منصور اوسطی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



متولد سال ۱۳۳۵ در کرمانشاه است و در دهم شهریور ۱۳۵۸ در منطقه مریوان در درگیری با منافقین به شهادت رسید.

فهرست مندرجات

۱ - خاطرات
       ۱.۱ - مادرشهید
              ۱.۱.۱ - عدالت اجتماعی
       ۱.۲ - برادرشهید
       ۱.۳ - مریم کاظم زاده

خاطرات

[ویرایش]

یک روز ماموران حکومت شاه برای اخذ مالیات به روستای ما آمدند. آنها خیلی با مردم بدرفتاری می کردند و مالیات بیشتری را می خواستند اما منصور با توجه به اینکه حدود ۱۲ سال داشت در برابر آنها ایستاد، از همان کودکی هم بسیار تلاشگر و زحمتکش بود.

← مادرشهید


با همه آشناها و فامیل خوش برخورد و صمیمی بود، صبوری و خوش اخلاقی اش همیشه زبانزد اقوام بود، قلب بسیار مهرباان و رئوفی داشت و در بذل و بخشش نمونه بود .
همیشه در برابر زور گویان می ایستاد و تحمل هیچ گونه ظلمی را نداشت. زمانی که حدود ۱۰-۱۲ سال بیشتر نداشت در روستای سلطان آباد از توابع شهرستان سنقر و کلیایی – در حدود ۱۰۰ کیلومتری شرق کرمانشاه – زندگی می کردیم، یک روز ماموران حکومت شاه برای اخذ مالیات به روستای ما آمدند. آنها خیلی با مردم بدرفتاری می کردند و مالیات بیشتری را می خواستند اما منصور با توجه به اینکه حدود ۱۲ سال داشت در برابر آنها ایستاد، از همان کودکی هم بسیار تلاشگر و زحمتکش بود .
ایام عاشورا را خیلی دوست داشت و چون پدرش نوحه خوان و مداح اهل بیت علیهم السلام بود او هم مثل پدرش علاقه خاصی به مداحی اهل بیت علیهم اسلام نشان می داد. با آغاز درگیری های انقلاب به صورت مخفیانه با دوستانش علیه رژیم شاه فعالیت می کرد و عاشق امام خمینی (ره) بود . حتی بر روی مهر نمازش نام امام خمینی را حک کرده بود .
زمانی که روستا بودیم و پش از آن که به کرمانشاه آمدیم نماز اول وقتش ترک نشد. در روستا با توجه به اینکه کار کشاورزی هم می کرد اما با سایر بچه های آنجا متفاوت بود . یعنی از نظر اعتقادی و مذهبی بسیار بزرگتر از سن و سالش نشان می داد .

←← عدالت اجتماعی


در طول ۲۳ سال عمر با برکت منصور همیشه مساله عدالت اجتماعی سرلوحه کاری اش بود و اگر فرزندم الان حضور داشت قطعا با مصادیق بی عدالتی و خصوصا بد حجابی بی حجابی مقابله می کرد. هیچ وقت ولنگاری های کنونی در زمینه حجاب را نمی پسندید. چرا مسئولان با این معضل به صورت ریشه ای بر خورد نمی کنند؟ چون راه انقلاب ما مقابله با این مسائل بود و هیچ گاه شهیدان نیز چنین معضلاتی را نمی پسندند، به عقیده من مسئولی که درست کار نمی کند انگار دارد با شهدا می جنگد.

← برادرشهید


روز ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ که روز رای گیری برای جمهوری اسلامی بود، ما در شهرستان کامیاران – از توابع کردستان- زندگی میکردیم. در آن وقت در کامیاران گروه های ضد انقلاب از جمله دمکرات، کومله، رستگاری و ... فعالیتی آشکارا داشتند و حتی دفاتر آنها در سطح شهر کامیاران و سنندج کاملا فعال بود و بر آن مناطق حاکمیت داشتند.
در همان روز که در کامیاران صندوق رای گیری دایرشد منصور به من و پدرم گفت که اینجا رای ندهیم، چون با وجود حاکمیت ضد انقلاب احتمال دارد رای ما از بین برود. چون در این باره خیلی حساس بود و امام و انقلاب را عاشقانه دوست داشت. سپس من و پدرم به اتفاق منصور به کامیاران برگشتیم. ارادت ایشان به حضرت امام(ره) مثال زدنی بود.

← مریم کاظم زاده


آخرین ماه از فصل تابستان ۱۳۵۸ به همراه گروهی از دلیران و شیرمردان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و تعدادی از نیروهای کرد مسلمان برای انجام ماموریتی عازم یکی از مناطق کردستان شدیم. فرمانده نیروهای بسیجی را شهید اصغر وصالی بر عهده داشت. هوا بسیار گرم و مسیر خیلی طولانی بود. برای اینکه از شلاق تیز افتاب در امان بمانم روسری ام را تا آنجا که ممکن بود جلو کشیدم، از طرف دیگر در شگفت بودم که همراهان چگونه این سختی و آن تشنگی را احساس نمی کنند، سعی داشتم با آنان همگام و چون سایه دنبال آنها باشم. وجود پر صلابت یاران استواری کوه را به استهزاء گرفته بود و گرمای سوزان را در آن ساعت روز ناچیز جلوه می داد .
یکی از برادران قدری گامهایش را آهسته تر کرد تا من به او برسم و بعد رو به من کرد و گفت: خواهر ! اگر آب می خواهی تندتر بیا، چشمه نزدیک است. اسمش را می دانستم، منصور اوسطی نام داشت و بسیار تند و چالاک حرکت می کرد. در چهره اش نشانی از خستگی و دشواری راه دیده نمی شد .
بر روی تخته سنگی نشستم تا شاید توان از دست رفته را بازیابم و قدرت حرکت کردن پیدا کنم. سرم را در بغل گرفتم تا ترکش های گداخته آفتاب صورتم را نسوزاند. وقتی سرم را بلند کردم متوجه شدم منصور با قمقمه ای پر از آب خنک نزدیک من ایستاده است . از او تشکر کردم و قمقمه را گرفتم .
برادرها با شور و شعف خاصی سر به سر هم می گذاشتند، شهید مرادی که جوانترین این قافله بود به دوستان گفت: به به عجب چشمه ای !
منصور اوسطی در حالی که صورت خود را با آب طراوت می بخشید،گفت : چشمه های بهشت خیلی از این بهتره، کاش ما همگی در کنار آن چشمه ها بودیم ! از منصور پرسیدم : باز هم باید از کوه بالا برویم ؟ او بدون اینکه سرش را برگرداند، جواب داد: بله، تمام منطقه کوهستانی است .
هر یک از برادران علاوه بر کوله پشتی، یک عدد تفنگ ژ۳ و چند عدد خشاب پر به همراه داشتند و من فقط یک دستگاه دوربین با خود حمل می کردم. با وجود نداشتن آن همه تجهیزات باز هم از آنان عقب تر بودم .


رده‌های این صفحه : شهیدان استان کرمانشاه




جعبه ابزار