محمدرضاافیونی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



یکی از روزها، برادر فروهر که از مربییان خوب بسیج اصفهان بود، توسط منافقین به شهادت رسید. وقتی خبر به او رسید، گفت: امشب تا صبح باید قاتل را دستگیر کنیم. سریع وارد عمل شدند و یکی از منافقین را که قبلاً شناسایی شده بود، دستگیر کردند. پس از بازجویی و کسب اطلاع از مشخصات قاتل، با هماهنگی مسئولین امر، پیگیر دستگیری آن جنایتکار شد و او را به محکمه عدالت سپرد



تولد

[ویرایش]

سال ۱۳۴۱ محمدرضا در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. اودر دامان مادری مذهبی رشد کرد و ایمان و دیانت آمیخته وجودش شد. بزرگترکه شدبا شوق سرشار در کسب معرف الهی و شناخت حقیقت پیشتاز بود.

مبارزات دوران انقلاب

[ویرایش]

در شکوفایی انقلاب و بر اندازی نظام فاسد پهلوی علی رغم سن و سال کم شرکت فعال داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی علاوه بر حفظ سنگر علم و دانش در سنگر بسیج نیز مسئولیت پذیرفت. بارها و بارها به استقبال خطر رفت و رنجها و تلاش های بی شمار را برای پیشبرد اهداف انقلاب به جان خرید و آرام نگرفت.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی عدم ماست
او روح و جسم را صیقل داد و مهیای جهاد گشت. پس از اینکه مدتی در جبهه های جنوب به سر برد به کردستان رفت. در آن خطه با ارائه توان بالای رزمی اسوه و الگو شد. در سنگرهای مختلف نبرد حماسه ها آفرید، به گونه ای که اکنون نام او در جای جای کردستان معادل نهایت رشادت و شجاعت و غیرت آورده می شود. صمیمیت و رفاقتش با دوستان و شجاعت و سخت گیری او با دشمن همواره در یاد ها باقی خواهد بود.
افیونی از نادر افرادی بود که به پاسداری، جهاد، شهادت، در خط امام بودن و سوختن برای محرومان جلوه و معنی داد.
در حالی که جای جای محروم و فتنه دیده کردستان شاهد دلاوری های ایشان برای مردم و رزمندگان بود و سراسر این خطه، مملو از خاطرات فراوان از شکوه ایثار شان ، با دلی گشوده به رحمت حق به استقبال سختیهای تازه می رفت. او برای این انقلاب و اسلام یک نفر نبود بلکه به تنهایی سپاهی بود.

شهادت

[ویرایش]

سر انجام این سردار ملی پس از سالها مجاهدت وتلاش در ۵/۴/۱۳۶۳با کمین ضد انقلاب به شهادت رسید.در درگیری شدید با ضد انقلاب شرایطی پیش آمد که نیروهای سپاه و پیشمرگان مسلمان کرد تلفات زیادی دادند.محمدرضا به راحتی می توانست صحنه نبرد را ترک کند،چون به تنهایی از او کاری ساخته نبود. اما هنگامی که دید،همرزمش متولی مجروح شده،برای کمک و دفاع از او ایستاد.
تمام تیرهایش را شلیک کرد و در نهایت تیری به سر او اصابت کرده و سردر کنارشهید متولی،مانند مولا و مقتدایش علی(ع) با فرق شکافته در ۲۷ رمضان به سوی معبود پرواز می کند.


خاطرات

[ویرایش]


بخشی از خاطرات باقی مانده از این شهید در زیرمی آید:


← مادر


لباس عید برای بچه ها خیلی مهم و دوست داشتنی است. یک روز محمد از مدرسه وارد خانه شد. لباس نویی را که تازه برایش خریده بودم به همراه برد وقتی از او سوال کردیم، گفت: یکی از همکلاسی هایم لباس عید نداشت، برای او می برم. آن سال با لباس های قبلی خود عید را پشت سر گذاشت.
از کودکی عاشق نماز خواندن بود. وضو گرفتن و نماز خواندن را از هنگامی آغاز کرد که معمولاً بچه ها توجهی به آن ندارند. هنگامی که بچه های فامیل به خانه ما می آمدند، از نماز و قران برایشان صحبت می کرد.
بیش از همه ما در روضه خوانیها شرکت می کرد. مرتب به مسجد محل می رفت و در دسته های زنجیر زنی شرکت می کرد. با پشتکار عجیبی د رس می خواند.
سال چهارم هنرستان در حالی که امتحان داشت تا ساعت دو نیمه شب به کارهای بسیج می رسید. صبح زود، ابتدا صبحانه بچه های بسیج را تهیه می کرد و بعد برای امتحان به دبیرستان می رفت. همه متعجب بودند که چطور این دو کار را، به خوبی انجام می داده است.

← سعید بخش


از زمانی که در هنرستان درس می خواند با بسیج مدارس همکاری می کرد. در اواخر تحصیل، تمام وقت در بسیج مدارس مشغول به کار بود. در شرایط بحرانی آن زمان، قضیه بنی صدر و گروهکها و بعد از ۳۰ مرداد که مردم توسط گروه منافقین ترور می شدند، محمد بازوی توانمندی بود برای تشکل های حزب الهی. بارها به خاطر دفاع از اسلام خود را به خطر انداخت. یک بار د ر حین بحث با افرادی که روزنامه منافقین را می فروختند، یکی از منافقین ضربه ای به او وارد ساخته بود که تا مدتی احساس ناراحتی و مصدومیت می کرد. یکی از منافقین که در بیمارستان عیسی بن مریم بستری بود، توسط رفقایش مسلح شده بود و قصد فرار داشت. محمد با چابکی و شهامت ، روی پشت بام بیمارستان به تعقیب و دستگیری او اقدام می کند. زمانی بود که منافقین در شهر را به جرم حمایت از امام یا حتی داشتن ریش به رگبار می بستند. محمد با وجود همه خطرات می گفت: ما باید حتی در نیمه های شب همه جا حضور داشته باشیم تا آنها نتوانند مردم بی گناه را به شهادت برسانند. او با روحیه و شهامتی بی نظیر به تعقیب سران منافقین می پرداخت. پس از مدتی که به جبهه جنوب رفته بود، کردستان را جهت ادامه خدمت مناسب دید. محمد تا زمان شهادت در آنجا مشغول خدمت بود.

← شهید اکبر آقابابایی


در اوایل جنگ کردستان، جو بسیار بدی شایع شده بود و کمتر کسی دوست داشت د ر کردستان بماند.
یک روز عملیاتی در محور طاوسر چین در جاده سنندج – کامیاران رو به روی گردنه مروارید انجام شد. پس از عملیات ما وارد روستای سر چین شدیم. شور عجیبی را شاهد بودم. مردم و به خصوص بچه ها از ما استقبال کردند و با شعار های الله اکبر و پخش نقل جلوی ما آمدند.
فریاد الله اکبر ایشان، لبخند رضایتی روی لبهای رزمندگان ظاهر کرده بود. خیلی خوشحال بودیم. بنده به محمد افیونی گفتم: محمد؛ آینده کردستان این بچه ها هستند. اگر الان اینها را رها کنیم و برویم به اینها خیانت کرده ایم.
صحبتهای من، منظره فرح بخش آن روز و انگیزه های پاک الهی شهید افیونی باعث شد، ماندن در کردستان را تکلیف خود بداند و تا زمان شهادت با رشادت تمام در صحنه های مختلف کردستان باقی بماند. او با دلسوزی و شفقت اسلامی، برای مردم کرد خدمات شایسته ای انجام داد.


← برادر


برای دیدار با برادرم به کردستان رفتم. محمد در آنجا با مردم ارتباط تنگاتنگی داشت. مردم هم او را خیلی دوست داشتند. او در مهمانی آنها شرکت می کرد. یک روز بعد از ساعت ۵ که تردد در جاده ها ممنوع بود، اسلحه ای به من داد و از من خواست که همراهش با موتور به جایی بروم. من چون نمی دانستم کجا خواهیم رفت، حرفی نزدم و اگر می دانستم، شاید شجاعتش را نداشتم که با ایشان همراه شوم. در طی مسافت ۲۵ کیلومتری جاده خاکی، گاهی به طرف ما تیر اندازی می شد. فهمیدم که جاده در اختیار ضد انقلاب است ولی محمد با صلابت به راه خود ادامه می داد. وقتی به روستا و به مقر سپاه رسیدیم، برای همه مایه تعجب بود که در آن ساعت با موتور دو نفر وارد آن روستای دور افتاده بشوند. آنهایی که افیونی را می شناختند، می دانستند که ترس برای او معنایی ندارد و همگی شهادمت و شجاعت او را می ستودند.

← محمد رضا عابدی


محمد از کسانی بود که در اجرای دستورهای امام بدون هیچ تزلزل و درنگی وارد عمل می شد. در اوج تاخت و تاز گروهکها و منافقین در شهر ها، مرکز فعالیت او بسیج دانش آموزی بود.
یکی از روزها، برادر فروهر که از مربییان خوب بسیج اصفهان بود، توسط منافقین به شهادت رسید. وقتی خبر به او رسید، گفت: امشب تا صبح باید قاتل را دستگیر کنیم. سریع وارد عمل شدند و یکی از منافقین را که قبلاً شناسایی شده بود، دستگیر کردند. پس از بازجویی و کسب اطلاع از مشخصات قاتل، با هماهنگی مسئولین امر، پیگیر دستگیری آن جنایتکار شد و او را به محکمه عدالت سپرد.






جعبه ابزار