نظرکریمی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
همه با هم بر سر یک میز ناهار خوردیم .به ناگاه متوجه شدم که نظر غذای خود را نصف کرد .نصفش را خود خورده و نصفش را بر داشته ،به بیرون سالن رفت .کنجکاو شدم و به دنبالش رفتم ،دیدم در کنار پیرمردی فقیر بر روی خاک نشسته است. بشقاب در دست پیرمرد بود .باقی غذای او را می خورد و نظر با صمیمیت و مهر با او گپ می زد. با خود گفتم :راستی پس چرا من چنین نیستم..
[ویرایش]
نظر کریمی سال ۱۳۴۲ در شهرستان«گرمی» دراستان« اردبیل» متولد شد.دوران ابتدایی وراهنمایی را در آنجا با موفقیت به پایان برد.
[ویرایش]
ورود او به مقطع دبیرستان همزمان بود با مبارزات مردم ایران بر علیه حکومت ظالمانه ی پهلوی .او که ظلم وتبعیض حاکم بر جامعه را با پوست و استخوان خود لمس کرده بود، بی درنگ به صف مبارزین پیوست.مبارزاتش با نظام شاهنشاهی تا فرار دیکتاتور در دی ماه ۱۳۵۷وپیروزی انقلاب دربهمن ۱۳۵۷ ادامه داشت.
[ویرایش]
بعد از اتمام دوره دبیرستان وپس از پیروزی انقلاب اسلامی در آذر ماه ۱۳۵۹ به عضویت سپاه پاسداران در آمد.او در بخشهای گوناگون سپاه خدمات زیادی را انجام داد تا به سمت مسئول پرسنلی (اداری)لشکر ۳۱ عاشورا رسید.
هرچند کار وماموریت او اداری بود وبراساس ضوابط بایست در پشت جبهه باشد اما در مواقع عملیات او مانند یک فرمانده سلاح به دست می گرفت و وارد جنگ می شد.
[ویرایش]
با شروع جنگ به همراه دیگر بسیجیان عازم مناطق جنگی شد.این حضور تا لحظه عروج ادامه داشت.اسفند ماه ۱۳۶۲در جزیره مجنون و عملیات خیبر اوج رشادت وجوانمردی این سردار ملی است.اودر این عملیات به شهادت رسید وجاوید الاثر گشت.دراین عملیات در حالی که با موتور سیکلت به هدایت نیروها مشغول بود ،آماج گلوله های دشمن بعثی قرار گرفت و به شهادت رسید.
[ویرایش]
آن روز دور از چشم نظر ،خود را به خط مقدم رساندیم .مسئولین از حضور ما در عملیات جلو گیری نمودند. مجبور شدیم به پایگاه خود بر گردیم .او از عملکرد ما آگاه شده بود و از این که وی را با خود نبرده بودیم سخت آزرده خاطر بود اما وقتی دید رفتن ما هم بی نتیجه بوده است چیزی نگفت .در شهر هم چنین حالی داشت حضور در خانه و کاشانه را با وجود جنگ جایز نمی دانست .یک بار هم آن روزها که در وطن بودیم برای ما اجازه اعزام به نبرد را ندادند نظر ما را سوار ماشین شخصی اش کرد و به راه افتادیم می خواستیم اینگونه خود را به جبهه برسانیم اما در گردنه لنگان اتومبیل واژگون شد و ناگزیر بر گشتیم .
همراهی با نظر آموزنده بود.ایثار و فداکاری او را در لحظات ومسافرتها می شد از صمیم قلب درک کرد و چه خوب گفته اند که انسانها را در مسافرتها می توان بهتر شناخت .یادم هست در تعطیلات یکی از تابستانها به همراهی تنی چند از بچه های ولایت خودمان به یکی از شهرهای شمالی کشور رفتیم تا با کارگری ، کمک هزینه ای برای تحصیل و معیشت خانواده کسب کنیم .اواخر شهریور می بایست به شهر خود باز می گشتیم به پیشنهادنظر همه با هم به زیارت مشهد رفتیم و چند روزی در آنجا بودیم .او بیشتر اوقات خود را در صحن مطهر می گذراند .فکر می کنم از طرف یکایک خانواده نایب الزیاره شد.روز دیگر سوار بر اتوبوس به وطن برگشتیم.
ماشین در یکی از غذا خوری های بین راهی توقف کرد . همه با هم بر سر یک میز ناهار خوردیم .بناگاه متوجه شدم که نظر غذای خود را نصف کرد .نصفش را خود خورده و نصفش را بر داشته ،به بیرون سالن رفت .کنجکاو شدم و به دنبالش رفتم ،دیدم در کنار پیرمردی فقیر بر روی خاک نشسته است بشقاب در دست پیرمرد بود .باقی غذای او را می خورد و نظر با صمیمیت و مهر با او گپ می زد با خود گفتم :راستی پس چرا من چنین نیستم.
آنچه از پدر برایش باقی مانده،تنها قطعاتی عکس و چند سطر نامه است .آنگاه که می خواهد با پدر صحبت کند به آسمانها می نگرد و او را در اوج افلاک به تماشا می نشیند .مسئولیت سنگینی دارد. حامل پیام خون اوست .پدر را خوب می شناسد. انگار از لحظه تولد به همراهش بوده است و از شجاعت و مهربانی ها و صداقت او خبر دارد.آن روز که پدرش هم سن و سال او بود و در کلاس سوم ابتدایی درس می خواند،صدای دلنشینی داشت و مراسم دعای صبحگاهی را با صدایی حزین می خواند.همه احترامش می گذاشتند .زندگی او سر مشق دیگر دوستانش بود .روحیه عدالتخواهی و ظلم ستیزی موجب درگیری جدی و همیشگی او با خوانین منطقه بود و همین امر باعث شد که او در اوان جوانی به صف مبارزان بپیوندد و با جان و دل در خدمت انقلاب قرار گیرد.خاطره رشادت او را به هنگاه دستگیری معلمش به وسیله عمال ساواک همه به یاد دارند.
نظر کودکی دبستانی بود. اتومبیلی برای دستگیری یکی از معلمین مبارز دبستان ده به روستا آمده بود .او از این ماجرا آگاهی داشت ،بچه ها را جمع کرد و اتومبیل مامورین ساواک را با چوب و سنگ و فلاخن مورد حمله قرار دادند .او از این که چنین پدری داشته ،بر خود می بالد اما می خواهد پیام خون پدر را برای همیشه تاریخ چون خود او جاودانه سازند.نظم،عدالت،پایمردی،ظلم ستیزی،استقامت،فداکاری ،همت،تلاش و...میراثی است که او باید از آن پاسداری کند.
آن روز که فرزندش در روستای ونستانق گرمی پا به عرصه هستی گذاشت چند ماهی بود که نظر ،شهد شیرین شهادت را سر کشیده بود .روستایی که ۲۵ سال پیش ،نظر ،نیز در آن به دنیا آمد و یار با کفایتی برای خانواده بود .آنها به کشاورزی و دامداری مشغول بودند و از این راه امرار معاش می کردند .آن گاه که کشتزار از خست باران می سوخت و محصولی به بار نمی آورد مجبور بودند راهی غربت شده ،به کارگری بپردازند.نمی دانم چه رمزی است میان دستان پینه بسته آدمهای سختکوش و داشتن فرزندانی صالح؟نظر،واقعا صالح بود.
[ویرایش]
فرزندم !شمه ای از اوضاع روزگاری که من در آن زندگی می کردم ،برای تو باز گو می کنم تا بدانی پدرت چرا راه شهادت را بر گزید شاید راهنمای سعادت تو در روزگاران آینده باشد .
آن روز که من پا به این پهن دشت خاکی نهادم، اسلام را به انحراف کشیده بودند و همه مسلمین تحت ستم استکبار جهانی می زیستند.
مردم مظلوم فلسطین از خانه و کاشانه خود آواره شده در صحرایی در جنوب لبنان زیر چادر ها به زندگی ادامه می دادند و چه زندگی !که جز مرگ تدریجی نبود .
بیشتر کودکان آنجا نیز مثل تو بعد از شهادت پدر به دنیا آمدند و هیچ گاه دست نوازش او را بر سر خویش احساس نکردند و یا شاید هنوز به دنیا نیامده بودند که در زیر خروارها مدفون شدند و حتی حق طبیعی حیاتشان نیز به دست غارتگران چپاول شد .نمی دانم سر نوشت تو چه خواهد شد ولی می دانم که گوی سعادت را کسانی می ربایند که با ایمانی راسخ و توکل به خدای بزرگ قد می افرازند و جاودانه تاریخ می شوند .ان شا الله تو نیز چنین باشی.