سیدرضاحجازی طاقانکی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
با دستانی که نشان کار و تلاش بر روی خاک زادگاهم را در خود دارد، کوله بارم را برگرفته و این بار می روم تا در خاکی مطهر، خاکی که ذراتش با نور عشق و ایمان منور شده، بذر ایثار بپاشم و شقایق بکارم. می روم تا رفتگان را پیرو باشم و ماندگان را سرمشق و الگو. می روم و در این رفتن از خدا مدد می جویم تا خودخواهی ها را از وجودم بزداید و مرا چون ذره ای در شمار سربازان گمنام این سرزمین جا می دهد
[ویرایش]
سید رضا ۲۴ تیرماه سال ۱۳۴۸ در رشت به دنیا آمد.سیدرضاسه ساله بود که خانواده اش به شهرکرد بازگشتند.سیدرضافرزند اول خانواده بود.
[ویرایش]
دوران ابتدایی را تا کلاس پنجم در مدرسه دکتر شریعتی شهرکرد تحصیل کرد.او بخشی از مقطع تحصیلی پنجم ابتدایی را به دلیل مهاجرت خانواده به شهر یاسوج در مدرسه مهرگان این شهر به اتمام رساند.دوره راهنمایی هم در یاسوج بود.
سیدرضا تحصیلات متوسطه را در هنرستان صنعتی اقبال لاهوری گذراند.
[ویرایش]
درهنرستان درس می خواند که ۱۸آذر۱۳۶۴به جبهه رفت. مدتی درجبهه بود وبرگشت به یاسوج تا ادامه تحصیل بدهد.اودوباره درسال ۱۳۶۵ به جبهه رفت تا عملیات کربلای ۵ شرکت کند.
[ویرایش]
سیدرضادرجبهه مسئولیت مهم پیک فرمانده گردان را به عهده داشت.اودر این عملیات به شهادت به شهادت رسید.مزارسیدرضا درگلزارشهدای طاقانک است.
[ویرایش]
نباید طوری بشود که آزادی فردی مضر برای دیگر افراد باشد و هیچ کس حق ندارد که به آزادی دیگران به اسم استفاده از آزادی لطمه بزند.
بسم الله الرحمن الرحیم
آزادی موهبتی است ارزنده اما با بی بندوباری فرق دارد.
چه واژه زیبایی است آزادی. در ظاهر لغتی است مانند دیگر لغات اما آزادی چیزی نیست که بتوان با لغات دیگر و چیزهای دیگر مقایسه کرد. امروز در تمام دنیا برای رسیدن به آن در تلاش هستند و انسان هایی هستند که برای رسیدن به آن جان داده اند و می دهند و در اصل تمام انسان ها برای رسیدن به آن حاضرند هستی و جان خود را فدا کنند. آزادی موهبتی است که در پناه آن انسان احساس آرامش و سبکی می کند و به درستی که آزادی ارزش دادن جان و مال را دارد زیرا وسیله ای است برای متعالی شدن.
اما در اینجا منظور هر آزادی ای نیست. اگر انسان را در تمام جهات آزاد آزاد بگذاریم و هیچ محدوده ای برای آن در نظر نگیریم ناگهان سر از منجلاب ذلت و خواری در می آورد و به پست ترین نقطه حیوانی می رسد. اگر انسان را در شهوات و دیگر غرائض حیوانی آزاد بگذارند و آزادی بی حد و حصر بدهند،جامعه ای به وجود می آید که در آن انواع و اقسام جنایت و بی بندوباری رایج است و به این نمی توان آزادی گفت،زیرا آزادی فراتر از این هاست.
آزادی باید در حدی باشد که به دیگر افراد جامعه ضرر نرساند یعنی نباید طوری بشود که آزادی فردی مضر برای دیگر افراد باشد و هیچ کس حق ندارد که به آزادی دیگران به اسم استفاده از آزادی لطمه بزند.
معنی آزادی آنجا مفهوم می یابد که در پناه آن به خواسته های انسانی رسید. آزادی در آنجا است که انسان بتواند از غرائض و دیگر خواسته های خودش به طور اعتدال برخوردار گردد و این آزادی را فقط اسلام و حکومت اسلامی به یک جامعه می تواند بدهد. زیرا اگر آزادی مانند جوامع غربی باشد می بینیم که فساد آن قدر زیاد شده که تجاوز به نوامیس و حقوق دیگران امری است عادی و روابط نامشروع بین افراد جامعه امری است مستعمل و رایج . اما برعکس در کشورهای بلوک شرق (کمونیست ها)می بینیم که آزادی به حدی کم است که انسان بدون اجازه دولت و مسئولین مملکتی نمی تواند کاری انجام بدهد. اگر خوب به این دو نوع آزادی نگاه کنیم می بینیم که نه اولی و نه دومی نمی توانند آزادی خوبی باشند.زیرا در آزادی که غربی ها برگزیده اند هیچ گونه محدودیتی وجود ندارد و همین عامل باعث بی بند و باری و انواع جنایات و جرائم می شود و در آزادی که کمونیستها ارائه داده اند انسان را محدود به نفس کشیدن، غذا خوردن و دیگر کارهای عادی می کند. پس این دو نمی تواند آزادی واقعی باشد.
آزادی واقعی موقعی است که هر فرد از افراد جامعه بتواند حق اظهارنظر، حق کار کردن و خلاصه دیگر حقوقی که یک فرد بتواند داشته باشد،دارا باشد.
آری آزادی موهبتی ارزنده است،موهبتی است که از طرف خداوند به انسان داده شده اما در یک چهارچوب معین و آزادی که خداوند به انسان می دهد نه در آن حداست که در تمام امور دست انسان را باز گذارد که هرکار خواست انجام بدهد و نه آنقدر محدود می کند که حتی حق اظهار نظر نیز نداشته باشد و ما باید کمال استفاده از آزادی ببریم زیرا اسلام این اجازه را به ما داده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
وسائل ارتباط جمعی چه وظیفه ای در جامعه انسانی دارد
هر جامعه ای برای رساندن اخبار و پخش اطلاعات احتیاج به رادیو، تلویزیون، روزنامه و مجلات دارد و هر حکومتی و هر جامعه ای احتیاج به این وسایل دارد. زیرا بدون این وسائل جامعه ای را بدون گوش و چشم می یابیم و وسائل ارتباط جمعی به منزله زبان گویای یک جامعه است. و به همین خاطر است که در تمام جوامع به آنها اهمیت فوق العاده ای می دهند و از آن به عنوان اسلحه ای بدون صدا استفاده می کنند.
چه به وسیله این وسائل می توانند افکارها را متوجه جایی که خود می خواهند کنند و از آنجایی که می خواهند دور کنند. این بدین معنی است که وسائل ارتباط جمعی نقش مهمی در جهت سازندگی و تخریب یک جامعه می تواند داشته باشد.
وسائل ارتباط جمعی در هر جامعه بسته به نوع قانون و موازین آن جامعه وظیفه به خصوصی دارند.در قانون اساسی وظیفه وسائل ارتباط جمعی به این صورت آمده است که می بایستی در جهت روند تکاملی انقلاب اسلامی در خدمت اشاعه فرهنگ اسلامی قرار گیرند و در این زمینه از برخورد سالم اندیشه های متفاوت بهره جویند.از اشاعه و ترویج خصلتهای تخریبی و ضد اسلامی جداً پرهیز کنند و در این مرحله از زمان،مسئولیت خطیری بر عهده این وسائل می باشد زیرا اینان باید پیام انقلاب اسلامی و فریاد دادخواهی ملت اسلامی را به اقصاء نقاط دنیا برسانند. باید به این دنیای که در فساد غوطه ور است پیام اسلام را برسانندو آنها را از این منجلاب بیرون بکشند.
وسائل ارتباط جمعی وظیفه دارند با رساندن پیام های صحیح، ملت را از اتفاقات گوشه و کنار جهان آگاه کنند و بگویند و بنویسند که در جهان امروز چه می گذرد. به وسیله این وسائل باید پیام خون شهدا و انقلاب را به مظلومان جهان رساند و باید به وسیله این وسائل به جنگ دشمنانمان برویم زیرا چیزی بُرنده تر و کوبنده تر از این وسائل نیست. چه به وسیله یک نوشته که در یک روزنامه چاپ می شود، یک یادوخبر که در رادیو و تلویزیون پخش می شود،می توان یک جامعه را به انحراف کشید و یا رو به سازندگی برد.با پخش یک برنامه ضد اخلاق اسلامی می توان جامعه را به ذلت کشید و با یک برنامه اسلامی، انسان ها را به وظیفه انسانی خود آگاه نمود و در آخر می توان گفت که این وسائل هستند که پیام رسان انقلاب و شهدای ما هستند.
بسم الله الرحمن الرحیم
پند من بشنو: به جز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا کن کمال این است و بس
آری انسان بایستی با این نفس که او را به بدی می کشاند مبارزه کند و پیروزی در این مبارزه کمال است و بزرگی. اگر انسان موفق شود که بر نفس خود که منظور نفس اماره است پیروز شود دیگر در جامعه اسلامی ظلم و فساد نخواهد بود. ما روزانه در مجلات و در جاهایی شاهد قتلها،دزدی تا آدم ربایی و خلاصه دیگر عمل های کثیف حیوانی هستیم.
خوب به عمق مسئله فکر می کنیم این افعالی که از انسان سر می زند این جنایت ها این حسدها، این کینه ها، دورویی ها، دروغ ها، دوز و کلک ها و ... اینها از کجا است؟ در مباحث فلسفه اسلامی تمام اینها از نفس اماره است و این است که انسان را به درجه ای می رساند که خداوند می فرماید: در اینجا به «اسفل السافلین» رسیده و محال است انسان هم پیرو نفس خود باشد و هم انسان خوبی باشد و این طور نیست که انسان هم پیرو این نفس سرکش باشد و هم بتواند کارهای خوب انجام دهد. آیا انسانی که غرق در شهوات و لذات مادی می شود و جز به ارضاء غرایض خود به چیز دیگری فکر نمی کند،می تواند به حقوق دیگران تجاوز نکند؟ می تواند انسان پاکی باشد؟ می تواند ظالم نباشد؟ گاه فردی انسان دیگری را می کشد برای رسیدن به حکومت و جز حکومت به دیگران به چیز دیگری فکر نمی کند و در جایی دیگر جنایت دیگری می کند برای رسیدن به شهوت و شهوت رانی و جز به این نمی اندیشد.
در جایی دیگر عمل دیگری از او سر می زند برای رسیدن به پول و ثروت و خلاصه تمام اینها ناشی از نفس انسان است که در این شعر از آن به نفس شوم بد سرشت تعبیر شده.
حالا جامعه ای را در نظر بیاوریم که تمام افراد آن موفق به نابود کردن این نفس شوم شده اند،می بینیم این جامعه، جامعه ای است ایده آل که در آن هیچ گونه فسادی وجود ندارد و این جامعه،جامعه ای است مطلوب که اسلام می خواهد بسازد. حالا اگر هرچه نفس آدمی گفت ما همان کردیم و نفس خود را در تمام امور آزاد گذاشتیم و آن وقت است که از هیچ گونه جنایت فرو گذار نیستیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
انتقاد عاملی سازنده است ولی با کینه توزی و دشمنی فرق دارد
اگر کسی به شما بگوید که در این کار اشتباه کرده اید و یا نتوانسته اید آن را خوب انجام دهید،چه می کنید؟ اگر به شما بگویند که این راهی که می روید اشتباه است آیا راهتان را عوض می کنید؟ اگر به شما بگویند که دانش آموز خوبی نیستید چه می کنید؟ آیا اگر این اعتراضات بر کار شما، راه شما و نحوه درس خواندن شما وارد باشد آیا می پذیرید و در پی اصلاح آن برمی آیید. اگر ما در سطح خانه، کوچه، محله و خلاصه در یک جامعه بزرگ نگاه کنیم می بینیم که اشکالاتی وجود دارد.
مثلاً در یک جامعه افرادی اشتباه کنند که این جامعه به سقوط بیفتد،آیا نباید به این افراد کار اشتباهشان را گوشزد کرد؟ و آیا آنها نباید قبول کنند که اشتباه کرده اند؟ و در پی اصلاح خود برآیند. چون انسان خطاکار است و موجودی است که هر لحظه امکان خطا و اشتباهش وجود دارد. پس اگر کسانی خواستند اشتباهات ما را بگویند و اگر گفتند ما باید خود را اصلاح کنیم. پس می توان گفت انتقاد عاملی سازنده است.می توان به وسیله این عامل سازنده جامعه ای درست کرد که طبق موازین خاصی هیچ و قت به خطا نرود. اگر شما کاری می کنید که اشتباه است و خودتان نمی دانید اگر به ما بگویند این کار شما اشتباه است به این دلیل یا آن دلیل و راه درست این است به این دلایل، ما باید قبول کنیم که اشتباه کرده ایم و کارمان را باید درست انجام دهیم.
خوب در سطح یک کشور نیز همین طور است. اگر فلان وزیر و یا فلان مسئول مملکتی اشتباه کرد باید کار اشتباهش را با دلایل منطقی به او گفت و راه درست را نیز برایش با ذکر دلایل مشخص کرد. پس ما باید در خود روح انتقادپذیری را به وجود آوریم. چون انتقاد عاملی سازنده است اما باید توجه داشت که در تمام جوامع افراد مغرضی هستند که هر لحظه و از هر کار و از هر حرکت و یا حرفی انتقاد می کنند. در این جا دیگر این انتقاد نمی شود بلکه کینه و دشمنی باعث شده است که این فرد این حرف ها را بزند و به اصطلاح خودش انتقاد کند و برای توجیه حرف هایش به لفظ انتقاد پناه ببرد. اگر شما مطمئن هستید و سوال کرده اید و می دانید که این راه درست است و شما را به سر منزل مقصود می رساند،فردی بیاید به شما بگوید که خیر این راه درست نیست و باید از آن طرف بروید. اینجا نباید این حرف را قبول کرد. انتقاد در صورتی سازنده است که آن نقاد از روی دشمنی حرف نزند بلکه واقعاً از روی دلیل و مدرک بگوید که این کار اشتباه است. پس اگر می بینیم عده ای هستند که نق می زنند که این طور شد و آن طور شد و یا باید این طور که ما می گویم می شد اینجا این انتقاد نیست بلکه از روی دشمنی که دارد حرف می زند گرچه بگوید انتقاد می کنم.
افرادی هستند که با دشمنی و کینه ای که از یک شخص دارند در پناه کلمه انتقاد آن شخص را خرد می کنند و او را از بین می برند. پس باید متوجه بود که انتقاد عاملی سازنده است اما وقتی می تواند سازنده باشد که از روی جهل و نادانی و دشمنی بیان نگردد. پس باید متوجه بود که هرکسی حرفی زد و گفت این انتقاد است این طور نیست. ممکن است آن شخص از روی کینه ای که دارد حرف بزند و برای نابودی شخص دیگری این کار را کرده باشد پس انتقاد با دشمن و کینه توزی فرق دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
حکایت فتح است حماسه دلاوران بسیج در جبهه و حدیث رهایی است. با رزم بی امانشان اسطوره های استقامت و ایثارند و یاوران حق و حقیقت. خونی گرم چون دشت های تفت زده جنوب در رگ هایشان جاری است و شوقی آمیخته با امید به دلهایشان روشنی می بخشد. اینان از تبار آزادگانند و پرورش یافتگان مکتب حسینند. کلامشان بوی دیگری دارد و در نگاهشان اندیشه ای عمیق موج می زند. از جبهه می گویند از یاری خداوند به سپاهیان حق و از حضور گسترده تمامی مردم. اینان نه با زبان که در عمل به جنگ کفار بعثی رفته اند و خون سرخشان خود شاهد صادقی است بر این مدعا.
اولین لحظه های حرکت به سوی جبهه فرا رسیده. برای اولین بار است که قصد به رفتن دارم، کوله بارم را بر دوش می گیرم و قدم در راه می گذارم .راه درازی در پیش دارم که انتظار آن را طولانی تر می نمایاند. دیدگانم از شدت گریه های شبانه به سرخی می زند و آتشی در درونم هر لحظه زبانه می کشد. می روم،آن چنان که گویی بارها از این راه عبور کرده ام.
سبکبال و آسوده،در گوشه ای که در نظرم آشنا می نماید. غرق در اندیشه هایی دور،پیش می روم و در برابر دیدگانم صحنه های مختلفی مجسم می شود. هنوز آخرین کلام برادرم را آن روز که راهی جبهه بود به خاطر دارم و در این مدت تمامی کلماتش گویی در جانم نقش بسته است. او با حالتی خاص خطاب به من گفت: «برادر، برای رسیدن به روشنایی شتاب کن». همین و بس. از آن روز تا به حال بارها و بارها این جمله را پیش خود تکرار کرده ام و از لحظه ای که به معنای واقعی اش پی برده ام، حسی عجیب و ناشناخته در وجودم ریشه دوانده است. حسی که مرا به رفتن وا می دارد و به گام هایم شتاب بیشتری می دهد. گویی آتشی در درونم شعله ور شده که تمامی وجودم را در خود می سوزاند. پردهای بسیاری از برابر چشمانم کنار رفته و زندگی ام به آفتاب حقیقت و معرفت روشن شده. حال با دستانی که نشان کار و تلاش بر روی خاک زادگاهم را در خود دارد، کوله بارم را برگرفته و این بار می روم تا در خاکی مطهر، خاکی که ذراتش با نور عشق و ایمان منور شده، بذر ایثار بپاشم و شقایق بکارم. می روم تا رفتگان را پیرو باشم و ماندگان را سرمشق و الگو. می روم و در این رفتن از خدا مدد می جویم تا خودخواهی ها را از وجودم بزداید و مرا چون ذره ای در شمار سربازان گمنام این سرزمین جا می دهد.
در این لحظه نگاهم به جوانی افتاد. شادمانه می رفت چون آهویی آزاد. درخششی از نور در دیدگانش بود. بازوانش را گشود و مادر پیرش را در آغوش کشید.گویی گذشت زمان را احساس نمی کرد. حسی تازه در رگهایش می دوید و شوقی دوباره لبخند بر لبانش می نشاند.
شخصی صدایش کرد آن قدر در افکارش غوطه ور بود که صدایش را نشنید. این بار تنها نگاهش کردم و در ورای دیدگان شفافش آتشی را شعله ور یافتم. آن شخص پیش رفت. آن شخص پیش رفت تا کلامی با او بگوید. رفت تا دلداریش بدهد. رفت تا قوت قلبی به او بدهد. رفت تا کلامی را ره توشه سفرش سازد. اما چنان با شتاب می رفت که هنوز چند قدمی با او فاصله داشت. با نیروی بیشتری گام برداشت و این بار وقتی دست گرم را بر شانه های قدرتمندش می نهاد، گفت: «سفر بخیر، عاشق کربلا، سلام ما را هم به حسین() برسان».
سوار بر اتوبوس ها شدیم. خدا می داند چه لحظه های پر شکوهی است، چه خاطرات به یاد ماندنی و چه لحظه زیبایی. هیجان عجیبی داشتم، افکارم مغشوش بود به چیز خاصی فکر نمی کردم. ماشین حرکت کرد. از افکارم بیرون آمدم و مردم کنار اتوبوس ها را لحظه ای نگریستم. چه با شکوه است حرکت به سوی خدا و چه لحظه های است این لحظات. تا خود ندیده بودم باور نداشتم این لحظات زیبا را و چه خیال انگیز است و چه زیباست.
چشمانم را گشودم نزدیک صبح بود. وضویی ساختم و مشغول نماز شدم اما خودم را در مقابل آن همه خلوص و صفا و صمیمیت هیچ می پنداشتم. نماز را تمام کردم و در پادگانی بودیم که نمی دانستم کجاست. پس از لحظاتی به مراسم صبح گاهی فراخوانده شدیم. پس از آن صبحانه ای مختصر و باز هم سوار بر ماشین ها اما این بار فرق می کرد. سوار شدنمان و حرکتمان این بار دیگر از شهر خود حرکت نمی کردیم بلکه از یکی از مناطق جنگی کشور به سوی خط مقدم می رفتیم. با صدای مهیب انفجاری از خواب پریدم. به آرزویم رسیده بودم خاکریزها را با چشم خود می دیدم. خدایا تو را شکر و سپاس چه زیباست صبح های جبهه. صدای انفجار، بوی باروت، دود و آتش و بالاخره صدای موذن و صدای مناجات با خدا. صدای نماز و صلوات و چه زیباست این لحظه ها و چه پر شکوه است این دعا و نمازها. اولین صبحی است که در خط مقدم هستیم. سحر رنگ خون گرفته، آسمان ستاره باران است.
در دشتی از غنچه های تازه شکفته شبنم های پاک صبح گاهی، پیام آور لطافت و شادابی است و در خاک گرم، در گوشه ای نه چندان دور، خون سرخ به ذرات خاک تازه گی می بخشد و حدیث دلاوریها را تکرار می کند. گویی با ریزش هر قطره، خاک جانی دوباره می گیرد و آوایی طنین انداز می شود اینجا، در میعاد خونین عاشقان، خودخواهی ها رنگ می بازند و همه یک تن شده در راه هدفی الهی گام برمی دارند. کهکشانی از نور مسیرشان را روشن می سازد و کوله باری از استقامت راستین همراهی شان می کند. آری اینجا در روشن ترین نقطه تاریخ سرزمینمان، گل واژه های شعر شهادت زندگی می یابند و قامت یاوران حق، ایستاده و سرافراز کلمه لاالله الا الله را تداعی می کنند.
آری در این دشت در میان آتش و خون، پیکاری دیگر آغاز شده و سلاح ها نشانه رفته، قلب ها در سینه ها به تپش درآمده و جان های مشتاق بیقرار شده. گروه های متعدد رزم آوران سپاه توحید، سرگرم پیکارند و با تمامی توانشان بر خصم بعثی حمله می برند. گه گاه سکوتی ناپایدار بر محیط حکمفرما می شود و دمی بعد باز صدای غرش توپ است و تکبر دلاورا ... آوای تکبیرشان در فضای ملکوتی جبهه طنین انداز می شود و بر خاک بی جان زندگی می بخشد.
به اطراف نگاه می کنم و در سایه نخل ها پیرمردی را می بینم که سرافراز ایستاده و در اندیشه فرو رفته. گرمای هوا بیداد می کند و او را چند لحظه ای به ایستادن در سایه نخل ها، که چندان وسیع نیست وادار کرده.نخل هایی که جز چند برگی بر آنها باقی نمانده است. ایستاده،استوار،چون کوه و اندیشه اش در سرزمینی به وسعت تمامی شجاعت ها و پایمردی های رزم آوران جبهه حق.
به چه می اندیشد؟ به خانه، به زن و فرزندان یا به دیگر عزیزانش! نه، چشمانش از تفکر دیگری حکایت دارد. اندیشه ای آمیخته با عشق و انتظار، احساسی که تمامی رشته های پیوند او را با زادگاهش از میان برده و او را در فاصله ای دور از خانواده اش در آسمان عشق معنا می کند.
با پرواز به سوی یگانه معبودش راه رهایی می پیماید و در وادی ایمان و آزادگی زندگی جاودانه می یابد. بالهایش می سوزد و خاکستر می شود اما روحش به دیار جاودانگی پر می کشد و پرواز آخرینش به سرچشمه نور و هدایت رهنمون می سازد. پرنده شوق پرواز داشت و سوز رسیدن. راه پر خطر بود و سختی ها در کمین. اما با تکیه بر عشقی خدایی بال و پر گشود و به خدا رسید و این آخرین لحظات چه زیبا لحظه ای است. آری بسیجی عاشق کربلاست و به کربلا می رود و در این راه به لقاء الله می رسد. خدایا اینان یاوران تواند یاری شان کن. زیرا اینان در راه خدا صبورند صبرشان مستدام و راهشان پر رهرو باد. انشاءالله تعالی
[ویرایش]
بسم الله الرحمن الرحیم
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً
فَادْخُلِي فِي عِبَادِي
وَادْخُلِي جَنَّتِي
(سوره مبارکه فجر)
ای نفس آرامش یافته به سوی پروردگار خود برگرد در حالی که تو از او خشنودی و او نیز از تو خشنود است پس در جمع بندگان من وارد شو و قدم در بهشت من بگذار.
خدایا از عشق تو بی خود شده ام. چند روزی است که یک حالت به خصوص به من دست داده است. خصوصاً امشب، نمی دانم این چه حالتی است و زبان من قاصر است در بیان این حالت و دستهایم عاجزند از نوشتن و توصیف این حال. اما همین اندازه می توانم بگویم که پی برده ام که عذاب خداوندی وحشتناک است و مرا یاری تحمل این عذاب نیست.به این فکر می کنم خداوند با من گنه کار چگونه رفتار می کند.آیا از گناهانم می گذرد. آیا مرا جزء بندگان صالحش قرار می دهد؟
خدایا از صمیم قلب می گویم، خدایا من طاقت آتش عذاب تو را ندارم. من که از آتش این دنیا این چنین می سوزم و تاب آن را ندارم آیا تاب مقاومت در برابر آتش عذاب تو را دارم؟ خدایا تو بزرگی و من کوچک تر از کوچکم در مقابل تو.
[ویرایش]
تو آفریننده ای و من مخلوق. تو بخشنده ای نسبت به من و من نسبت به خود بخیل، تو رحمانی و من عبدالرحمن (بنده رحمان) تو بی نیازی و من نیازمند. خدایا اگر فراق بنده از بد بندگی کردن است چون تو هم بد کنی بس فرق چیست؟ خدایا، اگر ما گناه می کنیم اگر اطاعت امر تو را نمی کنیم تو اینها را نادیده بگیر و اگر ما به تو بد می کنیم تو دیگر با ما بد مکن که ما نادانیم و تو دانای تمام مجهولات.
این حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دل بردگی
خدایا ما را از عاشقان حقیقی خود قرار بده که عشق تو چه زیبا عشقی است.ما که گونه ای از آن را دیدیم این چنین عاشقت شدیم پس چه می کنند بندگان واقعی تو و انسان هایی که از مادیات بریده اند و به تو رسیده اند.
[ویرایش]
ای شهیدان عزیز، ای بزرگواران، ای کسانی که مدتی با هم بودیم. اما حالا دیگر شما نیستید. آیا این طریقه دوستی است که شما راحت و خوشحال باشید و به قرب خدایی رسیده باشید و ما هنوز قدم برنداشته ایم. این چنین باشد وفای دوستی؟ من در این حبس و شما در گلستان؟ آری درست است شما پاک بوده¬اید و من گناهکار. شما دارای نفس مطمئنه بودید و ما... پس حق شماست که در آنجا شاد و خوشحال باشید و ما در این محنت آباد رنج و عذاب و ما آنقدر باید زحمت بکشیم تا بتوانیم پاک شویم. خوشا به سعادت شما که پاک بودید و عاشقانی وارسته.
خدایا ناگفته بشنو آرزوهای ما را و کمال بزرگی و عشق و همجواری خودت را به ما ارزانی کن. خدایا بدان که آرزوی وصال تو را داریم. خدایا بدان که محتاج عشق توایم. خدایا بدان که عشق تو ما را دیوانه می کند پس وصل تو ما را آرزوست.
سیدرضا حجازی
[ویرایش]