ۲ سال اول زندگي را در خانه پدر شان زندگي كرديم تا توانست خانه مستقلي بسازد . در مسائل سياسي بسيار حساس بود . روزي كتابي برايم آورد و گفت : چون وقت ندارم اين كتاب را بخوان و خلاصه كن تا من خلاصه آن را بخوانم . گفتم بگذار براي وقت ديگر . گفت : همان طوري كه در مقابل دشمنان از نظر نظامي آماده هستيم بايد در مقابل منافقين هم كه در سطح شهر هستند از لحاظ عقيدتي نيز بايستيم و مقابله كنيم .
[ویرایش]
شاپور در جريان مقابله با منافقين فعاليت بسيار داشت و گاه شبها تا صبح در سطح شهر گشت مي زد و اعلاميه آنها را جمع آوري مي كرد .
با شروع جنگ تحميلي و پيش روي دشمن به سوي آبادان و خرمشهر ، راهي جبهه شد و به اتفاق دوستانش به دفاع از آبادان پرداخت و در طي يك عمليات محدود مجروح شد . او پس از بهبودي ، در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی« اردبيل» به سمت معاون فرمان دهي مشغول خدمت شد و بعد از مدتي ، مسئوليت واحد آموزش را بر عهده گرفت.
[ویرایش]
در تاريخ ۱۱ / ۲ / ۱۳۶۱ چند روز قبل از شروع عمليات فتح المبين ، به جبهه اعزام شد و در منطقه حسينيه ( بين اهواز و خرمشهر ) توان فرماندهي و شجاعت خود را نشان داد . در اين عمليات همراه نفرات گروهان شهيد با هنر ؛كه از فرماندهي آن را بر عهده داشت ، با پاتك به دشمن به مقابله بر خواست و دشمن را به عقب نشيني وادار كرد . استعداد نيروهاي دشمن در اين پاتك سه تيپ بود . مدتي بعد به جبهه رود نيسان و از آنجا به به شلمچه رفت.شاپور در اولين مرحله از عمليات بيت المقدس به همراه دوست و يار صميمي خود
جعفرجهازی نيز شركت داشت . در اين عمليات،جعفر به شهادت رسيد و او از ناحيه كتف مجروح شد و پس از مداوا و ارائه گزارش عمليات به شلمچه رفت و در ضمن يك نبرد سخت به اتفاق چند نفر از همرزمانش موفق شد جنازﮤ شهيد
جعفرجهازی را به عقب بياورد . در عمليات آزاد سازي خرمشهر شركت داشت . پس از خاتمه عمليات شاپور به اردبيل بازگشت .
[ویرایش]
در تاريخ ۲۹ / ۷ / ۶۲ در منطقه پنجوين درعمليات والفجر ۴ شركت كرد.در اين عمليات،هماهنگ كننده محورهاي عملياتي بود . منطقه عمليات،كوهستاني بود و تعدادي از واحد هاي لشكر در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و از عقب در خواست نيروي كمكي می كردند . دو گروهان به آنها ملحق شد.يك گروهان توسط برزگر و يك گروهان توسط مصطفي اكبري،هدايت و رهبري مي شد. اكبري يكي از همرزمانش مي گويد:
از همديگر جدا شديم.چند متري هم حركت كرديم به تپه اي رسيديم كه از بالا دشمن بر ما مسلط بود و آنجا را زير آتش داشت . شاپور بلند قامت بود و نمي توانست خود را پشت درختان مخفي كند،به همين خاطر مورد اصابت تير دوشكاي دشمن قرار گرفت و به شدت زخمي شد او را در پتويي پيچيدند.در همين حال به ما وصيت كرد تا تپه را حتما بگيريم.رزمندگان حمله كردند و آنجا را تصرف كردند.
مقدر بود كه او زنده بماند تا در عمليات بعدي نيز حضور يابد تا اين كه در مرحله سوم عمليات والفجر ۴ و در ارتفاعات «شيخ گزنشين» در سمت مسئول محور لشكر ۳۱ عاشورا در خاك عراق (پنجوين ) به تاريخ ۱۳ / ۸ / ۱۳۶۲ در اثر تير دوشكا و اصابت تركش به پشت به شهادت رسيد.
آرامگاه او در گلستان شهدادر« غريبان» شهرستان« اردبيل» واقع است .عذرا به هنگام شهادت پدر دو ساله و محمد چهار ماهه بود.پس از شهادت شاپور،برادرش
علیرضابرزگر در سال ۱۳۶۳ به شهادت رسيد.چندي بعد برادر همسرش
عارف احمدیان نيز به صف شهدا پيوست.
[ویرایش]
عيد سال ۱۳۶۲ در جبهه همه را دعوت كرد تا روز عيد و سال تحويل روزه بگيريم و با امساك از غذا، اراده خود را در كوران آزمايش و هواهاي نفس بيازماييم.
روزي در حياط پادگان سپاه اردبيل ، پدر يكي از شهدا كه جنازه فرزندش در منطقه عملياتي بر جاي مانده بود او را شديداً مورد عتاب و سرزنش قرار داد و شاپور فقط لبخند مي زد . پدر شهيد پادگان را ترك كرد و شاپور خلوتي پيدا كرد و زانو ها را بغل گرفت و هق هق گريست . پرسيدم چرا توضيح ندادي ؟ چرا در برابر تهمت ها خاموش ماندي ؟ گفت : عزيزش را از دست داده كه عزيز من نيز بود ، چنان كه حتي ذره غباري از جامه فرزند به دستش نرسيده است، بگذارسيلاب سر شك پاك او دامنم را بگيرد و شايد روزي در قيامت همين پدر،شفيع من باشد.
بعد از عمليات بيت المقدس به خاطر شهادت عده اي از دوستانش بسيار متاثر بود و مدام ياد آنها را مرور مي كرد و به زبان مي آورد. او براي خود در خانه اتاقي كوچك ساخته و اسم آن را حجله گاه شهدا گذاشته بود و تصاوير شهدا را بر ديوار آن نصب كرده و در آنجا با خود خلوت مي كرد و به عبادت مي پرداخت . اين حوادث زمينه تحولي دروني براي او فراهم كرد و در تاريخ ۱۱/۸/ ۱۳۶۱ دوباره عازم جبهه گرديد و در سمت مسئول آموزش لشكر ۳۱ عاشورا به كار مشغول شد؛
اما به دليل بروز تأخير در عمليات به اردبيل باز گشت . در عمليات والفجر مقدماتي – بهمن ۱۳۶۱ – مسئول آموزش نظامی تيپ ۹ بود.در عمليات والفجر ۱،فرماندهي گردان حبيب ابن مظاهر را به عهده داشت.پس از اين عمليات فرماندهي پادگان آموزشي شهيد
ابوالفضل پیرزاده در« اردبيل» منصوب شد . در تاريخ ۱۴ / ۲ / ۱۳۶۲ در اثر انفجار نارنجك در پادگان آموزشي دست راستش از مچ قطع شد . بعد از ترخيص از بيمارستان شهيد
مصطفی خمینی در تبريز،به مدت سه ماه مسئوليت واحد آموزشي نظامي منطقه پنج كشوري را عهده دار بود .
شاپور،عيد سال ۱۳۶۲ در جبهه همه را دعوت كرد تا روز عيد و سال تحويل روزه بگيريم و با امساك از غذا، اراده خود را در كوران آزمايش و هواهاي نفس بيازماييم.
در كنار رودخانه نيسان،برزگر ما را براي اجراي عمليات آماده مي كرد.مقرر كرده بود كه روي آن رود خانه وحشي سيم بوكسل نصب كنيم . بسيجيان از انجام چنين كاري دست كشيدند چون جريان آب رودخانه بسيار شديد بود . برزگر پس از يك ساعت خود را به آب زد و به آن سوي رودخانه رفت.در اين هنگام متوجه شد چند تن از بسيجيان در آب افتاده اند،خود را به آب انداخت و جان آنها را نجات داد.
به همسرش گفته بود:اگر به خاطر اسلام نبود هيچ وقت از كنارت دور نمي شدم . اگر در اين راه به عزت خون ندهم دشمن به ذلت از ما خون مي گيردتو از من راضي باش و دعا كن.