حسن هراتی اسکندری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در آزمون سراسری دانشگاه ها شرکت کرد و در رشته نقشه کشی دانشگاه یزد قبول شد. مدتی در دانشگاه درس خواند اما دفاع از میهن و حضور در جبهه را عاشقانه ترین وظیفه خود می دانست. با این عقیده دانشگاه را رها کرد.
[ویرایش]
هفتم مرداد ماه سال ۱۳۴۰ در روستای محمدآباد هراتی در شهرستان زابل و در خانه ای روستایی، کودکی دیده به جهان گشود که نام حسن بر او نهاده شد. پدر خانواده با کشاورزی و دامداری روزگار می گذراند و در حالیکه کمرش در زیر بار سنگین زندگی، خمیده و دستانش ترک خورده بود، به همراه مادری صبور و فداکار می کوشید تا فرزندانی مؤمن و با تقوا بپروراند.
در روستای زادگاهش از کمترین امکانات رفاهی خبری نبود. ابتدای زندگی را در چادر گذراند تا در برابر خشونت سرما و گرمای سیستان، صبوری و پایداری خود را چون درختان کویری بیازماید. با بهتر شدن زندگی، پدر چادرنشینی را ترک گفته و خانه ای از گل و خشت ساخت؛ اما بازهم انبوه مشکلات چتر نامهربانی اش را بر آنها می گسترد؛ باز هم از برق و آب لوله کشی و بهداشت خبری نبود.
[ویرایش]
بچه های روستا وسیله ای برای سرگرمی جز خاک رس و گل و چوب و شنا در رودخانه نداشتند. حسن هم در کنار همین بچه ها و سرگرمی های ساده، دوران شیرین کودکی را گذراند. پایبندی خانواده به مسائل عبادی و عشق به ولایت و اهل بیت باعث شد تا از همان اوان کودکی محبت آل الله چون روح در وجودش دمیده شود. علاقه خاصی به خواندن نماز و قرائت قرآن داشت. از آنجایی که در روستای آنها روحانی و مکتب خانه نبود تا در کنار او به فرا گیری قرآن بپردازد، مشقت راه را با جان و دل تحمل می کرد و به روستای همجوار می رفت تا با آیات و آوای ملکوتی قرآن آشنا شود.
[ویرایش]
ساده زیستن را از پدر به ارث برده بود و در چهار فصل سال به همان لباس کهنه اش قناعت می کرد. در شش سالگی برای گذراندن دوران ابتدایی به مدرسه بهرام گور در روستای کرباسک رفت، چون روستایشان فاقد مدرسه بود و حسن مجبور بود هر روز فاصله دو روستا را پیاده طی کند تا به مدرسه برسد؛ اما او صبورانه تمام مشقات راه و دوری از پدر و مادر را تحمل می کرد و بدون توجه به دشواری ها از تحصیل دست بر نداشت و هنگام ظهر، کنار دیوار یا سایه درختی می نشست، دستمالش را با دستهای کودکانه می گشود، تکه نانی خشک از درون آن بر می داشت تا گرسنگی کودکانه اش را برطرف کند.
هنگام غروب دوباره به روستا بازمی گشت. بدین ترتیب دوران تحصیل ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت.
[ویرایش]
چون در روستاهای اطراف، مدرسه راهنمایی وجود نداشت و او در عطش آموختن می سوخت، ناچار غربت شهر را پذیرفت و در سال ۱۳۵۴ روانه زابل شد و در مدرسه راهنمایی ناصر خسرو به تحصیل پرداخت. شوق حسن به آموختن باعث شد تا همه مشکلات را پشت سر بگذارد و فقط به درس خواندن بیندیشد؛ لذا با تعدادی از دوستان خانه ای در شهر اجاره کردند که هر دو نفر در ماه باید ده تا پانزده تومان کرایه می پرداخت. او هفته ای یکبار به روستای خود می رفت و در بازگشت، مایحتاج یک هفته اش را که مقداری نان و کشک بود، به شهر می آورد. حسن همه سختی های تنها زیستن را تحمل می کرد و در راه فراگیری علم و دانش لحظه ای از تلاش باز نایستاد و دانش را با اعتقادات درونی و احترام و محبت با پیامبر(ص) و اهل بیت معصومش در هم آمیخت. پس از پایان دوره راهنمایی در سال ۱۳۵۸ به هنرستان فنی شهرستان زابل راه یافت و در رشته برق مشغول به تحصیل شد.
[ویرایش]
حسن شرکت در تظاهرات بر علیه حکومت شاه و آگاه ساختن مردم به اهداف انقلاب اسلامی را وظیفه خود می دانست. اوهمواره پای صحبت روحانیون و مبلغان انقلاب می نشست و آنچه را از آنان می آموخت چون تحفه ای گرانقدر با خود به روستا می برد و هنگام حضور مردم در مسجد برای روستائیان درد کشیده و محروم سیستانی بازگو می کرد. حسن پیام رسان انقلاب به مردم روستا بود، زیرا طعم تلخ نداری و محرومیت را بسیار چشیده و فقر مردم را بسیار دیده بود. به سؤالات روستائیان راجع به ماهیت انقلاب و شخصیت امام با حوصله پاسخ می داد و آنان را به آنچه بر آنها گذشته است، آشنا می کرد. کلام و اندیشه حضرت امام را چراغ راه فردایشان می کرد و کشاورزان را به آینده امیدوار می ساخت. حسن خود را فرزند انقلاب می دانست و برای نشان دادن اهداف انقلاب و نمایاندن چهره زیبای اسلام راستین و پرتو افشانی خورشید ولایت از هیچ کوششی دریغ نمی کرد. سعی می کرد در حد توان خود نقاب از چهره پنهان ظلم و استبداد و فقر بردارد و زیبایی های زندگی را در سایه همدلی و همراهی مردم در مقابله با بیگانگان و عناصر فقرپروری تصور کند.
[ویرایش]
حسن دفاع از محرومین و روستاییان نجیب را وظیفه خود می دانست، به خواست مردم عضویت در شورای اسلامی روستای محمد آباد هراتی را پذیرفت و همه توانش را معطوف خدمت به آنان کرد. حسن لحظه ای از یاد مردم روستا غافل نبود؛ همواره به خانه آنها سر می زد. در رفع مشکلات آنها همت می کرد و در همه حال خدمتگذار آنان بود. مدتی بعد در آزمون سراسری دانشگاه ها شرکت کرد و در رشته نقشه کشی دانشگاه یزد قبول شد. مدتی در دانشگاه درس خواند اما دفاع از میهن و حضور در جبهه را عاشقانه ترین وظیفه خود می دانست. با این عقیده دانشگاه را رها کرد.
[ویرایش]
آمریکای جنایتکار برای به دست آوردن منافع از دست رفته خود در ایران، جنگ حکومت بعث علیه ایران پایه ریزی کرد. بسیج عمومی مردم برای حضور در جنگ، انقلاب دیگری را برپا داشت و حسن که خود را عضو خانوده بزرگ ایران اسلامی می دانست، برای حضور بیشتر در متن وقایع انقلاب اسلامی به پا خاست و عشق به ادامه تحصیل را لحظه ای رها نکرد.
با این که مدتی بود به سپاه پیوسته بود ومسئولیت سرنوشت سازی در حراست از میهن اسلامی در این نهاد داشت، اما نتوانست از پیوند قلبی خود با جهاد و شهادت دست بر دارد؛ به هرکار و هرکس متوسل شد تا مسئولان سپاه را متقاعد کند که با رفتن او به جبهه موافقت کنند.
[ویرایش]
در مدت حضور در جبهه طعم شیرین عملیات های زیادی را چشید. در عملیات والفجر۸، آزادسازی مهران، کربلای۴، و کربلای ۵ حماسه آفرید و از چندین عملیات نشان افتخار زخم و جراحت گرفت. در عملیات والفجر ۸ تنش را به تنه های ترکش و گلوله دشمن سپرد، در عملیات آزاد سازی مهران شیمیایی شد. پوست بدنش سوخت و برای مدتی تسلط بر اعصاب خود را از دست داد. در مرحله اول عملیات کربلای ۵ از ناحیه صورت، پهلو و گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به صف شهیدان گلگون کفن پیوست. اما به علت آتش پر حجم و گسترده دشمن انتقال پیکر مطهر ایشان به پشت خط میسر نشد و سی و نه روز در خاک دشمن ماند.
با تلاش همرزمانش در کربلای شلمچه جسم پاک او را به سوی خانواده و یارانش باز گرداندند و پس از تشییع شکوهمندی در مزار شهدای روستای کرباسک به خاک سپرده شد تا پس از سالها کوشش و مجاهدت آرام گیرد.
[ویرایش]
فیروزکوهی، بتول، بر بلندای خاکریز، نشر کنگره بزرگداشت سرداران و شهدای سیستان و بلوچستان،۱۳۷۶