اسفندیارغریبی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
او مجبور بود هر روز با دوچرخه،مسير شهر خورموج تا روستاي عربي را طي کند. کمبودها اجازه نداد اسفندیار تحصيلات خود را تا بالاتر از سوم راهنمايي تداوم بخشد؛لذا ناگزير به ترك تحصيل شد و از آن پس با جدّيت و پشتكار، به كار و تلاش پرداخت.
[ویرایش]
نهم مرداد۱۳۴۰ در خانوادهاي متدين در روستاي عربي یکی از روستاهای استان بوشهر ديده به جهان گشود.
فرزند چهارم خانواده بود. او پس از سومين خواهرش متولد شد و مادرش متأثّر از نام پهلوان بزرگ ايران زمين، اسم او را اسفنديار نهاد. از سنين كودكي، يار و كمك كار پدر بود و متناسب با توانايياش، از طريق كارگري، پدر خود را در تأمين معاش خانواده ياري ميرساند.
[ویرایش]
در سن شش سالگي و در سال ۱۳۴۶ به دبستان وصال شيرازي روستاي عربي كه اكنون به نام خودش مزيّن گرديده،رفت و دوره پنج ساله ابتدايي را در اين دبستان با موفّقيت گذراند. پس از آن، به دليل عدم وجود مدرسه راهنمايي در روستا به ناچار در مدرسة راهنمايي ادب (شهيد سروري فعلي) خورموج، ثبت نام کرد.
در۹ سالگي به مكتبخانه رفت و قرآن كريم را نزد استادغلامحسين افساء فراگرفت.او از آن پس در محافل و مجالس قرآني، با صوت دلنشين تلاوت مي کرد.
او مجبور بود هر روز با دوچرخه،مسير شهر خورموج تا روستاي عربي را طي کند. کمبودها اجازه نداد اسفندیار تحصيلات خود را تا بالاتر از سوم راهنمايي تداوم بخشد؛لذا ناگزير به ترك تحصيل شد و از آن پس با جدّيت و پشتكار، به كار و تلاش پرداخت.
[ویرایش]
مدتي به اداره كشتيراني بوشهر رفت و در آنجا كارگري کرد.
اسفنديار در ۱۵/۷/۱۳۶۰ به خدمت مقدس سربازي رفت.او دوره سه ماهه آموزش نظامي خود را در پادگان نيروي دريايي ارتش درسیرجان گذراند. پس از آن به جبهههاي جنوب اعزام شد.
اسفندیار در عملیات بیت المقدس،رمضان ومحرم شرکت کرد.برادر كوچكتر اوشهيد
خضرغریبی نیزهمزمان درجبهه بود. اوپس از چندماه حضور در جبهه به مرخصی آمد وبا خداحافظی وحلالیت گرفتن از اقوام ،دوباره عازم جبهه شد.
[ویرایش]
چهارمين بار بود که او داوطلبانه به جبهه می رفت.يك هفته قبل از آن، در ۷/۱/۱۳۶۲ وصيتنامهاش را نوشت از همرزمش محمد حياتي خواست تا پس از شهادتش، آن را به پدر و مادرش برساند.
صبح۲۶فروردین۱۳۶۱که اسفندیارازخواب بیدارمی شود،به دوستانش می گوید:من امروزساعت ۳۰/۱۱شهیدمی شوم!!
دوست و همرزمش محمد حياتي می گوید:همه حيرتزده شدیم.همان ساعتی که او به همرزمانش گفته بود،درسنگرنگهبانی مورداصابت خمپاره دشمن قرارمی گیرد وبه شهادت می رسد.
[ویرایش]
آخرين مرحلهاي كه شهيد اسفندیارغريبي به مناطق جنگي اعزام شد، من تصميم نداشتم بروم. متوجه تصميم من شده بود؛به پسر داييام خضر حاجينژاد گفته بود بيا تا برويم در غياب محمد برای اعزام به جبهه اسم نويسي كنيم و اسم او را هم به عنوان داوطلب اعزام به جبهه بنويسيم.
بدون اينكه خودم متوجه شوم، اسمم را در دفتر فرماندهي نوشتند. روز اعزام فرا رسيد و گروهان اعزامي جهت تحويل گرفتن اسلحه، صبح زود ساعت۴، دم درب اسلحه خانه به خط شدند.اسامي تك تك افراد از طريق بلندگو خوانده ميشد تا با مراجعه به مسئول اسلحه خانه، اسلحه خود را تحويل بگيرند.
من در آن موقع در آسايشگاه بودم،اسمم را از بلندگو شنيدم . گوينده از من خواست هر چه سريعتر مراجعه كنم به اسلحهخانه و اسلحهام را تحويل بگيرم. جا خوردم و بسيار متعجّب شدم. خيلي زود لباس نظامي پوشيدم و سراسيمه از آسايشگاه بيرون آمدم و خودم را به ميدان صبحگاه محل استقرار گروهان اعزامي رساندم. ديدم اسفنديار دارد ميخندد. به او گفتم من كه ثبت نام نكرده بودم؛ چگونه اسمم را خواندند؟ اسفنديار لبخندزنان گفت:من و پسردایی ت اسمت را نوشتيم!
[ویرایش]
تقديم به برادران شهيد: خضر و اسفنديار غريبي
دو دلداده رزم و دو پاسدار
نخستين خضر ديگراسفنديار
يكي امر معروف، آئين او
يكي كربلاييشدن، دين او
خضر، مرد آرامش و مردِ كار
و اسفنديار آدمي استوار
دو تا غنچة سرخ بستان عشق
دو تا مرغ پرشور و خوشخوان عشق
از اول،خضرراهي جبهه گشت
به يكبار رفت و دگر برنگشت
خضررفت و دركوشك پرواز كرد
درِ شاهدي، بر همه، باز كرد
پس از او سفر كرداسفنديار
نداي خضر آمد از عرش يار
از اينروي، دلداده و شاد شد
و خوشنام از او خسروآباد شد
علیرضاعمرانی
[ویرایش]
بسمه تعالي
به نام خدا و درود به روان پاك شهيدان انقلاب اسلامي و رهبر انقلاب، وصيت خويش را امروز امضاء ميكنم.
باري، پدر و مادرم! اكنون كه به ياري حق، سرنوشت خويش را داشتهام، اميدوارم كه شما هيچگونه ناراحتي و غمي براي من نخوريد و اكنون ، من با دلي پاك و عشق به اسلام ، تا آخرين لحظة مرگ ميروم و شما پدر و مادرم بايد افتخار كنيد كه تاكنون توانستهايد در راه خدا قدم برداريد.
پدر و مادرم! شما نيز همدوش مادران و پدران ديگر باشيد، كه اكنون فرزندانشان را در همين راه قرباني كردهاند و من هميشه آرزويم اين بوده ، كه تا آخرين لحظة زندگی ام در راه اسلام خدمت كنم و اكنون ، پروردگار در حق ما لطفي نموده و ما را در راه شهيدان قرار داد و ما را به آن جايي كه خواستيم هدايت كرد.
باري، پدر و مادرم! وصيت من به شما اين است كه ، بعد از مرگم گريه نكنيد و هميشه رويتان به درگاه خداوند منّان باشد؛ باشد كه خداوند شما را ياري كند. اكنون تنها آرزوي من اين است كه ، در راه وطن و به خصوص اسلام به شهادت برسم.اميدوارم كه مرا ببخشيد و آنچه از كودكي تا بحال برايم زحمت كشيدهايد، به بزرگي خودتان بخشش نمائيد و اگر ميخواهيد كه من آرام باشم، هيچگاه براي من گريه نكنيد. تنها يار و ياور شما ، آن خدايي است كه تمام زمين و آسمانها را در حركت واداشته و اميدوارم كه شما پدر و مادرم و خواهرانم و نيز برادرانم و دوستان و همسايگانم، همگي مرا حلال كنيد. همگي شما را به خدا ميسپارم.
تاريخ نوشته شدن : ۷/۱/۶۲
فرزندتان اسفنديار غريبي
والسلام عليكم
[ویرایش]
تدوين شده توسط
دانشنامه شهیدان از خاطرات شفاهي خانواده و دوستان شهيد