سیدمحسن(مهرداد) صفوی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



به چشم خود مشاهده کردم یک راننده کمپرسی که از جاده عبور می کرد، آقا محسن را به عنوان فرمانده قرار گاه صراط المستقیم می شناخت، دست بلند کرد و توقف نمود،آمد و با ایشان مصافحه کرد و حرف های خودمانی با او می زد. او هم با حوصله و صمیمیت پاسخش را می داد.


تولد

[ویرایش]

سید مهردادصفوی در سال ۱۳۳۳ در یکی از روستاهای اطراف اصفهان و در خانواده ای متدین و اصیل دیده به جهان گشود.پس از گذراندن دوران تحصیلات دبستان و متوسطه، تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته راه و ساختماان به پایان رساند.

مبارزات دوران انقلاب

[ویرایش]

با توجه به وضعیت رژیم و مفاسدی که شاه علیه اسلام و طرفداران حضرت امام خمینی انجام می داد و به خصوص با وجود جو شدید واختناق و سرکوبی که سازمان امنیت واطلاعات کشور، ساواک از اوایل سال ۱۳۵۰ در تمام شهرها برای مبارزه با حرکتهای سیاسی ومذهبی راه انداخته بود، سید مهرداد بدون وابستگی به گروهی خاص با انگیزه و بینش اسلامی در صراط مستقیم و تبعیت از ولایت فقیه حرکتهای سیاسی خود را از روستاهای اصفهان و شهرهای اطراف شروع کرد و به سرعت دامنه فعالیت خود را گسترش داد.
با شهید مظلوم بهشتی ارتباط نزدیک داشت و به دلیل برخورداری از روحیه شجاعت و شهامت با چند نفر از برادران همرزم خود در حرکتهای مخفی پیش از انقلاب فعالانه عمل می کرد. در درگیریها و عملیات نظامی اوایل سال ۱۳۵۶، مسئولیت تهیه مواد منفجره و سلاح به عهده او بود و در این جهت، سفرهایی به مراکز وشهر های استانهای همدان، کردستان و چند استان دیگر داشت.
بلندی همت به همراه پشتکار و تلاش همه جانبه در هر کار، آمادگی برای پذیرش و انجام ماموریت، خلاقیت و ابتکار در امور، صبر و استقامت، توکل به خدا و اعتماد به نفس و بسیاری از خصال اررزشمند دیگر باعث برخورداری او از صبغه‌ای الهی و آراستن عمر پرثمرش به حیاتی طیبه شده بود.

فعالیت های بعداز انقلاب

[ویرایش]

مهرداد بعد از انقلاب اسمش را به محسن تغییر داد. انقلاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی طی حکمی مامور تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در شهرستان شهرضا شد. علاوه بر این، کمیته شهرستان سمیرم را نیز راه اندازی کرد. با توجه به حضور خوانین و مساله سازی آنها در منطقه، با همکاری روحانیت منطقه،نیروهای حزب اللهی را سازماندهی کرد و سپاه را در این دو شهر تشکیل داد و تا مدتها فرماندهی سپاه شهرهای یاد شده را به عهده داشت.
مدتی بعد به عنوان مسئول مهندسی وزارت سپاه در استان اصفهان انتخاب شد. کسانی که از نزدیک با او آشنا هستند تلاش پیگیر و شبانه روزی او را در امر احداث اردوگاههای قدس و سایر کارهای مهندسی استان فراموش نکرده اند. در این زمان ارتباط ایشان با جنگ بیشتر شد. او سعی می کرد در پشتیبانی تخصصی رزمی یگانهای استان از هیچ تلاشی فروگذار نکند و در مواقع عملیات نیز عموماً در جبهه حضور می یافت.

حضوردرجبهه

[ویرایش]

بعد از مدتی با توجه به لزوم شرکت گسترده تر دولت در جنگ، هیات دولت به منظور پشتیبانی فعالتر از جنگ، طبق مصوبه ای وزارت سپاه را مامور تاسیس قرارگاهی بنام صراط الستقیم کرد تا از توان وزارتخانه ها درامر جنگ به نحو مطلوبتری استفاده کند. مسئولیت این قرارگاه با حکم وزیر وقت سپاه ،سردار محسن رفیق دوست، به شهید صفوی محول گردید.

تاسیس بیمارستان های جنگی

[ویرایش]

قرارگاه صراط المستقیم زیر نظر قرارگاه مهندسی رزمی خاتم الانبیا(ص) تمام پروژه های مهندسی وزارتخانه های مختلف را زیر پوشش خود قرار داد و علاوه بر پشتیبانی آنها نسبت به حسن اجرای پروژه های بیمارستانی ،مثل: نظارت بر تاسیس بیمارستانهای فاطمه الزهرا(س) در منطقه چویبده، بیمارستان امام علی(ع) آبادان، بیمارستان امام حسین(ع) و چندین بیمارستان دیگر را انجام داد.

بیمارستان های جنگی

[ویرایش]

نیز نظارت بر حسن اجرای جاده های مهم مواصلاتی مانند جاده امام صادق(ع)، جمهوری اسلامی و ... که در سرنوشت جنگ تاثیر به سزایی داشتند). با توجه به دو هویتی بودن قرارگاه مزبور، علاوه بر پشتیبانی و نظارت بر پروژه های وزارتخانه های شرکت کننده در جنگ، نسبت به اجرای پروژه های مهم و مورد نیاز جبهه نیز با همکاری دو تیپ مهندسی رزمی کوثر و ابوذر و گردان مستقل فاطمه الزهرا(س) اقدام می کرد. احداث جاده ها و پلهای متعدد خاکی در هورها و جزایر خیبر شمالی مانند جاده های شهید همت، شهید جولایی، قمر بنی هاشم(ع) (در منتهی الیه جزیره جنوبی) و احداث سد خاکی بسیار مهم و استراتژیک فاطمه الزهرا(س) در منطقه چوبیده بر روی رودخانه بهمن شیر نزدیک دهانه خلیج فارس و نیز سایتهای متعدد موشکی و طراحی و تولید سنگرهای اجتماعی – که بعدها از شهادت ایشان به سنگر شهید صفوی معروف شد – و همچنین احداث کانالهای متعدد دفاعی و مقرهای پشتیبانی و تامین شن و ماسه مورد نیاز کلیه پروژه های جنگ، از اهم فعالیتها و تلاشهای شبانه روزی مجموعه برادرانی است که با مدیریت این شهید بزرگوار باعث پیروزیهای تعیین کننده ای در صحنه های دفاع مقدس گردیدند.

تحصیلات حوزوی

[ویرایش]

این شهید بزرگوار به واسطه علاقه ویژه ای که به روحانیت، خصوصاً حضرت امام خمینی(ره) داشت، زندگی و خلق و خوی طلبگی را انتخاب کرد و یادگیری درسهای حوزه را آغاز نمود. با شروع جنگ تحمیلی، به دلیل اینکه حضور در مدرسه انسان سازی (دفاع مقدس) برایش از اولویت خاصی برخوردار بود و در راس همه امور قرار داشت از ادامه دروس حوزوی منصرف شد.

التزام عملی به دین

[ویرایش]

شهید صفوی برای انجام واجبات و ترک محرمات اهمیت ویژه ای قایل بود، انس عجیبی با قرآن داشت و نسبت به ائمه اطهار(ع) عشق می ورزید.
برادرایشان می گوید: قبل از عملیات کربلای ۵ به منزل ایشان رفته بودیم، داستانی از زندگی حضرت فاطمه الزهرا(س) برایش تعریف کردم، ایشان به شدت گریست.
آخرین باری که با خانواده خود به مشهد مقدس مشرف شده بود، در زیارت حضرت امام رضا(ع) خیلی منقلب بود و همیشه حالت توسل به حضرت داشت.
یکی از مسئولان جنگ تعریف می کرد که ایشان در عملیات کربلای ۵ سنگرهای برادران تویخانه را نپسندیده بود. با یک ناراحتی و سوز و گداز به قرارگاه آمد و خودش طرح جدیدی برای توپچی ها ریخت و آن طرح را برای مرحله تولید فرستاد.

تلاش مستمر

[ویرایش]

شهید صفوی واقعاً انسان خستگی ناپذیری بود؛ با اطمینان می توان گفت که روزی ۱۸ الی ۲۰ ساعت کار می کرد. بسیاری از اوقات خواب وی در طول مسیر و در جاده ها روی صندلی ماشین بود و میزان استراحت او، به حد فاصل دو کار در بین راه بستگی داشت.
از خصوصیت دیگر ایشان صبر و خویشتن داری در جنگ بود و با وجود فشارهای کار مهندسی جنگ و مسئولیت سنگینی که بر دوش ایشان بود، یک بار دیده نشد که عصبانی شود و به کسی تندی کند. عموماً‌ چهرة بشاش و صمیمی و اخلاقی خوش داشت.
غیر از کار سخت و طاقت فرسای مهندسی، به کار فرد فرد بچه ها رسیدگی می کرد و سعی داشت مسائل پرسنل خود را حل کند و به مشکلات برادران در حد مقدورات رسیدگی نماید. از طرفی به دلیل حضور مستمر در جبهه و مشغله و مشکلات کاری زیاد، به ندرت موفق به دیدن خانواده خود می شد.
به بسیجی ها بشدت عشق می ورزید و آنها را خیلی قبول داشت و می گفت: ما باید جان خود را فدای بسیجی ها کنیم.

باباشهید می شود

[ویرایش]

آخرین باری که برای دیدن خانواده رفته بود، صحنه بسیار عجیبی اتفاق افتاد. هنگام خداحافظی، پسر کوچک این شهید بزرگوار به برادر بزرگترش گفته بود: بابا را ببوس که می رود و شهید می شود و ما دیگر بابا را نمی بینیم. دختر کوچکش جلو ایشان را گرفته بود و با حالت گریه می گفت: بابا یک روز دیگر پیش ما بمان تا اقلاً تو را سیر ببینیم. ما تو را هیچ وقت سیر ندیدیم.

عاطفی ومذهبی

[ویرایش]

سردار رحیم صفوی فرمانده سابق سپاه در مورد برادر شهیدشان سید محسن می گویند:
"خدا را شکر که ایشان توانست سرباز خوبی برای اسلام، امام و رزمندگان بسیجی ما باشد و بحمدالله ایشان در وفاداری به امام و فداکاری در راه اسلام امتحانش را به خوبی پس داد. ایشان پنجمین شهید خانواده ماست و ما مفتخریم که همه اینها را از ایمان و عشق به اسلام و عشق به قرآن سرچشمه می گیرد.
تازه تحصیلات دبیرستان را تمام کرده بود. رشته مورد علاقه اش را با تمام وجود دنبال می کرد. نه اینکه به چیز دیگری علاقه نداشت. بلکه شالوده فکری اش در یک تشکیلات قوی ریخته شده بود. همیشه علاقمند حرکت های وسیع وبلند بود. فکرهای مختلفی را در آن واحد به اجرا می گذاشت. هوش سرشار و استعداد فراوان اش که از کودکی به جا مانده بود برای هم سن و سال هایش حیرت انگیز بود. وقتی هوش و توان ذاتی و خدادادی اش را می نگریستند، سر تسلیم فرود می آورد ند؛ همه دوست داشتند مثل او باشند و رفتارش را الگو قرار می دادند.
تصویر بلند ذ هن های با استعداد و فعال شده بود. در این دوستی را لمس کرده بود، و دلگرم از این موهبت الهی عمل می کرد. تازه از هنرستان فنی اصفهان فارغ التحصیل شده بود. آرزوهای مختلف در وجودش گرد آمده بود. و آرام و قرار نداشت، مثل گذشته اش. مثل د وران کودکی و رشدش، خونگرم و صمیمی به آینده چشم داشت. عاطفه و مذهب از او انسانی ساخته بود، که عینیت حق را می شد د ر او مشاهده نمود. دوستانش بار ها می گفتند، اگر روزی او نبود، د ر به د ر پی جویی اش بودند، تا او را در محاصره حلیه تمنای شان بگیرند، و از چشمه شاداب وجودش بنوشند و روحی تازه نمایند.
آقا محسن، الگو ی مجسم مذهب بود. اول هر کار نماز بود و انجام آن توسل به حضرت حق، به صاحب الزمان (عج) و منجی انسان ها؛ البته از د وران کودکی به نماز مقید بود؛ از کودکی روزه را تمرین کرده بود و این امر مقدس داشت.
رفتار مذهبی اش، تصویر های ذهنی را مرتب می کرد.بویژه، وقت شناسی و تلاوت قرآن در وقت های معین. اگر عاشق می شد، عاشقی واقعی بود. اگر دل در گروه کاری می داد. سر دادن برایش آسان بود. بارها در لبخندش این معنا را فهمیده بودم و او می دانست که می دانم.
اسرار رمز گونه با محبوبش، اول عشق را پدید می آورد، دوم راه عاشق شدن را می آموخت، بارها به این احساس رسیده بود.
اولین دستی که در عزای سالار شهیدان حسین بن علی (ع) بر سینه زده می شد دست او بود و اولین پایی که به حرکت در می آمد پای او، چشم گریانش در عزای شهیدان کربلا؛ شاهدی بر شهادت خواهی او بود.

شهادت

[ویرایش]

او قبلا تصویر شهادت طلبی را در خود ساخته بود و سالها بعد در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳ به آن رسید.او را آینه مجسم و واقعی خود قرار داده بودم. وقتی به خلوتش سر می کشیدی، شاگرد استاد بزرگی بود. شاگردی که رساله حضرت امام خمینی چراغ راهش بود و با الهام از کتاب قائل اعظم اندیشه اش را روشن می کرد. جدالی که بر علیه هیات حاکمه زمان شروع کرده بود جدالی استثنایی بود، علنی و واضح. اندیشه اش را آشکار می کرد و چشم د ر چشم دشمن دوخته بود.
می دیدم گام هایش استوار و د ندان بر د ندان می ساید. ای کاش می شد توصیف کرد... دل شیر داشت. هیبتش نشان می داد، که روزی سرداری خواهد شد که پرچم حق بر دوش می گیرد و سر بردار می نهد، تا د ین بماند.
بارها خواستم لمسش کنم. آمیزه ای از ظاهر و معنا بود. مثل نور آمد و مثل نور رفت. این را دوستانش می گفتند. قرآن متحرک بود. به روایت کسانی که در لحظاتش زندگی کرده بود ند.
دشمن می دانست که صاعقه تندر است. از فریاد افشا گرانه اش در اضطراب و فشار روحی بود. او عاشق کار بود و تلاش روزانه اش را نمی شد شماره کرد. عجیب برای هدف های بلندش وقت می گذاشت."

خاطرات

[ویرایش]


← سردارسید حسن فیروز آبادی


اعضاء وزارت خانه ها وارد منطقه جنگی شده و باید مورد پشتیبانی قرار می گرفتند. این وظیفه محول شد به وزارت سپاه. قرار گاهی تشکیل شد. به نام قرار گاه صراط المستقیم برای اداره قرار گاه صراط المستقیم، برادر شهید و بزرگوارمان سید محسن صفوی انتخاب شد. در واقع قرار گاه صراط المستقیم بکار گیرنده و پشتیبانی کننده تمام وزارت خانه ها و دستگاه های اجرایی در جبهه بود و بخش عمده از این نیروها و نیروهایی که می آمدند جبهه ,توسط قرار گاه پذیرفته و سازماندهی می شدند. راننده کمپرسی، لودر و بلدوزر می آمدند و در قرار گاه در قالب تیپ ها و گردان های مهندسی تشکل می یافتند و در منطقه بکار گیری می شدند.
حقیقت اینجاست: کار بزرگی که، شهید صفوی موفق به انجام آن شد. پشتیبانی طرح های عمده مهندسی بود.
خصوصیت مهم تری که باید به آن توجه شود: شخصیت و بر خورد آقا محسن با سازمان ها، موسسات و افرادی که به آن جا می آمدند، از معاون جنگ وزارت خانه ها، مسئولین سازمان ها، راننده های لودر، بلدوزر و کمپرسی بود که مجذوب ایشان می شدند.
رفتار با این بچه ها بسیار صمیمانه بود. با چهره آرام و متواضع و نورانی و با یک حال خوش با افراد مذکور مواجه می شد و در همان بر خورد اولیه ایشان را جذب می کرد، و خود نیز محبوب آنها می شد.
ما تعدادی از پروژه های مهندسی را، به قرار گاه صراط واگذار کردیم. شهید صفوی اجرای پروژه ها را در کنار سایر طرح ها به عهده گرفت.حقیقت این است که نقش برادر صفوی، در تقویت جبهه ها و تقویت روحیه رزمندگان اسلام در جنگ، بسیار قابل توجه بود.
اما چیزی که باعث توجه و دلسوزی شهید صفوی بود این بود که، با او می رفتیم و در مناطق مختلف جبهه، پروژه ها را بازدید می کردیم. به چشم خود مشاهده کردم یک راننده کمپرسی که از جاده عبور می کرد، آقا محسن را به عنوان فرمانده قرار گاه صراط المستقیم می شناخت، دست بلند کرد و توقف نمود،آمد و با ایشان مصافحه کرد و حرف های خودمانی با او می زد. او هم با حوصله و صمیمیت پاسخش را می داد. البته تبسم همیشگی او، شکفتن شکوفه های ایمان و اعتقاد را در ضمیر ایشان متجلی می کرد. در آن شرایط بسیار سخت و پر فراز و نشیب، جنگ یکی از مسائلی بود، که قرار گاه صراط نیز با آن درگیری زیادی داشت. در این حال تنها چیزی که روحیه می داد همان حال خوش شهید محسن صفوی بود. من به این حال می گویم حال بهشتی.

← سردار رحیم صفوی


تازه از کارها و پروژه های ساختمانی در شهرهای مختلف آمده و بی قرار بود، نشست، نگا همان د ر هم گره خورد. د ست در میان موهایش فرو برد، موها را تا انتهای سر با لا کشید. خستگی راه، همراه با خاک سفر، از قامتش فرو ریخت. سید پس از تامل، با شانه، ریش بورش را مرتب کرد و استوار د ر مقابلم نشست و گفت:
جوان ها را نباید از دست داد این همه نیرو! بچه هایی که مثل آب زلالند و روان. تا حالا خوب نگاهشان کردی؟ با این ها می شود پایه های انقلاب را محکم کرد. همه شان یک دنیا حکایت دارند.
عادت همیشگی اش را تکرار کرد. رفت کنار پنجره ایستاد. توری پنجره را کنار زد و به فکر فرو رفت. برای لحظه ای، شاید یک گذر عمیق به آینده. مثل عبور نور. بعد از تاملی آمد کنار کتابخانه، چشم هایش را از بیشتر کتاب ها گذراند. سریع و گذ را، فریاد زد: آموزش تنها راه مبارزه با طاغوت، آموزش سیاسی و فعالیت مخفی نظامی، جوان ها را باید آماده کنیم. مهیای یک آینده پر تلاش.
مثل اینکه تازه گمشده اش را پیدا کرده باشد، دست هایش را باز کرد و یک نفس عمیقی کشید. به سمت چپ خود به کوه های مشرف به شهر خیره شد و زیر لب زمزمه کرد.در این کوه و کمرها یک سری آدم، اسیر و برده زمان شده اند که دنبال روزنه و راه چاره می گردند. باید به فکرشان بود، یک دست حمایت کننده می خواهد که به سمت شان دراز شود. اگر بیدارشان کنیم، خیلی از کارها حل می شود به این موضوع فکر کرده ای؟ باید مذهب را به آنان معرفی کرد. آن وقت می شود دست شان را گرفت و آورد. این ها تشنه اند باید جام را نشان شان بدهی.

←← عاشق مادر


مادر روی تخت، چشم به سقف دوخته و آخرین لحظات زندگی خود را می گذراند. اما هنوز امیدش را از دست نداده بود و من نگران این لحظه بودم که می رفت تا در زمره خاطره ها ثبت شود.
دست های مادر به سردی می نشست. اما، امید را در نگاهش می خواندم. خوب می دانستم چه چیزهایی هنوز او را قائم نگه داشته است. دلواپس لحظات بود. صدای گوینده اتاق اطلاعات طنین خاصی را به محیط و تخت مادر بخشیده بود.
تمام ذهنم دنبال این بود که صدا برای من هم نوید مژده ای باشد از آمدن آقا محسن. چند بار در راهرو سرک کشیدم. خبری نبود. دوست داشتم زمان را نگه دارم. نگاه مادر خبر از حادثه ای می داد.
احساس کردم که آقا محسن آمده است. دست هایش روی شانه ام، لطافت و گرمی را بیشتر کرد. در یک چرخش رو در رو غم عمیق و جانکاهی را در چشمانش دیدم.
شانه هایش سنگین بود و افتاده. دیگر دست در میان انبوه موهایش نکرد و نفس عمیقی کشید. علاقه اش به مادر شدید بود مادر هم این را می دانست. مادر سبک شده بود و آقا محسن ایستاده، در فضا معلق بود. سنگینی قامت محسن در لحظه آخرین وداع عجیب می کرد.
مادر آرام شده بود. آن روز دریافتم که آقا محسن با تمام وجودش درد می کشد و بغض را با همه جوهر و مردانگی اش فرو خورده است.
آن روز منتظر آقا محسن بودم،باید می آمد. مسائل حساس شده بود و ساواک در به در به دنبال نیروهای فعال هر جایی سرک می کشید. و از هر اطلاعاتی استفاده می کرد. آقا محسن هنوز نیامده بود. دل نگرانی ام بیشتر می شد. باید جانب احتیاط را از دست نمی دادم تا اطلاعاتم دقیق شود.
بارها می خواستم که روشش را تغییر دهد، اما با اولین بر خورد، موضوع جدی تری برتای بحث پیش می آمد. همیشه همین طور می شد. وقتی می آمد یک دنیا راز همراهش می آورد.
منتظر آمدن یک جهان ارزش بودم. خودم را متقاعد کردم که اتفا قی نیفتاده باشد. تازه در خود فرو رفته بودم و در اندیشه ای ناب برای پیدا کردن راه آموزش که در باز شد و آقا محسن آمد.
باز می خواستم مطلب گذشته را بگویم که او با تبسم و خونگرمی همیشگی مرا در آغوش گرفت و گفت:آقا رحیم، این راه که به دنبال امام شروع کردیم، راه شهادت است و بس.می خواستم چیزی بگویم که باز ادامه داد:
راه پیروزی انقلاب، از شهادت عبور می کند. تازه فهمیدم فکرم را خوانده است و پاسخ دل نگرانی ام را در یک حرکت فرو نشاند. دست مرا در دستانش گرفت و با شوخ طبعی همراه با شوق مذهبی اش گفت:بنا بر این باید خودمان را برای شهادت آماده کنیم. این برایم اولین آموزش بود.







جعبه ابزار