باقر رادمرد
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
همسر مهربانم، در تمام لحظات زندگى تقوا را سرلوحه خود قرار ده و از حجاب و عفت اسلامى خود، كه آبروى شيعه به آن است لحظه اى غافل مشو...
[ویرایش]
بسم الله الرحمن الرحيم
وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
چند وصيت به همسرم:
همسرم، از تو مى خواهم، هرگاه خداوند مصلحت ديد از اين دار ناپايدار، رخت سفر بربندم و به ديار باقى بشتابم، به هيچ وجه بى صبرى و بى تابى نكنى، بلكه همچون كوه صابر و پابرجا باشى .
بدان كه مرگ حق است و اجل حتمى است و هر انسانى، يك روز بايد خود را براى رخت بر بستن از اين دنياى فانى آماده كند. حال بعضى زودتر و برخى ديرتر، ولى در عين حال كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ
و اين را هم مى دانى كه مرگ شروع زندگى جاويد و پايان زندگى موقت دنيوى است و فنا و نيستى براى انسان وجود ندارد، پس براى كسى كه از خانه اى به خانه ديگر شتافته و ترك ديدارش موقت است، نبايد ناراحت بود، بلكه بايستى در حقم دعا كنى و از خداوند قادر متعال بخواهى، كه مرا در زمره شهداى راه خودش قرار دهد.
[ویرایش]
در اينجا اقرار مى كنم من در دوران زندگى با تو ناراحــــتى نداشتم و از تو راضى هستــم، اميدوارم تو هــــم از من راضى بشـــوى و از جده بزرگوارت برايم طلب مغفرت نمــــائى، چرا كه حــــال دستم از دنيا كـــــوتاه است و نمـــــى توانم بديهايى كه در حقت كرده ام جبران نمايم.
همسر مهربانم، در تمام لحظات زندگى، تقوا را سرلوحه خود قرار ده و از حجاب و عفت اسلامى خود، كه آبروى شيعه به آن است لحظه اى غافل مشو و از خداوند كه هميشه مراقب انسان است و در همه جا انسان را مى بيند، بترس و اين جمله امام را به خاطر بسپار كه:
عالم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نكنيد.
اگر خداوند خواست كه از سلاله من نسلى باقى بماند و فرزندى داشتم، دوست دارم اگر پسر باشد، محمد يا على و اگر دختر باشد، حتما فاطمه اسمش را بگذاريد، كه حداقل اولين حق پدر و مادر درباره فرزند را ادا كرده باشم .
[ویرایش]
با اين وسيله و از روى درك و احساس اعلام مى دارم ، كه چنانچه مدتى گذشت و از من خبرى نشد ، بعد از اتمام مدت شرعى مجازى ازدواج كنى ولى سعى كن فردى معتقد و باتقوا را براى همسرى خود پيدا كنى كه از من بهتر باشد .
همسرمهربانم، اگر نتوانستم آنطور كه بايد حق همسرى را درباره تو ادا نمايم مرا خواهى بخشيد و اگر شهيد شدم، چيزهايى كه به عنوان سوغاتى مثل (گردنبند و انگشتر) برايت خريده ام مال خودت، و احدى حق پس گرفتن آنها را ندارد، ولى در ساير مسائل و چيزهايى كه بماند، به فردى روحانى مراجعه كن و مسائل شرعى آنرا بپرس. مبادا خداى نخواسته، حقى از مال صغير و يتيم بر گردنت بماند.
[ویرایش]
ضمنـــــا اگر خواستى ازدواج كنى، دوست ندارم فرزندم به دست افراد ناباب و ناآگاه از اسلام بيفتد، حتما فرزندم را به برادرم مهــــدى بسپار و از اين مسئلـــه تو را مكلف مى كنم چرا كــــه همين فرزند ممكن است اگر باشــــــد، شوهرت با او بدرفتارى نمــــايد، يا بين او و فرزندان ديگر فـــرق قـــائل شود. در هر حـــال عاجزانه از برادرم مى خواهم كه اين لطف را در حق من بنمايد و از فرزندم بجاى پدرش پرستارى كرده و جاى پدرش را پر كند.
[ویرایش]
و اما چند وصيت به مادر و برادرانم :
مادر و برادران و خـــواهرم، از شماهـــا مى خواهم بعد از مرگ من، پس از پايان مدت شــــرعى و قانونى همســــرم را تكليف به ازدواج بكنيد. در اين مورد او را ســـرزنش نكنيد چرا كه اين حـــق مســــلم طبيعى و شرعى اوست و در اين راه به او در يافتن يك فرد لايق و مـــذهبى كمك كنيد.
مقدار ۱۶ روز روزه قرض دارم كه ۹ روز آن كفاره هم به گردنم است و ۷ روز ديگر آن فقط قرض روزه است كه حتما بعد از من آنها را رد كنيد و احتياطا ۶ ماه هم نماز يوميه برايم بخوانيد .
مبلغ ۱۰۰۰ تومان از آقا محسن ، ۵۰ تومان از احمد حبيبى و ۲۵۰۰ تومان از برادرم مهدى آقا و هزار تومان از مادرم قرض دارم كه حتما آنها را بدهيد. پولى هم كه در دست برادرم محمد آقا است سهم امام و خمس آن را رد كرده و از پولى كه در دفترچه حساب پس انداز دارم ، هم خمس و سهم امام خارج كنيد تا مديون از دنيا نروم .
احيانا اگر كس ديگرى مراجعه كرد و مطالبه مبلغى نمود به او بدهيد .
از تمام وابستگان مى خواهم از خون من براى مسائل مادى دنيا سوء استفاده نكنند كه فــــرداى قيامت (جلـــو) آنها را خــواهم گرفت و راضى نخواهم شد.
همانطور كه در قسمت اول، مربوط به همسرم تذكر دادم، گردنبند و انگشتر را از او نگيريد ولى در ساير باقى مانده بعد از من، رعايت قانون شرعى ارث را بنمائيد و هر طور اسلام دستور مى دهد عمل كنيد، ولى قدر مسلم اين است كه سعى كنيد او را ( همسرم ) راضى نمائيد چرا كه از من فيضى در مدت عمرش نديده است.
و اما مادر بسيار مهربان و عزيزم كه در طى مدت عمر غير از بدى و آزار و اذيت چيزى از من نديد ، از شما خواهش مى كنم در حق فرزند عاصى خود دعا كنيد كه شهيد از دنيا بروم و مرگم شهادت در راه خودش باشد.
مادر جان، هرگاه خواستيد گريه كنيد بر امام حسين (ع) گريه كنيد كه اجرى هم خداوند براى شما در نظر بگيرد.
[ویرایش]
اولين عكس امام در سالهاي قبل از انقلاب، توسط باقر وارد شهرستان فردوس شد، ايشان تعداد زيادي از اين عكسها كه به صورت سياه و سفيد بود و در قطعه هاي كوچك، در يك لابراتوار عكاسي در تهران چاپ شده بود را با خود آورده بود...
يكي از همرزمانش تعريف مي كرد : در يك عمليات تير بار دشمن همه بچه ها را زمين گير كرده بود، طوري كه هيچ كس جرات آن را نداشت كه از پشت سنگر سر بلند كند، باقر با خونسردي تمام و شجاعت و شهامت زيادي كه داشت بلند شد و با آر پي جي، تير بار دشمن را منهدم كرد.
اولين عكس امام در سالهاي قبل از انقلاب، توسط باقر وارد شهرستان فردوس شد، ايشان تعداد زيادي از اين عكسها كه به صورت سياه و سفيد بود و در قطعه هاي كوچك، در يك لابراتوار عكاسي در تهران چاپ شده بود را با خود آورده بود و در مسجد جوادالائمه (ع)، داخل مهرها گذاشته بود و خودش هم چند متر دورتر ايستاده بود و مواظب بود تا ماموران رژيم شاه به آنها دسترسي پيدا نكنند.
يادم هست وقتي ايشان (باقر رادمرد) ازدواج كرد، يك نصف روز به اتفاق هم، به دنبال خانه مي گشتيم و خانه اي در حدود ۱۸ متر زيربنا براي ايشان اجاره كرديم. خانه اي بدون هيچ امكانات رفاهي مثل حمام، آشپزخانه و غيره. ايشان زندگي مشترك خود را در كمال سادگي آغاز كردند.
بعد از عمليات والفجر۹ ، يك سري عمليات هاي ايذايي براي جلوگيري از پيشروي دشمن داشتند. در يكي از همين عمليات آن طور كه آقاي صلاحي یکی از همرزمانش مي گفتند: ايشان را ديده بودند كه بر اثر اصابت تير، مجروح شده بود. ايشان به آقاي صلاحي مي گويد، شما برويد جلو و كارتان را بكنيد، من به هر طريقي باشد به عقب بر مي گردم و يا صبر مي كنم تا شما برگرديد. آقاي صلاحي وقتي بر مي گردند ايشان را پيدا نمي كنند. از همان جا ايشان مفقود شدند و هيچ گونه اثري از شهيد پيدا نشد.
قبل از انقلاب، يك بار قرار بود در دبيرستان عليه رژيم، يك سري افشاگري هايي انجام گيرد. بچه ها تصميم گرفتند يك اسپري بگيرند و بر در و ديوار مدرسه شعار بنويسند. باقر يك رنگ اسپري تهيه كرده بود و شب مخفيانه بر در و ديوار مدرسه شعار نوشته بود. فردا صبح همگي به مدرسه رفته بودند تا به آنها مظنون نشوند.
قبل از شهادتش خواب ديدم، يكي به من گفت: باقر هم به محمدعظیمی(پسر عمويم كه شهيد شده بود) پيوست و از خواب بيدار شدم، همان موقع فهميدم كه باقر شهيد شده است.
يك بار دختر كوچكمان مريض شده بود، بنده از باقر خواستم تا بچه را به دكتر ببرند. ايشان دست بچه را گرفتند و مي خواستند بروند، من گفتم: براي چه پياده مي رويد، ماشين كه هست. او گفت: ماشين مال سپاه است، استفاده خصوصي از اموال سپاه حرام است. و با پاي پياده بچه را به دكتر بردن.
نيمه شعبان سال ۱۳۵۷ را حضرت امام خميني(ره) به خاطر كشت و كشتار مردم توسط رژيم طاغوت، عزاي عمومي اعلام كرده بودند. با همين وجود، شب نيمه شعبان را گروهي در محلي جشن گرفته بودند. باقر اين جشن را با نقشه قبلي به همراه چند تن از دوستانش بر هم زدند و از معركه گريختند.
يك بار ایشان از لشکر ويژه شهدا برگشتند، ساعت حدود یک و۳۰ دقيقه شب بود . بنده احساس كردم ايشان يك چيزي را مي خواهند به من بگويند . گفتم : قاي رادمرد چه شده ؟ ايشان گفت: اگر وقت داريد مي خواهم چند دقيقه اي را با شما صحبت كنم. بنده گفتم: الان دير وقت است، صبح با همديگر صحبت مي كنيم. ايشان اصرار كردند كه زياد طول نمي كشد. گفتم: بگوئيد. ايشان گفتند: آقاي محمود كاوه از من خواسته اند كه به لشکر ويژه شهداء بروم و نمي دانم شما موافقت خواهيد كرد يا نه . من گفتم اگر شما مي دانيد آنجا بهتر و موثرتر هستيد، من هيچ گونه مخالفتي ندارم، من سعي ام اين است كه نيروها را در جايي كه بهتر و موثرتر هستند بكارگيري كنم.
پايان عمليات والفجر ۹ باتعطيلات عيد نوروز مصادف شده بود. به همين خاطر بيشتر بچه ها به مرخصي رفته بودند. شهيد كاوه مطلع شده بود كه منطقه عملياتي سليمانيه ، كه قبلاً توسط نيروهاي خودي تصرف شده بود. دوباره توسط دشمن، مورد تهاجم قرار گرفته است. به همين دليل از بچه ها خواسته بود تا هر كس مايل است برای دفاع از آن منطقه به آنجا اعزام شوند. باقر باوجود اينكه تازه براي شركت در مراسم درگذشت مادرخانمش به شهرستان آمده بود، به محض اينكه فهميد كه كاوه چنين تقاضايي كرده خود را به منطقه رساند و عازم منطقه سليمانيه شد.
باقر در پادگان امام علي تهران مسئوليت آموزش نظامي را برعهده داشتند. يك بار بعد از اتمام دوره آموزش ، ۱۵ روز به ايشان مرخصي داده بودند. ايشان اين ۱۵ روز را جبهه رفته بود و در عمليات شركت كرده بود. اين عمليات ۱۸ روز طول مي كشد . بعد از اينكه باقر از جبهه برگشت و به پادگان مراجعه مي كند، در پادگان سه روز برايش غيبت مي زنند و ايشان هم چيزي نمي گويد كه در جبهه و عمليات بوده ام .
شب شهادت باقر بنده خواب ديدم كه به همراه خودش به خانه ايشان رفتيم. با توجه به اينكه بنده از تعداد و جنسيت فرزندان شهيد هيچگونه اطلاعي نداشتم، در عالم خواب ديدم كه ايشان ، دو تا دختر دارند، بنده دست محبت به سر فرزندان باقر كشيدم. صبح كه از خواب بيدار شدم به من الهام شد كه باقر شهيد خواهد شد. همان روز وقتي به طرف نيروهاي خودي رفتم، آنها گفتند: باقر رادمرد شهيد شد.
[ویرایش]