اکبر آقابابایی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



اکبرآقابابایی از جمله رزمندگانی بود که در این جنگ نابرابر به یاری مسلمانان مورد ظلم بوسنی و هرزگوین شتافت.


تولد

[ویرایش]

چهارم فروردین ۱۳۴۰، در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش حسینعلى، شیرینى پز بود و مادرش بتول نام دارد. ۱

تحصیلات

[ویرایش]

همزمان با ورود به مدرسه، به آموزش قرائت قرآن کریم را آغاز کرد. در دوره نوجوانی اوقات فراغت خود را در کارخانه سنگ بری کار می کرد تا به نوبه خود سهمی در تأمین هزینه های خانواده اش داشته باشد. او تحصیلاتش را تا پایان دوره كارشناسى در رشته علوم سیاسى در دانشگاه اصفهان ادامه داد.

مبارزات انقلاب

[ویرایش]

انقلاب اسلامی که پیروز شد، او در کمیته دفاع شهری اصفهان فعالیت خود را آغاز کرد. چندی بعد به عنوان مربی تاکتیک و سلاح در سپاه اصفهان مشغول به کار شد. با آغاز غائله کردستان، مسئولیت عملیات سپاه سنندج را بر عهده گرفت تا درمقابل خرابکاری و مزاحمت ضد انقلاب بر علیه مردم کردستان بایستد.۲

حضور در جبهه

[ویرایش]

جنگ که آغاز شد، اکبر تردیدی به خود راه نداد. او داوطلبانه به جبهه شتافت تا راه اشغالگران به خاک ایران اسلامی را سد کند.
مدتی از حضورش در جبهه می گذشت. او سال۱۳۶۲ فرمانده عملیات سپاه را در مناطق شمال غرب و کردستان به عهده گرفت. بعد از آن فرمانده تیپ ۱۸ الغدیر شد. تیپی که متشکل از رزمندگان استان یزد بود و حماسه های زیادی در هشت سال دفاع مقدس خلق کرد. حضور مستمر در جبهه مانع از آن نمی شد که اکبر به شئون دیگر زندگی بی توجه باشد. سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد و دو فرزند دختر از او به یادگار ماند.
او در طول سال‌های دفاع مقدس در عملیات متعددی شرکت کرد و چندین مرتبه مجروح شد. عملیات کربلای۵ ، برگ زرینی از رشادت‌های او در دوران دفاع مقدس است.
بعد از فرماندهی تیپ الغدیر، مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه قدس را به عهده گرفت.

حضور در جبهه بوسنی

[ویرایش]

سال ۱۳۷۱ مردم بوسنی و هرزگوین که ۴۴درصدشان مسلمان وبقیه صرب، کروات و دیگرنژادها هستند؛ با برگزاری همه پرسی رای به ایجاد یک کشور مستقل دادند. اقلیت صرب های ساکن در این کشور با همکاری صرب های دیگر مناطق یوگسلاوی سابق دست به نسل کشی علیه مسلمانان زدند. مسئولان اروپا و آمریکا نیز برخلاف ادعاهای مردم فریب، هیچ کمکی به مردم مسلمان بوسنی نکردند و عملا در این نسل کشی صرب ها را یاری کردند.
اکبرآقابابایی از جمله رزمندگانی بود که در این جنگ نابرابر به یاری مسلمانان مورد ظلم بوسنی و هرزگوین شتافت.

شهادت

[ویرایش]

عوارض و صدمات ناشی از بمبهای شیمیایی ارتش صدام حسین در عملیات کربلای۵، این سردار خستگی ناپذیر و رشید سپاه اسلام را به بستر بیماری انداخت.
او سوم شهريور ۱۳۷۵، بر اثر عوارض ناشى از آن به شهادت رسيد. مزار او در گلستان شهداى زادگاهش واقع است.۳

خاطرات

[ویرایش]

در محضر حضرت امام(ره) عقد کردیم. مادرم خواب دیده بود که امام آمده اند خانه مان و خطبه عقد مرا خوانده اند و حالال این رویا تحقق پیدا کرده بود. بعد از اینکه امام خطبه را خواندند از ایشان خواست که ما را نصیحت کنند.

← همسر شهید


تازه از جبهه برگشته بود، به اصرار دوستانش با همان سر و وضع خاکی آمده بود خواستگاری. آن موقع ۱۸ سال بیشتر نداشتم. وقتی قرار شد دو نفری صحبت کنیم، اول اجازه گرفت برود وضو بگیرد. بعد با حالت عجیبی چند آیه از قرآن را تلاوت کرد.
وقتی قرآنش تمام شد، شروع کرد به صحبت درباره تمام شرایطی که ممکن بود در زندگی اتفاق بیفتد. آن شب مثل اینکه مُهری بر دهان من خورده باشد، نمی توانستم هیچ حرفی بزنم: پرسید: پس چرا صحبت نمی‌کنید؟ نکند ناراضی هستید؟
با پافشاری‌ای که کردم پدرم مجبور شد قرار قبلی را به هم بزند. قرار مجددی با خانواده‌شان گذاشتیم. این بار کمی واضح‌تر صحبت کرد و گفت: ممکن است یک هفته بعد از عقد خبر شهادت من را بیاورند. شما مسیر سختی را در پیش دارید. حاضرید با من ازدواج کنید؟
یادم هست این جمله را چند بار تکرار کرد. گفتم: من همیشه آرزو داشتم با کسی ازدواج کنم که مثل برادرم باشد، اخلاقش، روحیاتش. با شرایط شما موافقم.

←← در محضر امام(ره)


در محضر حضرت امام(ره) عقد کردیم. مادرم خواب دیده بود که امام آمده اند خانه مان و خطبه عقد مرا خوانده اند و حالال این رویا تحقق پیدا کرده بود. بعد از اینکه امام خطبه را خواندند از ایشان خواست که ما را نصیحت کنند.
امام دستانشان را روی شانه اکبر گذاشتند و فرمودند: بروید و با هم مهربان باشید، با هم مهربان باشید. سال‌ها از آن روز می گذرد ولی هنوز آن لحن گرم و صمیمی را در گوشم احساس می کنم.

←← خواب شیرین


بعد از عقد رفتیم سفر، حدود ۶-۵ روز در آنجا بودیم. به حاجی گفته بودم هر جا شما بروید من هم می آیم. هنوز هم باورم نمی شد که این روزهای سخت را گذرانده باشم. همه اش مثل یک خواب بود. یک خواب شیرین.
آن موقع تماس تلفنی مشکل بود. بی‌سیم را وصل می کرد روی خط تلفن و فقط می گفت: سلام من خوبم، هنوز زنده ام و خداحافظ. دیر به دیر به خانه می آمد. اما بعد از ۲۰-۱۰ شبی هم که می آمد خانه، وقتی نگاه توی چهره ایشان می کردم یا صدای بوق ماشین ایشان را می شنیدم تمام غم این چند شب تنهایی از دلم بیرون می رفت.
بعضی از مواقع که می آمد خانه از بس خسته بود با لباس نظامی خوابش می برد. می گفت: چایی درست کن، چایی که می آوردم هر چه صدایش می زدم: حاج اکبر چایی آوردم، فقط چشمش را باز می کرد و می گفت: دستتان درد نکند و دوباره خوابش می برد.

←← درمان دلتنگی


وقتی می فهمیدم می خواهد برود از دو روز قبلش غمزده بودم. موقع رفتن سرش را می گذاشت در گوش من و سوره والعصر را می خواند می گفت: هر وقت دلت گرفت سوره والعصر را بخوان. حالا هم هر موقع دلم می‌گیرد می‌خوانم.
ده سال زندگی کردیم، اما شاید دو سال بیشتر، با هم نبودیم. ولی من طعم واقعی خوشبختی را در همان سال ها چشیدم. وقتی می دید که من ناراحتم قرآن برایم می خواند. از حماسه عاشورا می گفت و من هم غم و غصه ام را فراموش می کردم.

←← برایش اسلحه کشیدم!


یادم می آید دفعه اولی که رفتیم سقز مرا گذاشت خانه دوستش، آقای رادان و رفت. وقت رفتن گفت: ۲۵ روز دیگر برمی گردم. من در طبقه پایین بودم. اتاق پرده نداشت. وقتی به بیرون نگاه می کردم و حیاط پر از برف را می دیدم وحشت می کردم.
هنوز شب نشده تمام درها را قفل می کردم و چراغ های ساختمان را هم خاموش می کردم. کلت حاجی را می گذاشتم نزدیکم و می خوابیدم. ۲۰ - ۱۰ شب که گذشت، یک شب همین طور که اسلحه توی دستم بود، خوابم برد. یک دفعه از خواب پریدم. دیدم یک نفر با آجر به در می کوبد و نور چراغی هم روی برف ها افتاده است.
دلهره عجیبی پیدا کردم. خشاب اسلحه را جا زدم، از راه پله بالا رفتم و گفتم: " آقای رادان بیایید ببنید کی درمی‌زند". آقای رادان هم یک آجر برداشت و آمد توی بالکن. یکدفعه دیدم صدای خنده حاجی از پشت در می آید. همان جا خشکم زد. اسلحه از دستم ول شد. همانطور از پشت در گفت: حالا دیگه برای من اسلحه می کشی، مامور می آری!
تا چند وقت بعد هر وقت تماس می‌گرفت می‌گفت: اگر بیایم برایم اسلحه نمی کشی؟ از آن به بعد برای اینکه دیگر نترسم هر وقت می آمد سر پیچ که می رسید، شروع می کرد به بوق زدن تا پشت در. می گفتم: حاجی مردم بیدار می شوند. می‌گفت: میخواهم دیگر نترسی.
توی محله پیچیده بود وقتی حاج اکبر می آید خانمش را ببیند از اول کوچه بوق می زند. همه برایمان دست گرفته بودند.

←← ورود به کمین دشمن همراه همسر


یک بار نزدیک عملیات گفت: نمی شود شما اینجا بمانید. باید بروید اصفهان. زیر بار نرفتم. گفت: حاضری بری تو کمین؟ گفتم: هر طور صلاح بدانید. گفت : فقط باید دلش را داشته باشی. خانم یکی از دوستان هم با ما بود. خیلی هم می ترسید. یک اسلحه دست حاجی بود، یکی هم دست من. با سرعت زیاد و چراغ خاموش حرکت می کردیم. یک دفعه یک بنز با چراغ روشن از جلوی ما رد شد. حاجی گفت: محکم بنشینید، پشت سر بنز حرکت می کنیم.
گفتم: با این پیکان چطوری آخه؟!
پایش را گذاشت روی گاز و تا آخره محدوده کمین همین طوری رفتیم. آنجا که رسیدیم، بنز رفت، ما هم کنار جاده ایستادیم. عرق از صورتش می ریخت دستش رو بالا برد و گفت: خدایا شکرت، خودم و خانمم که هیچ، امانتی دوستم سلامت از کمین رد شد.۴

وصیت‌نامه

[ویرایش]

بسم الله الرحمن الرحیم
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ
خداوند باریتعالی را شاکرم که این حقیر سراپا تقصیر را هدایت فرموده و در مسیر این راه حق و اسلام عزیز قرار داد که اگر هدایت و رحمت او نبود، بنده ای ضعیف چون من به ورطة هلاکت می‌افتاد.
این وصیت را در حالی می نویسم که عازم ماموریتی هستم به منطقه ای که اسلام عزیز سالها درغربت به سر برده است(کشور بوسنی و هرزگوین ) و برای رشد آن نیاز به جهاد و شهادت است. از او که صاحب مرگ و حیات است، خواستارم این حقیر گنهکار را به لطف و مرحمت خود بخشیده و شهادت که فخر اولیای الهی است را نصیبم گرداند.

وصیت به خانواده و دوستان

[ویرایش]

اینجانب اکبر آقابابائی فرزند حسینعلی به خانواده و دوستان عزیزم سفارش می‌کنم دست از اسلام عزیز برنداشته و اسلام عزیز را که سالها در غربت بوده یاری کنند و از ولایت تا پای جان دفاع نمایند و بدانند که اسلام بدون ولایت یعنی اسلام بدون علی در هر زمان، عزیزانم بدانید که دفــاع از ولایت فقیه و مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه‌ای دفاع از علی(ع) و فرزندان اوست و این محقق نمی شود جز با تلاشی صادقانه در اجرای اوامر بر حق ایشان ، عزیزانـم بدانید که دشمنان قسم خورده انقلاب وقتی مایوس می شوند که بدانند شما مردانه در پشت سر رهبر و قائد خود ایستاده اید و از او پیروی می‌کنید.
عزیزانم بدانید دشمنان اسلام با بهره‌گیری از زر و زور در پی آنند که شما را از گذشته درخشان خود مایوس سازند و شما را به سمت دنیای پر از نیرنگ خود کشانده و از مسیر حق جدا سازند و بردة خود نمایند به همین جهت است که شما باید کاملا هوشیار باشید و فریب دنیای آنها را نخورید و بدانید که همه دنیا فانی است و آنچه باقی می ماند اعمال نیک و کارهای ثواب شماست.

وصیت به ایثارگران

[ویرایش]

مجاهدین و رزمندگان عزیز که سالهای جنگ را در رکاب رهبر و پیشوای خود حضرت امام خمینی کبیر مجاهدت نمودید ، بدانید که شیطان از هر سو در کمین است ، تا ما رامنحرف نماید، بنابراین مراقب باشید و جهاد در راه خداوند را در هر زمان و مکان فراموش نفرموده شهادت را در آغوش کشید و این انقلاب را به دست صاحب اصلی اش امام زمان (عج) بسپارید.
در پایان از همة عزیزان و از رهبر عزیزم طلب بخشش دارم، امیدوارم از خطاهای این حقیر درگذرید.
والسلام اکبرآقابابایی

منبع

[ویرایش]

۱ - فرهنگ اعلام شهدای دانشجو، نشر شاهد، تهران،۱۳۹۱، ص ۴
۲ – همان
۳- دانشنامه اسلامی    
۴- خاطرات همسر شهید در همشهری آنلاین سه شنبه ۲۷تیر ۱۳۹۱    

پانویس

[ویرایش]
 
۱. عنکبوت(۲۹) آیه۶۹    







جعبه ابزار