رضا میرزایی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



همزمان با سفر پدر به مکه معظمه برای انجام فریضه حج، رضا هم راهي خدمت سربازي ‌شد. او به عنوان سرباز وظيفه در سپاه خدمت ‌کرد.


تولد

[ویرایش]

آخرين فرزند حسين ميرزايي، رضا نام داشت. او در سال ۱۳۴۶ به دنيا آمد. حاج حسین با داشتن شش فرزند علاوه بر تأمين نيازهاي مادي و اقتصادي بچه‌هايش، به تعليم و تربيت آنها هم اهمیت می داد.

حضور در جبهه

[ویرایش]

همزمان با سفر پدر به مکه معظمه برای انجام فریضه حج، رضا هم راهي خدمت سربازي ‌شد. او به عنوان سرباز وظيفه در سپاه خدمت ‌کرد. یگان های رزمی سپاه که در مرز مستقر بودند، با انجام عمليات مرصاد، عليه منافقين که قصد اشغال کشور با همکاری دشمن را داشتند، وارد عمل شدند. در این عملیات تيربارچي گردانی که رضا عضو آن بود به شهادت رسید.

شهادت

[ویرایش]

رضا در پشت تیربار قرار گرفت و به مفابله با متجاوزان منافق پرداخت. ششم مرداد ماه ۱۳۶۷ در جریان عملیات مرصاد تير دشمن به سر رضا اصابت کرد و او به شهادت رسید.
پیکر رضا پس از چند روز به زادگاهش در روستاي ابراهيم آباد عليا در استان سمنان منتقل شد و در تاريخ چهاردهم مرداد ۱۳۶۷ تشييع شد. مزار او در گلزار شهدای ابراهیم آباد است.

خاطرات

[ویرایش]

مادرم خم شد و موهايش را از روي گردنش کنار زد. خال گردنش را به همه نشان داد تا مادري خودش را به بچه‌اش ثابت کند.

← بی تابی رضا


زماني که مي‌خواست به سربازي برود پدرمان عازم مکه بود. با رئيس پاسگاه ميامي صحبت کرديم تا چند ماهي برادرم ديرتر به سربازي برود. او هم قبول کرد و اسمش را در روز اعزام نخواند. پدرم که براي مناسک حج عازم مکه و مدينه شد برادرم خودش را در شاهرود معرفي کرد و براي آموزش به پادگان شهيد کلاهدوز در شهميرزاد سمنان اعزام شد.

اهل ابراهیم آباد

[ویرایش]

ـ دست نگه داريد و دفنش نکنيد!
ـ چرا؟ مگه از شهداي شاهرود نيست؟
ـ نه، او کسي رو اينجا نداره!
ـ پس اهل کجاست؟
ـ بچه ابراهيم‌آباد علياي ميامي است.
ـ چه سندي و يا شاهدي داري؟
ـ صبر کنيد شايد از توي جيبش چيزي پيدا بشه!
آن جواني که جنازه را شناخته بود شروع به جستجو مي‌کند. عکس پدر و شماره تلفني به همراه برگه مرخصي‌اش در جيب بغلش پيدا مي‌کند. خودش را به روستايمان مي‌رساند و خبر شهادت برادرم را که جنازه‌اش را در شاهرود اشتباهي مي‌خواستند دفن کنند مي‌دهد.

← شناسایی پیکر ابراهیم توسط مادر


پيکر برادرم را که آوردند شناخته نمي‌شد. تير مستقيم به چشمش خورده بود و از پشت سرش در آمده بود. صورتي کبود و خونين داشت. هر کسي چيزي مي‌گفت. نزديک بود که بعضي‌ها قبول کنند که اين جنازه آقا رضا نيست. مادرم خم شد و موهايش را از روي گردنش کنار زد. خال گردنش را به همه نشان داد تا مادري خودش را به بچه‌اش ثابت کند.
تازه از مرخصي آمده بود. هنوز يک روز نمي‌شد که پيش ما ماند و پدرمان فوت کرد. با پاي برهنه به طرف غسالخانه آمد و سرش را به ديوار زد. دلداري‌اش دادم تا اين قدر بي‌تابي نکند. برگشت به من گفت: اي کاش شهيد مي‌شدم و داغ پدر رو نمي‌ديدم!

← تا آخر جنگ


به او گفتم که بيشتر به مرخصي بيايد. دوري از او برايمان خيلي سخت بود. مي‌گفت: تا جنگه ما هم در جبهه مي‌مانيم!
گفتم: بالاخره يه روزي جنگ تمام مي‌شه!
او گفت: من تا شهيد نشم نمي‌يام! من هم چاره‌اي جز گريه کردن نداشتم. با صراحت گفت: اين گريه‌هات رو بذار براي زماني که من رو شکلات پيچ کردند!
گفتم: برادرجان، اين حرفها رو نزن، ان‌شاءالله خدمتت تمام مي‌شه و بر مي‌گردي!
گفت: نه آبجي، من رو مي‌خوان شکلات پيچ کنند!
مدتي گذشت و همين‌طور هم شد.
فاطمه (خواهر شهيد)

← روحیه به دیگران


عمليات مرصاد بود که بعضي‌ها مستاصل شده بودند. آقا رضا روحيه‌اي شاد و سرزنده داشت. در مشکلات به ديگران روحيه مي‌داد و حتي بار ديگران را به دوش مي‌کشيد. در بحبوحه جنگ، دعا و نماز اول وقت و توسل به ائمه را سرلوحه کارش قرار مي‌داد.

← شجاعت رضا


در اوج درگيري با منافقين در عمليات مرصاد بوديم. گردان ما در حال پيشروي بود که ناگهان تيربارچي ما را به شهادت رساندند. از آن به بعد داشتند بچه‌هاي ما را قتل عام مي‌کردند. آقا رضا با اينکه رسته‌اش تيربار نبود، خودش را به بالاي ارتفاعات رساند و مسؤوليت تير بار را به عهده گرفت. پيشروي‌ها ادامه پيدا کرد تا اينکه با تير مستقيم دشمن به شهادت رسيد.

← رضا و دغدغه ی حفظ ارزش ها


با پذيرش قطعنامه و آتش بس خيلي دلم براي آقاي ميرزايي تنگ شده بود. يک شب او را در خواب ديدم و چند نکته به من تأکيد کرد: آخرين حرفش به همرزمان خودش بود که در جبهه‌ها جنگيده بودند. حداقل براي حفظ ارزشها خودتون رو حفظ کنيد!

← خنده رضا به بمب های دشمن


جلو ايستگاه صلواتي ايستاده بوديم تا شربت بخوريم. هواپيماهاي بعثي رسيدند و شروع به مانور دادن کردند. ما به طرف زمين شيرجه رفتيم تا در امان بمانيم. صداي هواپيماها که خوابيد ديدم يک نفر کنار درخت ايستاده و دارد مي‌خندد. آقا رضا بود گفت: اين تازه اول کاره که شما اين قدر ترسيديد! اين عمل و حرف او آن قدر به ما روحيه داد که تمام ترس و هراس ما را تا آخر عمليات ريخت.

← ارزش دنیا برای رضا


به آقا رضا خبر مي‌دهند که خواهر زاده‌ات شهيد شده است. با شنيدن اين خبر گفت: ديگه ماندن در اين دنيا ارزش نداره و تا آخرين قطره خون خود بايد بجنگيم! همين طور هم شد آن قدر ماند و جنگيد تا شهيد شد.
محمدرضا نوروزي( همرزم شهيد)

وصیت نامه

[ویرایش]

بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
با سلام و درود به رهبر کبير انقلاب و با سلام و درود به رزمنده‌گان اسلام...!
شهيدان را مرده نپنداريد بلکه زنده‌اند و در نزد پروردگارشان روزي مي‌خورند.
اين شهيداني که به خاطر وطنشان، رهبر عزيزشان امام خميني، به خاطر سرزمين اسلاميشان و به خاطر دفاع از ناموسشان جان خود را فداي اسلام کردند.

وصیت به پدر و مادر

[ویرایش]

پدر و مادر عزيزم، براي خودتان و هم براي من به زيارت خانه خدا، کربلا و نجف برويد!
افتخار کنيد که پسرتان در اين راه کشته شده است يعني در راه اسلام و قرآن و دفاع از وطن و ناموس نه در راه کارهاي بد و ناپسند...

نويسنده

[ویرایش]

محمود ترحمي






جعبه ابزار