محمد بهاری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ﺻﺪاى ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﺑﻪ ﮔﻮش ﻣﺴﺌﻮﻻن ﻗﺮارﮔﺎه رﺳﻴﺪ ﻛﻪ میگفت: ﺑـﻪ ﺧـﺪا، ﻓﺎﻃﻤـﻪ زهرا (س) ﻣﻌﺒـﺮ زد ...
[ویرایش]
ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻬﺎرى اوﻟﻴﻦ ﻓﺮزﻧﺪ اﺑﺮاﻫﻴﻢ در ﺳﺎل ۱۳۴۳ در ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻪ دﻧﻴـﺎ آﻣـﺪ.
[ویرایش]
ﺗﺤﺼﻴﻼت اﺑﺘﺪاﻳﻰ را در ﻣﺪرﺳﻪ ﺷﺎوﻛﻦ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺎ ﻧﻤﺮات ﺧﻮب ﺑﻪ اﺗﻤﺎم رﺳـﺎﻧﺪ ﺑـﻪ ﻣـﺴﺠﺪ میرفت و ﻧﻤﺎزش را میخواند در ﻛﻨﺎر درس ﺑﻪ پدرش ﻧﻴﺰ در ﻗﻨﺎدى ﻳﺎرى میرساند.
ﻣﺎدرش میگوید: «ﻋﻼﻗﻪ ﺷﺪﻳﺪى ﺑﻪ ﺧﺪا و اﺋﻤﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ داﺷﺖ و ﻣﻦ ﭼﻮن از علاقه او ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺗﻰ مطلع ﺑﻮدم ﺑﻴﺸﺘﺮ از اﺋﻤﻪ ﺑﺮاى اﻳﺸﺎن میگفتم.»
[ویرایش]
ﺑﺎ ﺷﺮوع فعالیتهای اﻧﻘﻼﺑﻰ در ﺳﺎل ۱۳۵۷، فعالیتهای ﺧﻮد را آﻏﺎز ﻛﺮد و ﺷـﺐ و روز از دﺳـﺘﺎوردﻫﺎى اﻧﻘﻼب ﭘﺎﺳﺪارى میکرد.
دوران ﻧﻮﺟﻮاﻧﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎ ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب ﻣﺼﺎدف ﺑﻮد. او باوجود اﺳـﺘﻌﺪاد ﺧـﻮب در درس ﺧﻮاﻧـﺪن، درس را رﻫﺎ ﻛﺮد و رواﻧﻪ میدانهای ﺟﻨﮓ ﺷﺪ. اﻟﺒﺘّﻪ در ﻛﻨﺎر آن، درﺳﺶ را در ﻣﻘﻄﻊ راﻫﻨﻤﺎﻳﻰ ﺑـﻪ اﺗﻤـﺎم رﺳﺎﻧﺪ.
وى کتابهای ﻣﺬﻫﺒﻰ را ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ میکرد. ﺧﺎدم و ﻣﺆذّن ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮد. ﺑﺴﻴﺎر فعال و اﻫـﻞ ﻣﻌﺎﺷـﺮت ﺑـﻮد. ﻋﻼﻗﻪ ﺧﺎﺻﻰ ﺑﻪ اﻣﺎم (ره) داﺷﺖ و سخنرانیهای اﻣﺎم (ره) را همیشه ﮔﻮش میداد.
[ویرایش]
در پانزدهسالگی وارد ﺳـﭙﺎه ﺷـﺪ و ﻫﻤـﻮاره در ﻫﻤـﻪ عرصههای ﺟﻨـﮓ ﺣـﻀﻮر ﭼـﺸﻤﮕﻴﺮ داﺷـﺖ. بزرگترین آرزوﻳﺶ ﺷﻬﺎدت ﺑﻮد و ﺗﻨﻬﺎ ﻫﺪﻓﺶ ﺟﻨﮓ و جبهه.
ﻣﺎدرش میگوید: «وﻗﺘﻰ از ﺟﺒﻬﻪ برمیگشت بیشتر قرآن و دعا میخواند.»
[ویرایش]
در ﺳﺎل ۱۳۶۳ باخانم
ﻓﺎﻃﻤﻪ اﺧﻮان ﺻﻔﺎر ازدواج ﻛﺮد و ﻣﺮاﺳﻢ سادهای ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪ. ﺛﻤﺮه اﻳـﻦ ازدواج ﻓﺮزﻧﺪ ﭘﺴﺮى اﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎم
روحالله بهاری ﻛﻪ در ۱۶ ﻣﺮداد ۱۳۶۵ به دنیا آمده اﺳﺖ.
[ویرایش]
ﻣﺎدرش میگوید: «ﺑﻪ ﻳﺎد دارم یکشب ﻛـﻪ از جبهه آﻣﺪه ﺑﻮد، دﻳﺪم از ﺧﻮاب ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪه و ﮔﺮﻳﻪ میکند و ﻳﺎ زﻫﺮا میگوید. ﮔﻔـﺘﻢ ﭼـﻪ ﺷـﺪ؟ شهید گفت: ﺧﻮاب دﻳﺪم دﺳﺘﻢ را ﺗﻮى دﺳﺖ اﻣﺎم ﮔﺬاﺷﺘﻢ. مادر من شهید میشوم.»
[ویرایش]
ﺧﻮاﻫﺮش میگوید: «ﺑﺴﻴﺎر شوخطبع ﺑﻮد و ﻫﻤﻪ را ﻣﺠﺬوب ﺧﻮﻳﺶ میکرد. ﺑﺴﻴﺎر ﺻﺒﻮر ﺑﻮد و ﺑﻴـﺸﺘﺮ وﻗﺘﺶ را در ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﻋﺒﺎدت میگذراند و در ﺑﺴﻴﺞ فعاﻟﻴﺖ میکرد و نوحهخوان ﻧﻴﺰ ﺑﻮد. اﻳـﺸﺎن ﺑـﻪ ﻧﻤﺎز اول وﻗﺖ ﺑﺴﻴﺎر ﺗﺄﻛﻴﺪ داﺷﺖ. ﻫﻤﻴﺸﻪ اﻓﺮاد ﺧﺎﻧﻮاده را ﺑﻪ اﺣﺘﺮام ﮔﺬاﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﭘﺪر و ﻣـﺎدر ﺗﻮﺻـﻴﻪ میکرد رﻋﺎﻳﺖ ﺣﺠﺎب را ﺑﺴﻴﺎر ﺗﺄﻛﻴﺪ داﺷﺖ و اﺣﻜﺎم و مسائل ﻧﻤﺎز را ﺑﻪ ﻣﻦ آﻣﻮزش داد.»
علیاکبر ﺗﺮاﺑﻴﺎن -دوﺳﺖ و همرزم ﺷﻬﻴﺪ- میگوید: «بزرﮔﻰ و ﺑﺰرﮔﻮارى در او رو ﺑﻪ ﻛﻤﺎل بود. اگر ﻳﻚ روز او را نمیدیدی روز ﺑﻌﺪ ﺗﻐﻴﻴﺮات ﻣﺤـﺴﻮس در او ﻣـﺸﺎﻫﺪه میکردی، ﺑﺎﻟﻨـﺪﮔﻰ و ﭘﻴـﺸﺮﻓﺖ روﺣﻰ در او بهوضوح ﻣﺸﺎﻫﺪه میشد. ﺷﻬﻴﺪ ﻋﺎرف وارﺳﺘﻪ و دلآگاه ﺑﻮد، ﮔﺮﭼـﻪ او ﻣـﺴﺌﻮل ﺗﺨﺮﻳـﺐ ﺗﻴﭗ وﻳﮋه ﺷﻬﺪا ﺑﻮد، از ﻫﻤﻪ ﻧﻴﺮوﻫﺎى واﺣﺪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ز زحمت میکشید و ﺗﻮاﺿﻊ و ﻓﺮوﺗﻨﻰ او ﺑﻴﺶ از ﻫﻤﻪ ﺑﻮد. ﺗﺴﻠّﻂ ﺑﻪ ﻛﺎر و ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ داﺷﺖ. ﺷﻬﻴﺪ ﺟﺪاى از ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺟﺒﻬﻪ و ﺟﻨﮓ ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻧﻴﺰ میپرداخت و درزمینهی ﺣﻔﻆ ادﻋﻴﻪ و ﻗﺮآن ﻛﺎر میکرد. ﻫﻤﻮاره ﺣﻀﻮر در ﺟﺒﻬﻪ را ﻳﻚ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺷـﺮﻋﻰ میدانست. وﻗﺘﻰ در ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻪ ﻧﻤﺎز میایستاد ﺷﻜﻮه ﻧﻤازش، دﻳﮕﺮان را ﺑﻪ ﺗﻮﺟﻪ و توﻗﻒ وامیداشت. ﻣﺤﺒـﻮب دل ﻫﻤﻪ رزﻣﻨﺪﮔﺎن در ﻛﻠﻴﻪ واﺣﺪﻫﺎ و دستهها ﺑﻮد او ﻣﺼﺪاق ﺟﻠﻮه اﻟﻬﻰ ﺑﻮد و ادﺑﺶ زﺑﺎﻧﺰد ﻫﻤﻪ بود.»
ﺷﻬﻴﺪ
ﺟﻌﻔﺮ رجبزاده -دوﺳﺖ و همرزم محمد بهاری- در دﻓﺘﺮ ﺧـﺎﻃﺮاﺗﺶ ﻧﻮﺷـﺘﻪ اﺳـﺖ: ﻣﺤﻤـﺪ ﻗﺒﻞ از رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﻴﺪان، ﭘﺲ از توﺳﻞ کارش را ﺷﺮوع میکرد، ﻟـﺬا امدادهای اﻟﻬـﻰ ﻳـﺎر و ﻣـﺪدﻛﺎر او ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﻬﺎرى ﻫﻤﻴﺸﻪ اﻳﻦ ﺑﻴﺖ ﺷﻌﺮ را می خواند:
ﺧﻨﺪه ﺗﻠﺦ ﻣﻦ از ﮔﺮﻳﻪ غمانگیزتر اﺳﺖ
ﻛﺎرم از ﮔﺮﻳﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﻪ آن میخندم.
[ویرایش]
ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻬﺎرى در خاطرهای ﺑﻴﺎن ﻛﺮده اﺳﺖ: «در
ﻋﻤﻠﻴﺎت رﻣﻀﺎن ﺑﻌﺪ از مدتها ﺗﻼش، مرا ﺑﺮاى خنثی کردن ﻣﻴﻦ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻓﺮﺳﺘﺎدﻧﺪ. ﺑﺎ ﮔﺮوه اطلاعات دو ﺷﺐ ﻗﺒﻞ از ﻋﻤﻠﻴات ﺟﻠﻮ رﻓﺘﻴﻢ، وﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﻣﻴـﺪان رﺳﻴﺪﻳﻢ، ﻣﻦ ﺟﻠﻮ رﻓﺘﻢ و چندمین را ﺧﻨﺜﻰ ﻛﺮدم، متوجه ﺷﺪم مینها را ﻗﻴﺮ زده و ﭼﺎﺷﻨﻰ آنها درنمیآید و ﻣﻦ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻰ میترسیدم و اﻳﻦ اولین ﻛﺎرم ﺑﻮد، شیطان ن ﻣﺮا وﺳﻮﺳﻪ ﻛﺮد، ﺧﻮب ﺑﺮﮔﺮد و ﺑﮕﻮ مینها ﺧﻨﺜﻰ نمیشود. ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ، ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﻰ دور ﻧﺸﺪه ﺑﻮدم، ﺑـﺎز ﺑـﻪ ﻓﻜـﺮ فرورفتم ﻛـﻪ ﺟـﻮاب ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه را ﭼﻪ میدهی. او نمیگوید: مینها ﻗﻴﺮ داﺷﺖ ﺑﻠﻜﻪ میگوید: ﺗﻮ ﺑﻪ درد ﺗﺨﺮﻳﺐ نمیخوری. در آنجا ﺑﻮد ﻛﻪ ﻧﺎﭼﺎر در آن ﺷﺐ ﺗﺎرﻳﻚ روى ﺧﺎك ﺳﺮ ﮔﺬاﺷﺘﻢ و ﺷﺮوع ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛـﺮدم و ﮔﻔـﺘﻢ: ﻣﻬـﺪى ﺟﺎن ﺗﻮ ﻣﮕﺮ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺘﻰ؟ ﭼﺮا ﻛﻤﻜﻢ نمیکنی؟ ﻳﺎ زهرا، کاری از دﺳﺖ ﻣﻦ برنمیآید، ﺑﺎﻳـﺪ ﻣﺮا ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻰ. در آﻧﺠﺎ ﺑﻮد ﻛﻪ اﺣﺴﺎس ﻛﺮدم ﻛﺴﻰ شانهام را ﮔﺮﻓﺖ و ﺑﻠﻨﺪم ﻛﺮد و بهسوی ﻣﻴـﺪان ﻣﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻢ، مینها ﺗﻨﺪ ﺧﻨﺜﻰ میشد. ﻗﺮار ﺑﻮد دو ساعت کارکنم و ﺑﺮﮔﺮدم. وﻗﺘﻰ متوجه ﺷـﺪم ﻛـﻪ دﻳﺪم روز زده اﺳﺖ و ﺗﻤﺎم دستها و ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺧﻮﻧﻰ ﺷﺪه ﺑﻮد. برگشتم و ﺗﻤﺎم بچههای اطلاعات رﻓﺘـﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﺷﺐ دوم ﺑﻪ ﻣﻴﺪان ﻣﻴﻦ رﻓﺘﻢ توسلی ﻛﺮدم و وارد ﺷﺪم و ﺑﻪ آﺧﺮ ﻣﻴﺪان رﺳﻴﺪم. ﻧﺎﮔﻬﺎن ﻣﺘﻮﺟﻪ ﭼﻨﺪنیروی دشمن ﻛﻪ ﺑﺎ چراغقوه ﻣﺸﻐﻮل بازدید ﺑﻮدﻧﺪ، شدم. ﺑﻪ ﻳﻚ ﻣﺘﺮى ﻣﻦ ﻛﻪ رﺳﻴﺪﻧﺪ دﺳﺘﭙﺎﭼﻪ ﺷـﺪم. آﻳﻪ (وﺟﻌﻠﻨﺎ)
را ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺑﺨﻮاﻧﻢ زﺑﺎﻧﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻓﻘﻂ میگفتم: (سد) (ﺳﺪ) (ﺳﺪ) آنها ﺟﻠﻮ آﻣﺪﻧﺪ و ﭼـﺮاغ را ﺗﻮى صورتم انداختند، ولی متوجه من نشدند.»
[ویرایش]
آﻗﺎى
ﻋﺎرف ﺑﺎﻟﻰ ﻻﺷﻚ دوﺳﺖ و همرزم ﺷﻬﻴﺪ در ﺧﺎﻃﺮاﺗﺶ در ﻣﻮرد ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻬﺎرى ﻧﻮﺷﺘﻪ اﺳـﺖ: بیپیرایگی و صداقت از وﺟﻮد ﺑﻬﺎرى میبارید. ﭼﻬﺮه ﻣﻬﺮﺑﺎن او ﺟﺎذﺑﻪ ﺧﺎﺻﻰ ﺑﻪ وى ﺑﺨﺸﻴﺪه ﺑﻮد. به ﻳﺎد دارم در آذرﻣﺎه ﺳﺎل ۱۳۶۲ تیپ وﻳـﮋه ﺷـﻬﺪا در ﻣﻬﺎﺑـﺎد را ﺑـﺴﻴﺠﻴﺎن پرکرده ﺑﻮدﻧـﺪ و ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎن گردانها و واﺣﺪﻫﺎ ﺑﺮاى ﺟﺬب ﻧﻴﺮو ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﻘﺮ میآمدند، بهاری اوﻟﻴﻦ ﻣﺴﺌﻮﻟﻰ ﺑﻮد ﻛﻪ ﭘﺸﺖ ﻣﻴﻜﺮوﻓﻮن رﻓﺖ ﺗﺎ واﺣﺪ ﺗﺤﺖ اﻣﺮ ﺧﻮد را دستچین ﻛﻨﺪ. او کاملاً بر کلامش مسلط ﺑـﻮد ﻃـﻮرى ﻛﻪ ﻫﻤﻪ را ﺗﺎ ﻋﻤﻖ وﺟﻮد ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻗﺮار میداد.
ﺑﺮادر ﺑﻬﺎرى میگفت: در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﺗﺤﺖ آﺗﺶ ﺷـﺪﻳﺪ و ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﻋﻤﻖ ﮔﺴﺘﺮده و وﻳﮋﮔﻰ ﺧﺎص ﻣﻴﺪان مین، اﻣﻜﺎن معبر زنی نبود. بچهها زمینگیر ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ و آﻣﺎر ﺷﻬﺪا سریعاً ﺑﺎﻻ میرفت و ﻳﻜﻰ از ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎن واﺣﺪ ﺗﺨﺮﻳﺐ ﺑﺎ ﻗﺮارﮔﺎه ﺗﻤﺎس ﮔﺮﻓـﺖ و گزارشی از ﺳﺪ ﻧﻔﻮذﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻣﻮاﻧﻊ اﻳﺬاﻳﻰ و ﺗﻠﻔﺎت ﮔﺴﺘﺮده ارائه داد و ﺑـﺎ ﺗﺤﻠﻴـﻞ دﻗﻴـﻖ، اﻣﻜـﺎن اداﻣـﻪ ﻋﻤﻠﻴﺎت از آن ﻣﺤﻮر را ﻣﻨﺘﻔﻰ د اﻧﺴﺖ، اﻣﺎ ﺷﺮاﻳﻂ ویژهای در آن ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺣﺎﻛﻢ ﺷﺪه ﺑﻮد و ﺑﺎﻳـﺪ ﺑـﻪ هر قیمت، ﺧﻂ دﺷﻤﻦ در آن ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺷﻜﺴﺘﻪ میشد. ﭼﻨﺪ ﺑﺎر ﺗﻤﺎس ﺑﺮﻗﺮار ﺷﺪ و در اﻧﺘﻬﺎ آن ﻓﺮﻣﺎﻧـﺪه بادلی ﺷﻜﺴﺘﻪ ﺗﻘﺎﺿﺎى دﻋﺎ و ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ اﺋﻤﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ (ع) را از ﻣﺴﺌﻮﻻن ﻗﺮارﮔﺎه میکند. ﻣـﺴﺌﻮﻻن ﺑـﺎ ﺑﻴﺖ اﻣﺎم راﺣﻞ ارتباط ﺑﺮﻗﺮار میکنند اﻣﺎم ﻋﺰﻳﺰ ﻫﻢ از درﮔﺎه ﺧﺪاوﻧﺪ ﭘﻴﺮوزى را ﻣـﺴﺌﻠﺖ مینمایند.
ﺑﻌﺪ ﺻﺪاى ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﺑﻪ ﮔﻮش ﻣﺴﺌﻮﻻن ﻗﺮارﮔﺎه رﺳﻴﺪ ﻛﻪ میگفت: ﺑـﻪ ﺧـﺪا، ﻓﺎﻃﻤـﻪ زهرا (س) ﻣﻌﺒـﺮ زد (اﻳﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه بعداً ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ) ﺑﻪ ﻳﺎد دارم بعدازاین ﺳﺨﻨﺎن ﺑﻬﺎرى ﮔﻔﺖ: ﺑﺮادران، اﮔﺮ میخواهید پیشمرگ ﺳﺎﻳﺮ رزﻣﻨﺪﮔﺎن ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻗﺒﻞ از ﻫﻤﻪ وارد ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺷﻮﻳﺪ و ﺑﻌﺪ از ﻫﻤﻪ از ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺧﺎرج ﺷﻮﻳﺪ. ﺗﺨﺮﻳﺐ ﺟﺎى ﺷﻤﺎﺳﺖ و از داوﻃﻠﺒﻴﻦ ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ در گوشهای ﺗﺠﻤﻊ ﻛﻨﻨﺪ و ﺗﻌﺪاد زﻳـﺎدى از ﺑـﺴﻴﺠﻴﺎن ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ و ﺑﻪ او ﭘﻴﻮﺳﺘﻨﺪ.
[ویرایش]
ﺑﺎﻟﻰ ﻻﺷﻚ در اداﻣﻪ میگوید: کلاسهای آﻣﻮزش ﺗﺨﺮﻳﺐ در ﭘﺎدﮔﺎن آغازشده ﺑﻮد تقریباً دو ﻣﺎه ﺗﺎ آﻏﺎز
عملیات واﻟﻔﺠﺮ۸ و
عملیات واﻟﻔﺠﺮ۹ ، ﻓﺮﺻـﺖ ﻣﻨﺎﺳـﺒﻰ ﺑـﺮاى کادر سازی و اﻧﺘﻘـﺎل ﺗﺠﺮﺑﻴـﺎت در دﺳـﺖ ﻣﺴﺌﻮﻻن ردهها ﻗﺮار میداد و ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻬﺎرى ﺑﺨـﺶ اﻋﻈـﻢ آموزشها را ﺧـﻮدش ﺑـﺮ ﻋﻬـﺪه میگرفت. آموزشهای او اﻏﻠﺐ ﺣﻮل ﻣﺤﻮر ﺧﺎﻃﺮات ﺷﻬﺪا دور میزد. وظیفه او ﺳـﺎﺧﺘﻦ تخریبچی و ﻧﻈـﺮش آﻣﺪن آنها ﺑﻪ ﺑﺴﻴﺞ ﺑﻮد. خاطرهای ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻬﺎرى ﺑﺎرﻫﺎ آن را ﻧﻘﻞ میکرد اﻳـﻦ ﺑـﻮد ﻛـﻪ میگفت: ﻋﻤﻠﻴات رﻣﻀﺎن ﺑﻮد، در ﻣﺮاﺣﻞ اوﻟﻴﻪ ﻧﻔﻮذ ﺧﻮﺑﻰ در ﻋﻤﻖ ﻧﻴﺮوﻫﺎى دﺷﻤﻦ داﺷﺘﻴﻢ، ﺑﺮاى ﺟﻠـﻮﮔﻴﺮى از ﭘﺎﺗﻚ ﺳﻨﮕﻴﻦ دﺷﻤﻦ -ﻛﻪ ﺗﻮﺳﻂ گردانهای ﺗﺎﻧﻚ صورت گرفت - وﻇﻴﻔـﻪ ﻛﺎﺷـﺘﻦ مینهای ضدتانک را در ﻧﻮك ﭘﻴﻜﺎن ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺧﻮدى و در اﺳﺮع وﻗﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ دادﻧﺪ، بهپیش رﻓﺘـﻴﻢ. ﺗﻌـﺪاد زﻳـﺎدى ﺷﻬﻴﺪ و ﻣﺠﺮوح در بیابانهای ﻛﺮﺑﻼى ﻣﺎ اﻓﺘﺎده ﺑﻮدﻧﺪ، اﻣﺎ ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﻣﺎ وﻳﮋه ﺑﻮد و ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎم میدادیم.
ذﻛﺮﻫﺎى ﻣﺨﺘﻠﻔﻰ از مجروحان میشنیدیم، اما ﺑﺮاى اﺟﺮاى ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﭘﻴﺶ میرفتیم ﻛﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎن ﺻﺪاى ﺳﻮزﻧﺎﻛﻰ ﻣﺮا ﻣﻴﺨﻜﻮب ﻛﺮد. دﻳﺪم ﭘﻴﺮﻣﺮدى ﺑﺴﻴﺠﻰ و ﻣﺠﺮوح آﺧﺮﻳﻦ رمقهایش را ﺟﻤﻊ ﻛـﺮده ﺑـﻮد و مصراعی را ﺗﻜﺮار میکرد:
ﺗﺸﻨﻪ آب ﻓﺮاﺗﻢ اى اﺟﻞ ﻣﻬﻠﺖ ﺑﺪه.
ﻣﺘﺄﺛّﺮ ﺷﺪم و ﻋﻬﺪ ﻛﺮدم ﭘﺲ از اﺗﻤﺎم ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ او را ﺑﻪ ﻋﻘﺐ اﻧﺘﻘﺎل دهم. مینها را ﻛﺎﺷﺘﻢ و ﺑـﻪ ﺳـﻤﺖ او رﻓﺘﻢ. بهشدت ﻣﺠﺮوح ﺑﻮد، اﻣﺎ ﻣﺮا ﺑﻪ اﺻﺮار ﺑﻪ ﺳﺮاغ ﻳﻜﻰ دﻳﮕﺮ از رزﻣﻨﺪﮔﺎن ﻣﺠﺮوح ﻓﺮﺳﺘﺎد، ﺑـﻪ آن ﺳﻤﺖ رﻓﺘﻢ و ﭘﺲ از ﺑﺎزﮔﺸﺖ دﻳﺪم او ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪه اﺳﺖ.
[ویرایش]
ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻪ ﻧﻤﺎز ﺷﺐ ﺧﻴﻠﻰ اﻫﻤﻴﺖ میداد. آﺧﺮﻫﺎى ﺷﺐ در ﻛﻨﺎر ﺗﺎﻧﻜﺮﻫﺎى آب و در ﺣﺎل وﺿﻮ ﮔـﺮﻓﺘ ﻦ او را میدیدم. یکشب در ﻣﻨﻄﻘﻪ
ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ واﻟﻔﺠﺮ۹ درحالیکه وﺿﻮ میگرفت ﺳﺮ ﺻـﺤﺒﺖ را ﺑـﺎ او ﺑﺎز ﻛﺮدم، او میگفت: ﻳﻜﻰ از رﻓﻘﺎى ﺷﻬﻴﺪم در اﺑﺘﺪاى ورود ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ از ﺗـﺎرﻳﻜﻰ وﺣـﺸﺖ داشت، ﭘﺲ از ﻣﺪتی دﻳﺪم در دل ﺷﺐ از ﻣﺎ ﭘﻨﻬﺎن میشود. یکشب او را ﺗﻌﻘﻴﺐ ﻛﺮدم، دﻳﺪم در دل ﻛـﻮه ﻗﺒﺮى ﺑﺮاى ﺧﻮدش ﻛﻨﺪه ﻗﺮآن و ﻣﻔﺎﺗﻴﺢ در آن ﻗﺮار داده و ﺑﺎ ﻧﻮر ﻓﺎﻧﻮس ﺑﻪ ذﻛﺮ و ﻧﻤﺎز و ﮔﺮﻳﻪ ﻣﺸﻐﻮل اﺳﺖ و دﻳﺮى ﻧﭙﺎﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻟﻘﺎى ﻣﻌﺒﻮد رﻓﺖ.
ﺷﻬﻴﺪ ﻋﻘﻴﺪه ﺧﺎﺻﻰ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ زﻫﺮا (س) داﺷﺖ و ﻫﻤﻪ ﺗﻮﺳﻼﺗﺶ را از وﺟﻮد ﻣﺒﺎرك ﺑﺎﻧﻮى ﺑﺰرگﻋﺎﻟﻢ
میخواست.
[ویرایش]
روزى ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻬﺎرى میگفت: دریکی از ﺟﻠﺴﺎت دﻋﺎ ﺷﺮﻛﺖ ﻛـﺮده ﺑـﻮدم دراینبین ﻧﺎﻟـﻪ ﻳﻜـﻰ از رزﻣﻨﺪﮔﺎن ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ اﺳﺘﻐﺎﺛﻪ ﻋﺠﻴﺒﻰ میگفت: ﺧﺪاﻳﺎ! ﺑﺪن ﻣﻦ ﺿﻌﻴﻒ اﺳﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﻋﺬاب اﺧـﺮوى را ﻧﺪارم. ﺧﺪاﻳﺎ! ﻣﺮا ﭘﺎك ﮔﺮدان و راﺣﺖ ﺑﻪ آن دﻧﻴﺎ ﺑﺒﺮ. ﺷﻬﻴﺪ میگفت: ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮدم و ﻣﻦ دریکی از دعاهایم آن را ﺗﻜﺮار ﻛﺮدم، دﻳﺮى ﻧﮕﺬﺷﺖ ﻛﻪ عملیات
واﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘﺪماتی آﻏﺎز شد. در اﻳـﻦ عملیات ﺑـﻪ ﻋﻠّﺖ ﺷﻬﺎدت ﺟﻤﻌﻰ از کارکنان اطلاعات و ﻋﻤﻠﻴات وﻇﻴﻔـﻪ راﻫﻨﻤـﺎﻳﻰ رزﻣﻨـﺪﮔﺎن بر دوش نیروهای تخریب ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪ ﭘﺲ از زدن ﻣﻌﺒﺮ و ﻋﺒﻮر ﻧﻴﺮوﻫﺎ، ﻳﻜﻰ از ﺳﻨﮕﺮﻫﺎى ﻛﺎﻟﻴﺒﺮ ۵۰ دﺷـﻤﻦ ﻛـﻪ کاملاً نسبت ﺑﻪ ﻣﺎ در ارﺗﻔﺎع قرارگرفته و مسلط ﺑﻮد، ﺗﻌﺪاد زﻳﺎدى از بچهها را ﺷﻬﻴﺪ ﻳﺎ ﻣﺠﺮوح ﻛﺮده ﺑﻮد ﻛﻪ راﻫﻰ ﺟﺰ ﺧﺎﻣﻮش ﻛﺮدن آن وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ. ﻣﻦ ﺑﺎ دﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻧﺎرﻧﺠﻚ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ آن ﭘﻴﺶ رﻓـﺘﻢ و در چند متری آن ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻰ ﺷﺪم، رﮔﺒﺎرى ﺑﻪ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺳﺮازﻳﺮ ﺷﺪ و ﻫﺮ دوپایم بهشدت مجروح شد، ﭘـﺲ از زمینگیر ﺷﺪن ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﻨﺘﻘﻞ و در ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎﻧﻰ در ﺗﻬﺮان ﺑﺴﺘﺮى ﺷـﺪم. ﻫـﺮ دوپایم را از ﻛﻤﺮ ﮔﭻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ، دﻟﻢ ﺑﺮاى جبههها تنگشده ﺑﻮد. ﺳﺎﻳﺮ ﻣﺠﺮوﺣﺎن میتوانستند ﺑﻪ ﻣﺮاﺳﻢ دﻋـﺎى ﻛﻤﻴﻞ و ﺗﻮﺳﻞ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﻮﻧﺪ و ﻧﻤﺎز ﺟﻤﻌﻪ را در ﻣﺴﺠﺪ ﺟﻤﻜﺮان ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ، اﻣﺎ اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑﺮاﻳﻢ ﻣﻴﺴﺮ ﻧﺒـﻮد.
ﻣﻦ روزى ﻫﻤﻴﻦ دﻋﺎ را دوﺑﺎره ﺗﻜﺮار ﻛﺮدم و ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪاﻳﺎ ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻰ ﺿﻌﻴﻔﻢ، ﺗﺤﻤﻞ هیچگونه ﻋﺬاﺑﻰ را ﻧﺪارم، ﺣﺘّﻰ ﺗﺤﻤﻞ ﻋﺬاب دﻧﻴﻮى را ﻫﻢ ﻧﺪارم ﻛﻪ ﭘﺲ از مدت ﻛﻮﺗﺎﻫﻰ در ﻛﻤـﺎل ﻧﺎﺑـﺎورى ﺳـﻼﻣﺘﻴﻢ را ﺑﺎزﻳﺎﻓﺘﻢ و از ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪم و ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ.
[ویرایش]
آقای ﺑﺎﻟﻰ ﻻﺷﻚ میگوید: ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻬﺎرى ﻋﻮارض ﻧﺎﺷﻰ از جراحتهای ﭘﻴـﺎﭘﻰ را ﺑـﺎ ﺧـﻮد ﺑـﻪ ﻫﻤـﺮاه داﺷﺖ؛ ﻧﺎراﺣﺘﻰ ﭘﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم سجدههای ﻧﻤﺎز کاملاً ﻣﺸﺨﺺ بود. او ﺑﻪ دﻋﺎى اﻣﺎم زﻣﺎن (ﻋﺞ) ﻋﻘﻴـﺪه داﺷﺖ و ﻫﻨﮕﺎم ﻗﺮاﺋﺖ ﺳﻮره واﻗﻌﻪ در آﻳﻪ (ﻻﻳﻤﺴﻪ اﻻاﻟﻤﻄﻬﺮون)
ﺗﺄﻣﻞ میکرد و دﻳﮕﺮ نمیتوانست اداﻣﻪ دﻫﺪ. ﺷﻬﻴﺪ از وسوسهها میگفت ﻛﻪ ﺳﺪ راه میگردند؛ و ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻬﺎرى ﻧﻘﻞ میکرد: در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﺳﻪ ﻧﻔﺮ دﻳﮕﺮ از رزﻣﻨﺪﮔﺎن ﺑﺮاى اﺟﺮاى ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻮاﺿﻊ دﺷﻤﻦ ﻧﻔﻮذ ﻛﺮده ﺑﻮدﻳﻢ، آﺗﺶ ﺷﺪﻳﺪى روى ﺳﺮ ﻣﺎ ﺑﻮد و ﻳﻜﻰ از ﻫﻤﺮاﻫـﺎن ﻛـﻪ روﺣﻴـﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﻰ ﻧﺪاﺷﺖ دﭼﺎر ﺗﺮس ﺷﺪﻳﺪى ﺷﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﭘﺲ از ﻣﺪتی گفت: ﻣﻦ دﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ نمیآیم و در آن ﻧﺎﺣﻴﻪ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻫﻰ ﻃﺒﻴﻌﻰ ﺑﻪ ﺷﻜﻞ ﻏﺎر وﺟﻮد داﺷﺖ، ﺑﻪ آﻧﺠﺎ ﺧﺰﻳﺪ و ﻣﺎ ﺟﻠﻮ رفتیم. ﻣﺄﻣﻮریت را با موفقیت انجام دادیم و درراه ﺑﺎزﮔﺸﺖ دﻳﺪم ﺧﻤﭙﺎره مستقیماً روى ﭘﻨﺎﻫﮕﺎه ﻋﻤـﻞ ﻛـﺮده اﺳـﺖ و او از دﻧﻴﺎ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد. ﺷﻬﻴﺪ ﺗﺄﻛﻴﺪ داﺷﺖ ﻋﻤﺮ دﺳﺖ ﺧﺪاﺳﺖ و ﺷﺨﺺ ﻫﺮﺟﺎﻳﻰ ﺑﺎﺷﺪ میمیرد و همهچیز را از زاوﻳﻪ اﻧﺠﺎم ﺗﻜﻠﻴﻒ میدید.
[ویرایش]
ﺷﻬﻴﺪ ﺑﻬﺎرى در زﻣﺎن آﻣﻮزش، در یکشب زﻣﺴﺘﺎﻧﻰ ﭘﺲ از تحمل ﻣـﺸﻘﺎت ﻓـﺮاوان رزم ﺷـﺒﺎﻧﻪ، در دﻣﺎى ۱۲ درﺟﻪ زﻳﺮ ﺻﻔﺮ ﺑﺎ کولهپشتی ﺳﻨﮕﻴﻦ ﭘﺲ از ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺗﻤﺮﻳﻨﻰ ﻓﺘﺢ ﻗﻠّﻪ اﺟﺮاى تاکتیکهای ﻣﻨﺎﺳﺐ و اﺟﺮاى ﺑﻴﺶ از ۱۰ ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮ ﻛﻮﻫﻨﻮردى ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ پیادهرو، پس از دوﻳﺪن و ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻋﺒـﻮر از ﮔﻞ و لجن، دستور داد ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺧﺴﺘﻪ و ﺳﺮﻣﺎزده ﺑﺎ ﺗﻤﺎم ﺗﺠﻬﻴﺰات و ﻟﺒﺎس وارد آب درﻳﺎﭼـﻪ ارومیه ﺷﻮﻧﺪ و ﻗﺒﻞ از ﻫﻤﻪ ﺧﻮدش اﻳﻦ ﻛﺎر را اﻧﺠﺎم داد. وﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﮕﺎه بازگشتیم ﻧﺎﮔﻬـﺎن ﺻـﺪاى نوحهاش ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻛﻪ میگفت: ﻣﻬﺪى میآید ﺑﺎ ﺷﻤﺎ منزلبهمنزل، ﻏﻤﮕـﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷـﻴﺪ دوﺳـﺘﺎن حل میشود مشکل. ﺷﻬﻴﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺣﻔﺮ ﻛﺎﻧﺎل و سنگرزنی ﺑﺎ در دﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻦ دﻳﻠﻢ و ﻛﻠﻨﮓ باوجود ﻋـﻮارض ﺷـﺪﻳﺪ ﺟﺮاﺣﺖ از ﻫﻤﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﻮد و ﻫﻤﻪ را ﺑﻪ ﺷﻮق میآورد و ﺑﻘﻴﻪ ﺑﻪ او تأسی میکردند.
ﺷـﻬﻴﺪ باوجوداین ﻛﻪ ﭘﺎﺳﺪار ﺑﻮد ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻟﺒﺎس ﺑﺴﻴﺠﻰ بر تن داﺷﺖ و ﺗﻨﻬﺎ در عملیات ﺑﺎﻟﺒﺎس ﻓـﺮم ﺳـﭙﺎه روﺑـﻪ روى دﺷﻤﻦ ﻗﺮار میگرفت.
[ویرایش]
محمد بهاری در ۱۰ ﺷﻬﺮﻳﻮر ۱۳۶۵ در
ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻛﺮﺑﻼی۲ در
جبهه ﺣﺎج ﻋﻤﺮان ، ﭘﺲ از ﺷـﺶ ﺳـﺎل ﺣﻀﻮر مستمر در جبههها، در بیستودوسالگی در ﺣﻴﻦ اﺟﺮاى ﻣﺘﻬﻮراﻧـﻪ اﻳـﻦ ﻋﻤﻠﻴﺎت، ﺑـﺎ اﻧﻔﺠـﺎر ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺎم رﻓﻴﻊ ﺷﻬﺎدت نائل آﻣﺪ. ﭘﻴﻜﺮ ﻣﻄﻬـﺮش در ﻣـﺰار ﺷـﻬﺪاى ﺑﻬـﺸﺖ رﺿـﺎ (ع) ﻣـﺸﻬﺪ - در ﻣﺠﺎورت ﺳﺮدار رﺷﻴﺪ اﺳﻼم ﺷﻬﻴﺪ
ﻣﺤﻤﻮد ﻛﺎوه - اﺳﺖ در آﻏﻮش ﺧﺎك قرارگرفته است.
[ویرایش]
ﺷﻬﻴﺪ در وصیتنامهاش ﭼﻨﻴﻦ مینویسد:
أﺣﺴِﺐ اﻟﻨﱠﺎس أنْ ﻳﺘْﺮَﻛُﻮا اَن ﻳﻘُﻮﻟﻮاء اﻣﻨﱠﺎ وﻫﻢﻻ ﻳﻔْﺘَﻨﻮنَ
ﻣﺮدم ﺧﻴﺎل میکنند همینکه ﮔﻔﺘﻨﺪ اﻳﻤﺎن آوردﻳﻢ ﻛﺎﻓﻰ اﺳﺖ و آزﻣﺎﻳﺶ نمیشوند.
اﻣﺮوز روز ﻋﻤﻞ ﻛﺮدن اﺳﺖ ﺑﺎﻳﺪ دﺳﺖ از ﺟﺎن ﺷﺴﺖ و ﺑﺎ راه او ﻛﻪ راه اﺳﻼم اﺳـﺖ ﺑـﺮوﻳﻢ و ﺑـﺪاﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺳﻌﺎدت ابدی در اﻳﻦ راه اﺳﺖ و ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎل ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﮔﻤﺮاﻫﺎن میفرماید:
از ﻋﺬاﺑﻰ ﺑﺘﺮﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺘﻤﮕﺮان ﺗﻨﻬﺎ اﺧﺘﺼﺎص ﻧﺪارد و آنها را ﻛﻪ ﺳـﺘﻢ ﻧﻜﺮدﻧـﺪ و ﺳـﻜﻮت اﺧﺘﻴـﺎر ﻛﺮدﻧـﺪ را ﻧﻴـﺰ ﺷـﺎﻣﻞ میشود.
[ویرایش]
[ویرایش]
موسوی, سیدسعید؛ فضائلی، عباس، فرهنگنامه جاودانه های تاریخ: زندگینامه فرماندهان شهید خراسان(نسخه الکترونیکی)، نشر شاهد، ۱۳۸۵، تهران،ص۱۴۵-۱۳۶