بهروزحیدری

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



هنگامی که جنگ شد، همه ي فکر و ذکر فرزندم حضور در جبهه بود . فقط جسم او بود که به دبیرستان میرفت ولی روح بلند او همواره بی قرار بود.


تولد

[ویرایش]

بهروز در سال ۱۳۴۹ ش در یک خانواده ساده و مذهبی در طاقانک كه آن روزها روستاي متوسطي بود،دیده به جهان گشود.برای اولین بار طنین خوش اذان گوشهای او را نوازش داد و از همینجا بود که برای اولین بار آواز خوش توحید در دل و جان او جاری شد.
بهروز در دامان پدر و مادری پرورش یافت که از ابتدا او را با محبت به اهل بیت (ع) انس دادند. اواز سه،چهار سالگی نماز خواندن را فرا گرفت و از کودکی نسبت به انجام فرائض دینی کوشا بود.
مادر بهروز می گوید: هیچ گاه بی وضو نبود. نزدیک نماز که می شد دست از هر کاری می کشید وضو می گرفت و خود را برای ارتباط با خدا آماده می-ساخت.
بهروز تحصیلات ابتدایی و راهنمایی اش را در طاقانک به پایان رساند و براي تحصیلات دبیرستان به دبیرستان شهید استکی شهرکرد رفت.

فکروذکربهروز

[ویرایش]

مادر بهروز می گوید: هنگامی که جنگ شد، همه ي فکر و ذکر فرزندم حضور در جبهه بود . فقط جسم او بود که به دبیرستان میرفت ولی روح بلند او همواره بی قرار بود.
بهروزویژگی هايي داشت که او را از سایر همسن و سالانش متمایز میكرد. بسیار سختکوش بود، بعد از فراغت از تحصیل یک روز را هم به بیهودگی سپری نمیكرد و مشغول کار میشد.هميشه در فکر خانواده اش بود و کمتر به خودش فکر میکرد. مادر شهید میگوید: مانند همسن و سالانش نبود ،فکر وسیعی داشت ،همچنانکه دلش به وسعت دریا بود. همه را دوست میداشت و به هر نوعی دوست داشت به دیگران کمک کند. درکارهای داخل منزل به من کمک میکرد.

حضوردرجبهه

[ویرایش]

بهروزروحیه ای انقلابی داشت و مدافع ارزشهابود، هنگامی که حضرت امام (ره) فرمان حضور در جبهه ها را صادر کرد بیدرنگ به عنوان یک نیروی بسیجی به سوی جبهه شتافت هرچند ۱۷ سال بیشتر نداشت و خانواده نیز به دلیل حضور برادر بزرگترش مجید در جبهه، مایل به شرکت این شهید بزرگوار در جبهه نبودند اما او علی رغم این مشکلات عازم جبهه شد و به خانواده اش گفت:مي خواهم فرمان رهبر و مقتدایم را لبیک بگويم.

شهادت

[ویرایش]

روح بی قرارش را درون پیکر خاکی اش جایی نبود و بالاخره پس از ۳ ماه حضور در جبهه شهيد شد.بهروز در ۲۷ اسفند سال ۱۳۶۶ در عملیات والفجر۱۰ به همراه تعدادي از همرزمان و همشهریانش به فیض شهادت نائل گشت و در تاریخ ۱۵/۱/۶۷ در طاقانک در کنار سایر شهدای این شهر به خاک سپرده شد.

آثار باقي مانده ازشهيد

[ویرایش]

جبهه سرزمین مقدسی است و باید ما تقدس آن را حفظ کنیم. جبهه مأوی عاشقان دلداده است. من در اینجا می خواهم نکته های ظریفی از زندگی در جبهه را به نگارش درآورم...


← سیم پیچی موتور


در این روز، یعنی اولین روز طرح کاد۱ از سال تحصیلی جدید من وارد کارگاه سیم پیچی شدم و پس از احوال پرسی گرم با استاد کار، شروع به کار کردم. ابتدا پس از نظافت کارگاه یک موتور تک فاز پمپ آب را باز کردم و سپس سیم هایش را با قلم از یک طرف بریده و از طرف دیگر سیم ها را درآوردم و گام ها و تعداد دورهای کلاف ها را یادداشت کردم. طرز کار چنین است که پس از باز کردن موتور و جدا کردن متعلقات از قبیل پمپ و قاب و کلید و غیره؛‌پوسته اصلی آن را که حاوی سیم پیچ است روی گیره سفت کرده و سپس با قلم و چکش از طرفی که سر سیم ها از آن بیرون نیامده است شروع قطع کردن سیم ها از بیخ نمودم و پس از اینکه تمام سیم ها را بریدم کلاف ها را از طرف دیگر در آورده و سپس آنها را شمرده و یادداشت نمودم.
پس از آن در بعدازظهر عایق گذاری موتور را انجام داده و سپس در ساعت ۴ بعدازظهر برگشتم.
در این روز من وارد کارگاه سیم پیچی شدم و پس از احوالپرسی با استاد کار شروع به کار کردم .ابتدا یک موتور انگلیسی آبکشی را باز کردم و پس از اینکه دیدیم سیم هایش سوخته است سیم هایش را بیرون ریختم. طرز بیرون ریختن سیم ها از موتور چنین است که از طرفی که سر سیم ها از شیارها بیرون آمد؛ از طرف دیگر با قلم و چکش سیم ها را از بیخ شیارها بریده و باید کلاً دقت کنیم که به ورقه های شیارها آسیبی نرسد. البته این کار احتیاج به تمرین دارد تا کم کم دست آدم به کار عادت کند. اما پس از آن که سیم ها را کاملاً بریدیم و همه سیم ها را آن طرف بریدیم، باید از طرف دیگر سیم ها را در می آوریم. اما لازم به تذکر است که اگر نقشه موتور به واسطه سیم پیچی موتورهای مشابه آن در گذشته در دست باشد که هیچ اما اگر نباشد باید نقشه موتور را بر روی کاغذ یادداشت کرد...

← جبهه


جبهه سرزمین مقدسی است و باید ما تقدس آن را حفظ کنیم. جبهه مأوی عاشقان دلداده است. من در اینجا می خواهم نکته های ظریفی از زندگی در جبهه را به نگارش درآورم. باشد که بعد از این روشنگر راه زندگی ما در هر جای این دنیا باشد. الآن که من این کار را شروع می کنم روز ۲ بهمن سال ۶۶ است. البته من در حدود ۵۵ روز پیش به جبهه آمده ام یعنی تاریخ ۵/۱۰/۶۶ و من در طی این چند روز خاطرات شیرین و زندگی جدیدی داشتم و کاملاً با زندگی این چند سال در روستای خود فرق می کند. اینجا انسان اگر کمی فکر کند به وضوح قدرت خدا را مشاهده می کند...
درحالیکه با اتوبوس شخصی به اینجا می آمدم اولین بار که قدم به استان خوزستان می-گذاشتیم هیچ جا را بلند نبودم اما خیالم از جایی راحت بود و آن اینکه چند نفر رزمنده از ولایت خودمان در اتوبوس مستقر بودند. آنها هم میخواهند موقعیت شهید باغبانی یعنی محل استقرار نیروهای ما پیاده شوند ،من هم گفتم به دنبال شما میروم آخر به جایی میرسم .
ساعت چهار صبح بود که ما از اتوبوس پیاده شدیم و از راه خاکی که از اسفالت جدا می شود و در کنار آن روی تابلویی موقعیت شهید باغبانی نشان میداد پیاده شروع به راه رفتن کردیم. تقریباً ۱۲ الی ۱۳ نفر بودیم. من هم به دنبال آنها راه افتادم خصوصاً به دنبال کسی که با برادرم آشنا بود و مرا از روی قیافه شناخت. صبح با معرفی نامه ای به گردان یا زهرا آمدیم و دیدیم که چند نفر از بچه های خودمان آنجا هستند و مایلم در کنار آنها ماندیم{بمانم} بعد از چند روزی که درشوشتر بودیم ما را برای آموزش عملیات به منطقه ای جنگی بردند که در آنجا نخلستان بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ در آن دوره طرح "كاد"كه مخفف كار و دانش بود،توسط آموزش و پرورش اجرا مي شد كه طرح خيلي خوبي بود. آنچه دانش آموز به صورت نظري در كلاس ياد مي گرفت،در كارگاه هاي صنعتي به صورت عملي اجرا مي كرد.اين طرح كه از بهترين طرح هاي آموزشي بعد از انقلاب بود ،در دولت سازندگي يا دولت اصلاحات لغو شد.







جعبه ابزار