ابراهیم وکیل زاده
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
با حضور خود بر سر سفره خانواده هاي شهداء، سعي در پر كردن جاي خالي فرزندان شهيدشان بود وبا جملات شيرين و دلنشين خود ،علاقه اش را به شهيدان و خانواده هاي آنها ابراز می داشت.
[ویرایش]
ابراهيم وكيل زاده در سال ۱۳۳۹ در روستای ديزج نزدیک اسكو ، در خانواده مذهبي چشم به جهان گشود. در قيام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ابراهيم سه سال بيشتر نداشت. اوكه همراه پدر و مادرش برای زيارت حضرت معصومه(ع) به قم رفته بود،نظاره گر ديوارهاي خونين مدرسه فيضيه كه سه روز قبل اتفاق افتاده بود شد.
از كودكي به نماز اهميت مي داد و با هوش و متانت خاص، تقيد به احكام اسلام از خصوصيات بارز او در كودكي بود. سال ۱۳۴۵ همراه خانواده به تبريز جهت سكونت عزيمت نمودند.
[ویرایش]
در ۷ سالگي، وارد دبستان شيخ محمد خياباني فعلی شده و دوره ابتدائي را در اين دبستان پايان نموده و دوره راهنمائي را در مدرسه راهنمائي تحصيلي پناهي، آغا ز كردند. هنگام تحصيل وي در دوره راهنمائي مصادف با آغاز انقلاب شكوهمند ملت ايران بوده و در سال ۵۶ نداي حق طلبانه رهبر مسلمين حضرت امام را، شنيد و از اواخر ۵۶ فعاليت خود را با ديگر دوستان بر عليه رژيم ستم شاهي با پخش كردن اعلاميه حضرت امام ( ره) شروع كرد و مدرسه را ناقص گذاشته، در اكثر اعتصابات و راهپيمائيها بر عليه رژيم ظالم شركت مي كرد و در جلو راهپيمائي ها با بلند گوي دستي شعار مي داد ...
[ویرایش]
آري ايشان يكپارچه نور بودند كه محفل دوستان را روشنائي مي بخشيد و اعمال و رفتار او سر مشق درس و زندگي و صبر و استقامت و پايداري بود . بعد ازپيروزي انقلاب اسلامي ، با تلاش زياد و با همياري شهيد ستار داداشي، انجمن توحيدي مسجد غريبلر و كتابخانه مسجد مذكور را تشكيل دادند ، شب و روز درفعاليت بوده و با تشكيل كميته انقلاب اسلامي به عضويت كميته در آمد و چند ماه در كميته به فعاليت خود ادامه داد ، چند ماه ازخدمت وي در كميته نگذشته بود كه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تشكيل شد . به سپاه علاقه خاصي داشت و اين عشق تا آخرين دقائق حيات پر افتخارش ،هر لحظه افزونتر مي شد. به عضويت سپاه در آمد و در اين جايگاه مقدس بود كه، روح اواوج گرفت. شهيد وكيل زاده هميشه در مقابل انحرافها و كج روي ها مي ايستاد وهميشه از حضرت امام خميني مي گفت : شهدا تنها خدا مقامشان را مي داند و بس .از شهيداني كه فناي فالله شده و به مقام عندربهم يرزقون رسيده اند.
[ویرایش]
در اوايل سال ۵۹ بنا به وظيفه شرعي ازدواج كرد و دراواسط ۵۹ به سپاه قائم شهر انتقال يافت و در سپاه قائم شهر مسئوليت سپاه تعاون را بر عهده گرفت ، در آن موقع بنياد شهيد قائم شهر را، نيز تشكيل داده و درخدمت خا نواده هاي شهداء، شب و روز نمي دانست. خيلي عاشق خدمت به اين عزيزان بود ، شهيد چون شمعی در محفل تمامي خانواده هاي شهداء مي سوخت وهمواره در تلاش نگه داشتن محفل معنوي اين خانواده ها بود.
[ویرایش]
با حضور خود بر سر سفره خانواده هاي شهداء، سعي در پر كردن جاي خالي فرزندان شهيدشان بود وبا جملات شيرين و دلنشين خود ،علاقه اش را به شهيدان و خانواده هاي آنها ابراز می داشت . چنين عاشق حسين و كربلادر ميان ما زندگي مي كرد ، با شروع جنگ تحميلي، دشمنان اسلام بر انقلاب اسلامي، با حضور در جبهه هاي حق عليه باطل به فعاليت خود ادامه مي داد. هميشه قبل از عملياتها از لشگر ويژه ۲۵ كربلا ،برايش پيام مي فرستادند.
[ویرایش]
با اينكه مسئول تعاون سپاه قائم شهر بود، مسئولیت، تعاون لشگر ويژه ۲۵ كربلا را به عهده داشتند و در عملياتها شركت داشت ، ايشان شب و روز در ديدار ا ز خانواده هاي شهداء و رزمندگان بود. براي اولين بار ستاد پشتيباني از خانواده هاي رزمندگان را در قائم شهر تشكيل داد .تعاون سپاه، محل رسيدگي به مشكلات خانواده هاي شهداءبوده است ، امت حزب الله قائم شهر ،بيشتر از ما او را مي شناختند . آري شهيد وكيل زاده در فراق شهيدان زحمت مي كشيد، در فراق عزيزاني كه از هر كدام هزاران خاطره داشت هميشه در عشق شهادت مي زيست و ازشهادت صحبت ميكرد ، هميشه در تلفن به مادرش مي گفت ، مادر تو چطور به ما شير داده اي كه شهيد نمی شويم .
[ویرایش]
وقتي برادر زاده اش حسن وكيل زاده درعمليات كربلاي ۵ به شهادت رسيد خيلي خوشحال بود.مي گفت: طلسم شكسته شد و راه باز شد . خلاصه شهيدبزرگوار وكيل زاده قرار بود دوم ارديبهشت ماه ۱۳۶۶ به جبهه برود كه در ۲۸ فروردين در خواب شهيد مهندس صفر روحي، يكي از رفقايش را مي بيند ،شهيد روحي به ابراهيم ميگويد بيا و تارمضان پيش ما باش!حتي شهيد ابراهيم در جواب ميگويد :صفر جان سه بچه ام مريض هستند حالا نميتوانم بيايم بعد شهيد روحي تأكيد ميكند ميل با خودت است، ماميگوئيم بيا كه خواهي آمد و...صبح شهيد وكيل زاده از خواب بيدارمی شود و خوابش راتعريف ميكند و بعد به مزار شهداء ميرود و اظهارميكند كه شهداء دعوتم كردند و بايد بروم .
[ویرایش]
در ۲۹فروردين ماه سال ۶۶ با رفقايش حركت ميكنند و درتهران جهت خداحافظي به منزل خواهرش ميرود و درآنجا با خنده ميگويد كه خواهرم بيا خداحافظي كنيم كه شهداء مرا دعوت كردند، مي روم و ... خلاصه درعمليات كربلا ( ۱۰ ) در ارتفاعات مشرف بر شهرك ماوت عراق، دعوت حق را لبيك گفته و در آن محفل مقدس ، عاشقي خود را امضاء كرد و به آرزوي ديرينه خود كه شهادت بود رسيد . در دوم ماه رمضان با زبان روزه ( بنابه گفته همرزمان ا ش ) به فيض شهادت نائل مي گردد . امروز در ست است كه شهيد ابراهيم وكيل زاده در سر سفره هاي خانواده هاي شهداء نمی نشيند ،درست است كه ابراهيم شبها به خانه شهداء نمي رود ،درست است كه بر سر سفره پدر و مادر و همسر وفرزندانش نمي نشيند ، او حالا بر سر سفره پروردگارش در كنار ياران صديق امام زمان (عج ) ودر كنار رهبر و فرمانده اش ا مام خميني( ره) مي نشیند .
ازاین شهيد گرامی داراي چهار فرزند بنامهاي سميه، ياسر ، نسيبه وابراهیم به یادگار ملنذه است.ابراهیم بعد از شهادتش به دنيا آمد ونام شهيد،یعنی ابراهيم را برایش انتخاب کردند.
[ویرایش]
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ
و كسانى را كه در راه خدا كشته مى شوند مرده نخوانيد بلكه زنده اند ولى شما نمیدانید
زماني كه انقلاب اسلامي ايران ميرود تا سير تكاملي خود را طي كند و به جهاني شدن خود هرچه نزديكترشود . آمريكاوشوروي و وابستگانشان از جهاني شدن انقلاب اسلامي ما مي ترسند و مي لرزند. اول گروهكهاي ضد خلقي را تقويت كردند تا در كردستان تشنج به وجودبياورند و پاسداران و سربازان را بكشند و براي نابودي انقلاب اسلامي و اسلام عزيز بكوشند . اما ديدند كه تيرشان به سنگ خورد.
[ویرایش]
اما انتظاري كه ما از ملت غيور ايران داريم اين است كه ليبرالها ، ملي گراها ، ... را شناخته و با آنها مبارزه كنند و نگذارند كه آنها ما را بطرف غرب و يا شرق بكشند .اي ملت غيور، شما را بخدا قدر رهبر عزيز را بدانيد وحرفهايش را گوش فرا دهيد و فرموده هايش را مو به موعمل كنيد و نگذاريد كه ملي گراها و ليبرالها و ...روحانيت مبارز را بكوبند و بعد از روحانيت، نوبت به امام( خداي ناكرده ) برسد . خلاصه عزيزان هوشيار وتيزبين باشيد .
[ویرایش]
خدايا فردا به جبهه ميروم فردا روزي است كه به آرزوي ديرينه خود مي رسم آرزوي رفتن به جبهه ، آرزوي رفتن و به مقصد رسيدن ، رفتن و به الله رسيدن ، خدايا دراين راه از تو ياري ميخواهم و از تو كمك مي طلبم كه، از اين آزمايش بزرگ موفق بيرون بيايم .
[ویرایش]
برادران و خواهران مسلمان ايران ، از شما مي خواهم كه پرچم اسلام را در سرتاسر دنيا به اهتزاز در بياوريد ودر تمام دنيا، دين اسلام پياده كنيد . در اين راه شماسختيهاي زيادي را تحمل كرده ايد، اما اين انقلاب هنوزبه هدف نهائي نرسيده است و تا رسيدن به هدف، بايد سختي و مشكلات فراواني را تحمل كنيد اما بخاطر خدا از پا ننشينيد وبه پيش رويد .راه امام خميني كه، راه خداست را ادامه دهيد صراط مستقيم ، صراط امام خميني است اگر لحظه اي از اونافرماني كنيد كه انشاءالله نمي كنيد دوباره، به همان وضع اول بر ميگردد . ما پاسداران روح الله با ياد حسين بن علي (ع) به جبهه مي رويم و در راهي كه اومي جنگيد ، مي جنگيم و براي هدفي كه او كشته شد،كشته مي شويم. بار خدايا به تمامي بستگان شهداء ،صبر عطا فرما و آنها را در غم از دست دادن عزيزانشان محكم و استوار بدار.
[ویرایش]
پدر و مادر عزيزم اميدوارم كه از شهادت من ناراحت نشويد. زيرا، شهيد والاترين مقام را دارد . اين راهي است كه همه شما بايد آن را ادامه بدهيد و بدانيد بهترين راه سعادت همين است . من اين را با آگاهي كامل برگزيدم و براي حفظ دين خدا قدم بدين راه نهادم . شما بايد پيام رسان خون شهداء باشيد و بدانيد تمام اين توطئه هايي كه ابر قدرتها مي كنند براي از بين بردن اين راه و اسلا م است و شما نبايد بگذاريد اين ظالمان، كوچكترين ضربه اي به اين انقلاب وارد كنند. آگاه باشيد آنها هيچوقت ساكت نمي نشينند.
همچنان در فكر توطئه هاي تازه تر هستند از روحانيت مبارز و متعهد پيروي كنيد و حامي آ نها باشيد كه آنهاادامه دهندگان خط انبياء هستند . ما هميشه از داخل ضربه خورده ايم و از منافقان ، مواظب اين شيطان صفتان باشيد و گول آنها را نخوريد . همچنان گوش بفرمان امام امت باشيد و فقط فرمان او را اطاعت كنيد. در آخر از تمام فاميلها و دوستان و آشنايان و خانواده هاي محترم شهداء و ... ميخواهم اگر از من بدي ديدند مرا ببخشند و حلالم كنند.
اما سخني با پدر و مادرم :
پدر و مادرم! كه تمامي مشكلات زندگي را تحمل نموده ايد و مرا به اينجارسانده ايد از اينكه نتوانستم در طي اين مدت حق فرزندي شما را بجا بياورم و عصاي دست شما گردم مرا ببخشيد و مادر عزيزم كه، تمام زحمات را تحمل نموديد ومرا بزرگ نمودي ،از تو ميخواهم كه شير خودت را بر من حلال كني . مادر جان مبادا در شهادت من گريه كني توصبر داشته باش همانند هزاران مادر شهيد كه حتي جنازه فرزندانشان هم بدستشان نرسيده و توزينب وارصبر داشته باش . همواره فاطمه زهرا ( س) و زينب كبري ( ع) را الگوي خودت قرار بده پدر و مادرم اگرفيض شهادت نصيبم شد ناراحت نباشيد و افتخار كنيد كه چنين فرزندي داشته ايد و تقديم اسلام و امام كرديد . اگر جنازه ام پيدا شد در گلزار شهداي وادي رحمت تبريز دفن كنيد . پدرم و برادرانم، جنازه مرا دورتر از شهداء دفن كنيد ،چون بنده گناه كارم و لياقت ندارم كه در كنار شهداء باشم . در ضمن در سر قبر من فقط يك پرچم سبز بزنيد و چيز ديگر نصب نكنيد . اي پدر و مادر و همسرم و...از شما ميخواهم وقتي بر سر مزار من مي آييد اول برسر مزار شهداي گمنام برويد بعد بر سر مزار من بياييد .اگر مي خواهيد براي من سوم و هفتم بدهيد ،خيلي ساده باشد و بقيه خرج را به جبهه ها بدهيد و گرنه من از شما راضي نمي شوم . واما همسرم : ميدانم براي تو شوهر خوبي نبوده ام وحق همسري را ادا نكرده ام .اگر از من رنجيده شده باشيد اميدوارم انشاء الله مرا ببخشيد . اما فرزندان درنزد شما امانتي است الهي .بايد از آنها مواظبت كنيد وآنها را اسلامي ببار آوريد . انشاء الله ... برادرانم و پدر و مادرم شما هم از تربيت كردن آن بچه ها اميدوارم كوتاهي نفرمائيد .و اما دخترم و پسرم : از خداوند متعال ميخواهم يك فردي بشويد: كاملاً اسلامي و پاسدار اسلام و انقلابی ويك فرد خداشناس و آگاه .
[ویرایش]
و اما برادرانم :
اميدوارم انشاءالله در فراق بنده ناراحت نباشيد و راه شهيدان ، راه الله را ادامه دهيد .و اما خواهرانم : شما بايد صبر بكنيد من ميدانم براي خواهر خيلي مشكل است در فراق برادر صبر بكند. ولي شما صبر را، از زينب كبري بايد ياد بگيريد .از خداوند متعال ميخواهم كه ما را از شهيدان واقعي قرار بدهد . خداوندا! تو را قسم ميدهم به امام زما ن، امام امت، خميني بت شكن .خدايا مسلمانان را پيروز بگردان و ظهور امام زمان را نزديك بفرما .خدايا. خدايا. تا انقلاب مهدي. خميني را نگهدار.از عمر ما بكاه و بر عمر او بيفزاي . ابراهيم وكيل زاده
[ویرایش]
در خرداد ماه ۱۳۴۲ ابراهيم سه سال بيشتر نداشت. خانواده ابراهيم براى زيارت ثامن الائمه عازم مشهد مقدس بودند و ابراهيم كوچك خود را، نيز به همراه مىبرند، تا او نيز با دل پاك و روح معصوم كودكانهاش ،به فيض زيارت نائل آيد. به رسم ديرين اهالى منطقه(كه در سفر خراسان ابتدا به پابوس كريمه اهل بيت، حضرت معصومه مىروند )خانواده ابراهيم نيز راهى قم شدند. دو سه روز از واقعه خونين پانزده خرداد مىگذشت. قم، غرق اندوه و عزا بود و ديوارهاى فيضيه هنوز آغشته به خون... هنوز ديوارهاى فيضيه رنگ و بوى خون داشت. مأموران رژيم ستمشاهى، خنده به لب داشتند... و ابراهيم كوچك، اين همه را با چشمى، كودكانه مى نگريست..
و آنگاه كه حماسه ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ در تبريز جان گرفت. ابراهيم ۱۷ سالگى اش را سپرى مى كرد. اما اين بار ابراهيم تنها نظاره گر نبود. او در صف مقدم تظاهرات با مشتهاى گره كرده شعار مى داد: درود بر خمينى!
روزهاى عمر ابراهيم از سال ۱۳۵۶ تا پيروزى انقلاب اسلامى، در تلاش و تكاپو براى گسترش و پيروزى انقلاب سپرى مىشد. پيوسته پيشاپيش صفوف راهپيمايى و تظاهرات، حضور داشت. مردم انقلابى، تازه جوانى را مىديدند كه در صف اول با بلندگو شعار مىدهد و بىهراس از حضور انبوه مأموران رژيم، فرياد مىزند: استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى... او همان ابراهيم بود كه در خرداد ۱۳۴۲، سه سال بيشتر نداشت و با چشمهاى معصوم خود ديوارهاى به خون آغشته فيضيه را نظاره مىكرد. از قم به زيارت امام رضا مىروند. و اينگونه ابراهيم از اوایل كودكى، دل به جذبه محبت و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت مى سپارد. وپس از زيارت، به روستاى خود (ديزج اسكو )باز مىگردند.
ابراهيم آموختن را از مدرسه شهيد شيخ محمد خيابانى تبريز آغاز كرد. سرباز كوچك امام، سال به سال بزرگتر مىشود و آنگاه كه ۲۹ بهمن تبريز فرا مىرسد، جوان رشيدى است كه، بىمهابا، پيشاپيش مردمى كه چهلمين روز شهادت شهيدان قم را به پا خاسته اند، حركت مى كند و با مشتهاى گره كرده فرياد مىزند: درود بر خمينى!
ابراهيم سراپا شوق خدمت است. در جبهه سر از پا نمى شناسد و براى اداى وظيفه و عمل به مسؤوليت شب و روز ندارد. حتى وقتى از جبهه به مرخصى مى آيد، اوقات استراحت خود را وقف كار مىكند. شب و روز براى خدمت به خانواده هاى معظم شهدا و ايثارگران صادقانه فعاليت مى كند. آنقدر به اطفال شهيدان مهر مى ورزد كه همه اين كودكان او را مىشناسند. وقتى به جبهه باز مىگردد، در انتظار بازگشت ابراهيم دلتنگى مىكنند.
ابراهيم درمىيابد كه خدمت به خانوادههاى ايثارگران بايد به صورت گسترده و سازمان يافته باشد، براى اين منظور توانايى فكرى خود را به كار مىگيرد و طرحهايى آماده مىكند. با كوشش مستمر براى اجراى طرحهاى خود، تلاش مى كند. به حضور مسوولين مملكتى مىرسد و طرح تشكيل ستاد پشتيبانى از خانواده هاى رزمندگان را با آنان در ميان مىگ ذارد و اين طرح را جامه عمل مى پوشاند.
او خود با انقلاب بزرگ شده و با لحظه لحظه آن زندگى كرده است و سالها از عمر خود را ،در مسير انقلاب و حراست از نظام مقدس جمهورى اسلامى سپرى كرده است.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى به عضويت (كميته انقلاب اسلامى) درآمد... و هنوز، مسجد (ريبلر)تبريز جوان رشيدى را به ياد دارد كه روز و شب خود را به مجاهدت سپرى می کرد. كتابخانه، انجمن اسلامى و هسته مقاومت مسجد به همت او شكل گرفت و مسجد به يك مركز مهم ،آموزشى بسيج نيز مبدّل شد كه، جوانان شوريده و پيروان امام در آن، گردا گرد هم مىآمدند.
با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در سال ۱۳۵۸ به سپاه پيوست. ابراهيم چندان به سپاه عشق مى ورزيد كه با پيوستن به آن گويى گمشده ديرين خود را يافته است.
در سال ۱۳۵۹ اولين فصل از هجرت ابراهيم رقم مى خورد و به قائمشهر منتقل مى گردد و مسووليت، تعاون سپاه قائم شهر را برعهده مى گيرد. اينك ابراهيم مسئول تعاون لشكر ۲۵ كربلاست. در عمليات همگام با رزمندگان به پيش مىتازد. در انتقال مجروحين و شهدا تا پاى جان تلاش مىكند و در اين راه هيچگونه سهلانگارى را برنمىتابد. زيرا او مىداند كه اگر رزمنده مجروحى ،دقايقى زودتر به پشت خط منتقل شود، با باز يافتن سلامتى خود مصمم تر از پيش به ميدان باز خواهد گشت. خودِ او نيز از جبهه جدا نمى شد. وقتى به مرخصى مى آمد، اشتياق حضور در جبهه آرامش را از او مى گيرد.
ابراهيم هواى ديگرى در سر داشت . او به جبهه مىرود تا...
خدايا! به جبهه مىروم تا به آرزوى ديرينهام برسم و در اين راه از تو يارى مىخواهم، كه از اين آزمايش بزرگ، موفق و سرافراز بيرون آيم.
خدايا! از تو مىخواهم كه ما را از شهيدان واقعى قرار دهى.
ما (پاسداران روحاللَّه )به خاطر امام حسين به جبهه مىرويم و در راه او مىجنگيم و كشته مى شويم.
اى ملت غيور! قدر اين رهبر عزيز را بدانيد و به فرمايشات ايشان مو به مو عمل كنيد... هوشيار و تيزبين باشيد... از شما مى خواهم كه پرچم اسلام را ،در سراسر دنيا به اهتزاز درآوريد و در اين راه سختى ها را تحمّل كنيد.
عزيزانم! از شهادت من ناراحت نشويد و اين راه را ادامه دهيد كه راه سعادت همين است...
ابراهيم منزل، منزل ،راه عشق را طى مىكند. او آرزوى ديرينهاى دارد، كه براى رسيدن به آن بايد،از دنيا چشم پوشيی کند. او رسيدن به آین آرزوى عظيم را، تنها در جبهه ميسّر مىداند. هر بار كه از جبهه باز مىگردد، گويى اندوهى آسمانى در نگاهش موج مىزند. ياران رفتند و ما هنوز ماندهايم و هر بار كه گام در مسير جبهه مىنهد، روح بزرگش در پى آن آرزوى قدسى بال و پر مى گشايد.
به جبهه مىروم تا به آرزوى ديرينه ام برسم... خدايا! از تو مى خواهم كه ما را از شهيدان واقعى قرار بدهى..
اطفال ابراهيم در بستر بيمارى افتاده اند. چند روزي است كه، هر سه به سختى بيمارند. دردى سخت، در جانِ جگر پارههاى ابراهيم افتاده است. صداى دردآلود كودكان كه حكايت از شدت بيمارىشان دارد، قلب مهربان ابراهيم را مى فشارد. نظاره بر چهره معصوم كودكان و عواطف پدرى... فردا بايد به سوى جبهه حركت كنم... آيا اينگونه از اطفال بيمار خود جدا شوم؟ اينها بيمارند!... اما عمليات... زمزمه هايى است كه ابراهيم از درون خود مى شنود. هنوز رؤيايى را كه شب ديده، با كسى در ميان ننهاده است. آيا رؤياى صادقه است؟ و از خود مىپرسد و دلش گواهى مى دهد كه چنين است. مى خواهد سر به سجده بگذارد و هاى هاى گريه كند.
صداى همرزم شهيدش را دوباره مى شنود. گويى، خواب نه. كه بيدارى بود، نهايت بيدارى... حس ديگرى دارد. نشاطى غريب در نگاهش پيداست. همرزم شهيدش را مىبيند.
- بيا به نزد ما، ابراهيم!
ابراهيم در مىماند. جگر پارههايش در بستر بيمارى درد مىكشند. هر سه بيمارند. آتش در جان ابراهيم مىافتد.
- حالا نمىتوانم...
ابراهيم اينگونه مىگويد. اما شهيد بشارتش مى دهد: تو پيش ما خواهى آمد ابراهيم!
ميوه كه رسيد، شاخه نمی تواند تحملش کند. بهار كه رسيد، گل مى شكوفد. گويى شهيد به او مى گويد: تو ديگر در دنيا نمىگنجى ابراهيم! ديگر وقت آن است كه از قيد و بند عالم ماده رها شوى . و در ابديّتى سرخ ،به روشنايى و رهايى بپيوندى... تو پيش ما خواهى آمد ابراهيم! ياران منتظر آمدن تو هستند...
ابراهيم به پاسخى كه داده است مىانديشد: (حالا نمىتوانم...) و به بشارت شهيد. به طفلان بيماريش مىنگرد: ديگر وقت وداع فرا رسيده است..
ابراهيم از خانه بيرون مىشود. قصد زيارت مزار شهيدان را دارد. جذبهاى ناشناس او را به گلزار شهيدان مىكشاند. صبحدم است. ابراهيم خانه را ترك مىكند.
آتشى در درونش شعله ور مىشود و تمام وجودش را در خود مىگيرد. اشتياقى شگفت، بى قرارش مى كند. متبسّم است. هر لحظه كه مى گذرد، بر نشاط باطنى او افزوده مى شود. گويى به آن آرزوى ديرينه نزديك مى شود...
دو روز بعد از آن، رؤياى رحمانى، ابراهيم از خانوادهاش خداحافظى مىكند. رخسار طفلانش را مىبوسد و آنان را به خدا مىسپارد و راهى جبهه مىشود. هر لحظه كه به جبهه نزديكتر مىشود، آن اشتياق و نشاط شگفت در درونش شكفتهتر مىشود. صداى همرزم شهيدش را مىشنود: تو پيش ما خواهى آمد.
در جبهه، ياران ابراهيم مىبينند كه، او اين بار حال و هواى ديگرى دارد. گويى عزم سفر دارد. بسيارى از كارهايى را كه در دلش بود، به انجام رسانده است؛ تأسيس فروشگاه بزرگ رزمندگان و تشكيل گردان انصار المجاهدين براى رسيدگى به خانوادههاى مجاهدانى كه در صف پيكار و مقابله هستند، تشكيل گروهان ويژه تخليه شهدا و مجروحين و ...
هنوز به ياد خانواده هاى شهداست، هنوز نگران خانواده هاى رزمنده هاست. مبادا در پشت جبهه به اينان بى حرمتى روا دارند، رزمنده هايى هستند كه پدر و مادر پير خود را وا نهاده و به جبهه آمده اند، مبادا! كسى حال آنان را نپرسد، مبادا كسى به آنان رسيدگى نكند... خدا نبخشد كسى را كه در خدمت به خانواده هاى شهيدان و رزمندگان سهل انگارى مى كند...
عمليات كربلاى ۱۰ آغاز مى شود. ابراهيم بى مهابا در ميدان مىچرخد. بارانى از آتش و آهن، كوههاى سر به فلك كشيده( ماووت) را زخمآگين مى كند. شهدا و جراحت خوردگان را از معركه به عقب منتقل مىكنند و ابراهيم با نگاهى حسرت بار بدرقه شان مىكند. آخر مرا هم بشارت داده اند. اما هنوز...
صبح روز دهم ارديبهشت ۱۳۶۶ رؤياى رحمانى ابراهيم تعبير مى شود. خودش مىگفت: شهدا دعوتم كرده اند.
[ویرایش]
[ویرایش]
تدوين شده توسط
دانشنامه شهیدان از خاطرات شفاهي خانواده، دوستان و آثار باقيمانده و منتشر شده شهيد