رمضانعلی عامل گوشه نشین
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
گفت: فكر نمى كنم اين چند روز ديگرى كه من مهمان اين دنيا هستم ارزش اين را داشته باشد كه بخواهم يك خانواده ديگر را گرفتار خودم بكنم.
[ویرایش]
درست بعداز سلام نماز بود كه موفق شدم يكى از منافقان را به هلاكت برسانم و همان باعث سقوط خانه تيمى شد. من موفقيتم رادر آن درگيرى نشأت گرفته از همان نماز اول وقتم مى دانم.
يكروز كه مشغول صحبت با برادر عامل بودم! ايشان برايم تعريف كرد كه:در درگيرى با يكى از خانه هاى تيمى در منطقه كوهسنگى مشهد در يك موقعيت حساسى بوديم و منافقان كاملاً به ما تسلط داشتند. با اين وجود به محض شنيدن صداى اذان من در گوشه اى مشغول خواندن نماز شدم، البته اين كار من مورد اعتراض فرمانده قرار گرفت. چرا كه از نظر ايشان آن لحظه وقت مبارزه بود نه وقت نماز، ولى من با آگاهى كامل نسبت به وظيفه ام، نماز اول وقت را در همانجا به جا آوردم. البته نه نمازى كه با طمأنينه كامل و رعايت تمام اصول باشد بلكه منظورم همان نماز زمان جنگ و بحران است. درست بعداز سلام نماز بود كه موفق شدم يكى از منافقان را به هلاكت برسانم و همان باعث سقوط خانه تيمى شد. من موفقيتم رادر آن درگيرى نشأت گرفته از همان نماز اول وقتم مى دانم.
در يكى از روز هايى كه همراه برادر عامل درمنطقه عملياتى بيت المقدس در خرمشهر بوديم، ايشان چنان مشغول رسيدگى به كارهاى پشتيبانى شد كه واقعاً مى شود گفت خودش را فراموش كرد. يكدفعه ديدم همانطور كه در حال پيگيرى امور از اين طرف گردان به آن طرف مىرفت از فرط خستگى بى هوش شد و بر روى زمين افتاد، وقتى كمى حالش بهتر شد، گفتم: بهتر نيست كه يك سرم به شما وصل كنند. گفت: نه، لازم نيست طورى نشده، فقط كمى خونم رقيق شده كه آن هم با يك ليوان دوغ خوب مىشود. هر چه اصرار كردم قبول نكرد حتى نپذيرفت كه ادامه كارش رادر پشت خط مقدم داشته باشد.
خبر رسيد كه نيروهاى ما درمنطقه عملياتى والفجر ۴ با پاتك خيلى سنگينى از سوى دشمن مواجه شدهاند و حجم آتش به حدى درآن منطقه سنگين است كه تعداد زيادى ازنيروهاى در آنجا به شهادت رسيدند. به محض شنيدن اين خبر به همراه فرمانده گردان (شهيد طاهرى)عازم خط شديم، واقعاً ما درآنجا با يك موقعيت خاصى روبرو بوديم، دشمن چنان بر روى آن منطقه آتش مى ريخت كه نمى شد جايى خالى از گلوله پيدا كنى، اگر يكى از بچه ها سرش را بالا مىآورد و يا حتى كوچكترين حركتى مىكرد حتماً هدف گلوله دشمن قرار مى گرفت.در چنين شرايطي كه حركت نيروها با مشكل مواجه و هر كس در جايى نشسته بود، رمضان علی خيلى راحت بر روى خاكريز راه مىرفت و از حال بچه ها جويا مىشد! گاهى هم براى تقويت نيروها آرپي چى از بچه ها مىگرفت و به طرف دشمن نشانه مىرفت. وقتى از روى نگرانى به ايشان گفتم: بيا پايين، الان است كه بعثی ها شما را بزنند!! گفت: مگر نمى بينى روحيه بچه ها چقدر خراب شده!؟ من مجبورم همين جا باشم. هر چه قسمت باشد همان مى شود، اگر بنا باشد تيرى به من بخورد هر كجا كه باشم فرقى نمى كند.
يكروز وقتى در حين صحبت با برادر عامل از ايشان پرسيدم كه شما چرا ازدواج نمى كنى و فكر تشكيل خانواده نيستى!؟ گفت: فكر نمى كنم اين چند روز ديگرى كه من مهمان اين دنيا هستم ارزش اين را داشته باشد كه بخواهم يك خانواده ديگر را گرفتار خودم بكنم.
[ویرایش]
دشمن دو شب متوالى روى نيروهاى ما آتش شديدى ريخت. شب سوم از ساعت ۳ شب به بعد تيراندازى دشمن به طور كامل قطع شد. احساس كردم كه بايد خبر هايى شده باشد. صبح به همراه تعدادى از فرماندهان گردان از سمت چپ خط به طرف جلو رفتيم. ديدم مقدارى از برادران مستقر در خط از سنگرهاخارج شدهاند. ازآنها اوضاع و احوال را پرسيديم گفتند: نيروهاى بعثیى عقب كشيده اند و رفته اند. موضوع را مورد بررسى قرار داديم متوجه شديم كه بله واقعاً آنها منطقه را ترك كرده و موانع هم پشت سرشان و داخل سنگر هايشان ايجاد كرده بودند (سيم خاردار - كاشت مين). با مسئولين تيپ خودمان تماس گرفته و وضعيت را اعلام كرديم. مسئولين مربوط هم به ما اجازه دادند كه تپه هاى مهم و استراتژيك را اشغال كرده و در آنها مستقر گرديم و اقدامات استقرارى صورت گرفت و ارتباط و اجازه اى بين نقاط مختلف محدوده كار برقرار شد.