ایرج آقابالازاده
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اين راه را با اجازه "الله" انتخاب كردم و زندگی دور از جهاد مقدس و بیطرف و بیخیال ماندن به درد من نمیخورد. اين را بدانيد از زمانى كه رهبر انقـلاب را شـناختم، تولـد تـازه يافتم؛ بنابراين يك كودك ۵، ۶ سال نياز به تكميل شدن داشت و ديدم فقط در جبهههاست كه روح و فكرم تغذيه میشود. به همين جهت بود كه رو به سنگر آوردم.
[ویرایش]
سال ۱۳۳۳ از مادرى به نـام طـاهره كـارگر در خانوادهای متوسـط از شهرسـتان اردبيل متولد شد. نامش را ايرج گذاشتند، اما بعدها با مراجعه به قرآن نـام رحمـان را بـراى خـود برگزيد. (پدرش حسينقلى) ارتشى بود و خانواده او ابتدا در خانهای اجارهای در مراغه سكنى داشت و پس از ساختهشدن ساختمانهای سازمانى پادگان امام رضا علیهالسلام مراغه به آنجا نقلمکان كردند. آنها بعد از گرفتن وام و ساختن خانهای در تبريز در اين شهر مسكن گزيدند. رحمان دوره آمادگى را دریکی از مهدکودکهای مراغه گذراند و دوره ابتدایی را در مدرسـه هما فر مراغه (پادگان امام رضا علیهالسلام) به پايان برد. در آن زمان با توجه به نبودِ نظام راهنمايى، بعـد از دوره ابتدايى، دوران دبيرستان را در سال ۱۳۴۸ شمسى در مدرسه اوحـدى مراغـه و حكمـت تبريـز گذراند. بعد از اخذ ديپلم، به اصرار پدر در دانشكده افسری نيروى هوايى شركت كرد، اما چون ديپلم تجربى داشت و نامش در فهرست افراد ذخيره درآمد، آن را رها كـرد.
[ویرایش]
سـپس بـه خـدمت سـربازى رفـت و دوران آموزشى را در تهران گذراند و براى دوره خدمت به تبريز اعـزام شـد و در گـردان دانـشجويان جاى گرفت و چون در امتحان گروهبانى شاگرداول شد با درجه گروهبان يكمـى، سـربازى را ادامـه داد و به پايان برد. پس از اتمام خدمت سربازى در آزمون استخدامى شركت نفت با رتبـه اول قبـول شد؛ اما گفت: من چنين شغلى را دوست ندارم، شغلى را دوسـت دارم كـه در آن بتـوانم كـسانى را تربيت كنم. با همين عقيده در آزمون سراسر دانـشگاه شـركت كـرد و در سـال ۱۳۵۵ در رشـته تربیتبدنی دانشگاه تهران پذيرفته شد.
[ویرایش]
دوران دانشجويى وى با اوجگیری انقلاب اسلامى مردم ايران مصادف شد. به همين جهت درحرکتهای انقلابى شركت كـرد. در راهپیماییهای ضد رژیم پهلـوى، پخش اعلامیهها و شبنامهها فعاليت میکرد. یکبار هم در حـين تظـاهرات بـا باطوم زخمـى شـد و بیمارستانها از پذيرفتن وى - به علت مسائل امنيتى - امتناع كردند و وى دریکی از خانههای اطراف تهران بسترى شد.
[ویرایش]
بعد از اخذ ليسانس، در سال ۱۳۵۸ بـا دخترخالهاش - اكـرم شـهاب سرد رودی - ازدواج كـرد. در ابتداى ازدواج، ايرج و همسرش در خانه پدر بودند اما بعد از شـروع تـدريس در مـدارس شبـستر در منزل رئيس آموزشوپرورش اين شهر مستأجر شدند. در آن ايام، در كنـار تـدريس در مدرسـه بـه فعاليت در سپاه و آموزش قرآن در روستاى سيس میپرداخت. از بارزترين خصوصيات ايرج گذشت، ايثار، تواضع و بهخصوص رسيدگى به خانوادههای بیبضاعت بود. هر هفته طبق فرمايشات حضرت
امام خمینی (ره) روزهـاى دوشـنبه و پـنجشـنبه را روزه میگرفت؛ بـه خواهرانش توصيه میکرد كـه ماننـد حـضرت زهـرا عليهـا السلام زنـدگى كننـد و فرزندانـشان را حسین گونه تربيت كنند.
[ویرایش]
در دو ماه اول نامزدى در جهاد مشغول به كار شد و دو ماه بعد از شروع زندگى مشترك، علیرغم پيشنهاد مسئوليت تربیتبدنی استان آذربايجان شرقى از طرف شـهيد آیتالله
سیداسداله مدنی ، حضور در جبهههای كردستان را كه گرفتار تجزیهطلبی ضدانقلاب بود، ترجيح داد و بهطورجدی در درگیریهای كردستان شركت كرد. همسرش دراینباره میگوید: به هنگام تولد تنها فرزندمان، چون كشور درگير جنـگ داخلـى بـود - جنـگ پـاوه در كردسـتان - خواهش كردم كه به خاطر تولد فرزندمان چند روزى ديرتر برود ولى گفت: رفتن مـن يـك تكليـف شرعى است و بايد اين تكليف خود را ادا كنم. كـاملاً بـه يـاد دارم كـه سـه مـاه از تولـد فرزنـدمان میگذشت كه آمد.
[ویرایش]
با شروع جنگ تحميلى ايران و عراق آرام و قرار نداشت تا اينكه در اوايل سال ۱۳۶۱ عازم جبهـه شـد. اوايل در جبهه امدادگرى میکرد اما با شروع مقدمات
عملیات رمضان به عنوان معاون فرمانده گردان بعثت از تيپ ۳۱ عاشورا منصوب شد. همسرش درباره حضورش در جبهه میگوید: تازه به جبهه اعزامشده بود كه پدر او را به خاطر ناراحتى گوارشى تحت عمل جراحـى قراردادند. وقتى با ايشان تماس گرفتيم تا براى ملاقات پدر به تبريز بيايد، گفت: جبهه واجبتر از آن است كه من به ملاقات پدرم بيايم. او در نامهای خطاب به خواهرانش علت رفتن خود به جبهه را چنين مینویسد: خواهرانم مگر دوست نداشتيد برادرتان به آرزوى دیرینهاش برسد مگـر شـاهد نبوديـد ايـن انقـلاب كاملاً اسلامى، كلاً و ۱۸۰ درجه موجب برگشت و عوض شـدنم شـد، نبايـست در مقابـل اینهمه نعمات كه در رأس آن پيشواى زندگیام حضرت امام خمينى قرار دارد، قدردانى میکردم تا خدا راضى میشد؟! اين راه را با اجازه "الله" انتخاب كردم وزندگی دور از جهاد مقدس و بیطرف و بیخیال ماندن به درد من نمیخورد. اين را بدانيد از زمانى كه رهبر انقـلاب را شـناختم، تولـد تـازه يافتم؛ بنابراين يك كودك ۵، ۶ سال نياز به تكميل شدن داشت و ديدم فقط در جبهههاست كه روح و فكرم تغذيه میشود. به همين جهت بود كه رو به سنگر آوردم.
[ویرایش]
آقابالازاده در ۳۰ تير ۱۳۶۱ در عمليات رمضان زخمى و مفقـودالاثر شـد و تـاكنون اثـرى از او بـه دست نيامده است. از وى پسرى به نام ناصر به يادگار ماند كه در زمـان شـهادت پـدر نُـه مـاه بيشتر نداشت.
[ویرایش]
بسمهتعالی
وَ أَحْيِنِي يَا رَبِّ سَعِيداً وَ تَوَفَّنِي شَهِيداً
خدايا مرا سعيد زنده بدار و شهيد بميران
درود به بزرگ رهبر انقلاب كه وجود مقدس و ملکوتش نعمت و بركات فراوانى براى جامعـه مـا بـه ارمغان آورده است و درود به روح پاك شهيدان انقلاب از آغاز قيام اسلامى تا اين لحظه كه هم ه چيز متعلق به آنهاست و ناظر اعمال ما گنهکاران هستند. خدايا لحظهای و آنى ما را به حال خودمان رها مكن زيرا ضعیفتر از آنـيم كـه صـراط مـستقيم را تشخيص دهيم. با الهام از آيات و نشانههای الهى انقلاب اسلامیمان بـراى رضـاى خـالق و بـا اجـازه خداوندى پيامبرگونه امام خمينى كه خودشان در متن اسلام تربیتشده، ايـن امـام بزرگـوار دور از سازوکاریها و مبرا از نقاط ضعف و حريت و آزادى در او به بـس فـراوان، ايـن سـفر را كـه ادامـه راه حسین بن على عليه اسلام هست انتخاب نمودهام و انتظارم بر اين است هر كس كه خود را يار من میداند بايد حامى رهبر باشد.
[ویرایش]
هرگز در زندگیام اینقدر خجلتزده نـشده بـودم. هـر شـهيد را كـه از كربلاى خونين مرزها میآوردند احساس شرمندگى میکردم چون نيك میدانستم پيكر پاكـشان بـه خاطر ما لالهگون گشته است و چگونه میتوانستم بهراحتی از حماسه قهرمانانه ايشان بگذرم. خدايا اين بنده سراپا گنهکارت را ببخش كه براى اداى فریضهاش ديـر كـرده اسـت. مـرگ مـن در مقابل رهايى امت مستضعف هيچ ارزشى ندارد. ایکاش چيزى بالاتر از ايـن داشـتم كـه در اختيـار اسلام و امام و امت میگذاشتم.
[ویرایش]
دانشآموزان عزيزم، اى برادران كه امام امت تمام اميدش بر شماست تا آنجا كـه همسنوسالهای شمارا رهبر مینامد. خودتان میدانید چـه رسـالتى داريـد و مسئولیتهای خطيـرى بـر دوشهای انقلابیتان سوار است حركتتان را تندتر كنيد كه بر وعده الهى پیروزیها نزديك است به عضويت سپاه پاسداران و بسيج اين پایههای محكم انقلاب درآیید كه لبهای مبارك امام در بازوان تواناى پاسـداران جا دارد. بيـشتر درس بخوانيـد و وظـايف شـرعى را فرامـوش نكنيـد آرزو دارم جوانـان حـزب بالله در تحصيلاتشان هميشه ممتاز باشند. من كه نتوانستم معلم خوبى براى شما باشم اقلاً شما سعى كنيـد شاگردان و دانشآموزان عالى براى آموزشوپرورش اسلامى باشيد.
حسرت نبرم بخواب آن مرداب
كارام درون شب خفته است
درياييم ونيست باكم ازتوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است
[ویرایش]
[ویرایش]
توکلی، یعقوب، فرهنگ جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نشر شاهد، تهران، ۱۳۸۴