جمشیدخداوردی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جمشید به علت فعالیت درکشاورزی برای کمک به پدرش و کمبود وقت ترک تحصیل کرد.
[ویرایش]
سال ۱۳۳۹ در طاقانک و درخانواده مذهبی به دنیا آمد.نهمین و آخرین فرزند خانواده بود سال ۱۳۴۵ در شش سالگی پا به دبستان گذاشت و تا سال چهارم در دبستان بختیار طاقانک مشغول به تحصیل بود.جمشید به علت فعالیت درکشاورزی برای کمک به پدرش و کمبود وقت ترک تحصیل کرد.
[ویرایش]
در دوران انقلاب ۱۸ ساله بود واز فعالان مبارزه با حکومت شاه.انقلاب که پیروزشد،او فرمانده پایگاه بسیج المهدی(عج)طاقانک شد.
[ویرایش]
در شهریور سال ۱۳۶۰ و در سن ۲۱ سالگی ازدواج کرد. دو فرزند دختر و دو پسر از جمشید به یادگارمانده است.
[ویرایش]
از آغاز جنگ تا لحظه شهادت به صورت مستمر ویا متناوب در جبهه بود. فقط زمانی که در جبهه فاو در اسفند ۱۳۶۴ به علت اصابت خمپاره به دست چپ مجروح شد،به پشت جبهه آمد. او در جبهه فرمانده دسته بود و مدتی در گردان جوادالائمه(ع)تیپ قمربنی هاشم(ع)فرمانده گروهان بود.جمشیددر عملیات والفجر ۱۰ ودرمنطقه عملیاتی شاخ شمیران،بر اثر اصابت ترکش به سر ش در تاریخ ۲۳/۱۲/۱۳۶۶ به شهادت رسید.
[ویرایش]
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
اینجانب به حکم وظیفه شرعی که نشات گرفته از قرآن و خون شهیدان و فرمان امام است،لازم دانستم در جبهه حاضر شوم و گفته اماممان را ارج بنهم که گفته است:هرکس می تواند به جبهه برود و هرکس نمی تواند پشت جبهه به جهاد مشغول شود.
[ویرایش]
برادران عزیز بسیجی در نماز جمعه و جماعات و برنامه های بسیج با شور و حال شرکت کنید و هیچ گاه صحنه انقلاب را ترک نکنید.
[ویرایش]
از پدر و مادرم می خواهم این بنده حقیر را به بزرگی خود ببخشند چون بنده طوری که باید وظیفه ام را انجام نداده ام. امیدوارم که مرا حلال کنید از تمام اقوام و دوستان و آشنایان و امت حزب الله و مومن تقاضای عفو و بخشش دارم. به امید پیروزی نهایی رزمندگان اسلام و فتح مرقد امام حسین علیه السلام.
[ویرایش]
برای رفتن به جبهه با برادر بزرگترش قرار گذاشته بودند که یک بار او برود و دفعه بعد برادرش. هر وقت که نوبت برادر بزرگتر می شد،جمشید صبح زود لباس می پوشید و می گفت: این بار هم من می روم و دفعه بعد شما بروید.هر وقت که می آمد اضطراب عجیبی وجودش را می گرفت و انگار نباید می آمد.
همیشه ورد زبانشان بود:
دوست دارم شمع باشم در دل شب ها بسوزم
روشنی بخشم به جمعی و خودم تنها بسوزم
علاقه زیادی به بچه ها داشت. احترام زیاد برای مادرشان قائل بودند و نسبت به حق وناحق حساس بود.خوش اخلاق و شوخ طبع بودند.