انوشیروان رضایی فاضل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از دشمن ابایی نداشت. در صحبت هایش می گفت: آمریکا مانند یک روباه ترسو است. ما می توانیم آمریکا و دشمنان اسلام و انقلاب را با قدرتمان له کنیم.
[ویرایش]
۱۸ آبان سال ۱۳۴۲ در خانواده ای متدین، در روستای بیک نزدیک شیروان در استان خراسان شمالی، کودکی قدم به دنیا گذاشت که او را انوشیروان نامیدند.
بسیاری از دوستان و آشنایان او را به نام رضا و فاضل می شناختند. کودکی بود آرام و دوست داشتنی.
[ویرایش]
خواندن قرآن را قبل از دبستان آموخت. برادرش در این باره می گوید: پدر و مادرم ما را برای فراگیری قرآن به نزد ملای ده فرستادند و موفق شدیم در چند ماه ۱۹ سوره حفظ کنیم.
به دلیل وابستگی زیاد به مادر بزرگش در سال ۱۳۵۰ به روستای هنامه هجرت کرد. کلاس اول ابتدایی را در این روستا به پایان برد و سپس به روستای بیک باز گشت.
دومین هجرت انوشیروان با آغاز تحصیلات دوره ی راهنمایی صورت گرفت. با توصیه و پیگیری یکی از خویشان نزدیک، او وارد مدرسه ی راهنمایی شبانه روزی دهکده رضوی در آشخانه بجنورد شد و تا پایان سوم راهنمایی در همان جا ماند. اشتیاق و علاقه زیاد وی به تحصیل علم، منجر شد در سال ۱۳۵۷ سومین هجرت زندگی خود را به مشهد انجام دهد. همزمان با اوج گیری انقلاب پایه اول متوسطه را در دبیرستان سید جمال الدین سپری کرد.
[ویرایش]
در ۱۱ سالگی پدرش را از دست داد و بار سنگین زندگی روستایی متوجه او و برادرش شد. انوشیروان در کارکشاورزی ودامداری فعالیت می کرد وکمک خانواده اش بود.
روح آزاد اندیشی داشت، نتوانست در مقابل مبارزات انقلابی مردم بر علیه حکومت شاه سکوت کند. وارد میدان مبارزه شد. در حرکت های انقلابی مشهد و شیروان نقش چشمگیر و فعالی داشت. او جوان ترین فردی بود که در جلسات مخفی انقلابیون شیروان شرکت می کرد. اعلامیه ها و عکس های امام خمینی را به روستایشان می برد و مردم را از ظلم و ستم شاه آگاه می کرد. در روزگاری که کسی جرات انتقاد به شاه نداشت، اوهمیشه در صحبت های خود با مردم از شاه با عنوان لعنت اله علیه یاد می کرد.
[ویرایش]
قریب سه ماه از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته بود که از مشهد به زادگاه خود باز گشت. با تشکیل بسیج به این نهاد پیوست و نقش عمده ای در فعال نمودن انجمن های اسلامی و بسیج دانش آموزی دبیرستان ایفا کرد. با شروع جنگ، انوشیروان تردید نکرد و به جبهه شتافت.
چهارده مرتبه به جبهه رفت و ۳۵ ماه در جبهه به سر می برد. در عملیات مختلفی از جمله : والفجر مقدماتی، بدر، خیبر، میمک و کربلای ۵ شرکت داشت و چند بار مصدوم شیمیایی و مجروح شد. او می گفت: من تشخیص داده ام جبهه از همه جا نزدیکی بیشتری به خدا دارد.
[ویرایش]
سال ۱۳۶۱ همکاری سازنده ی خود را با جهاد سازندگی (سابق)شروع کرد.
سال۱۳۶۳ از چند نظر سال مبارک و خوش یمن و پر حادثه ای برای او بود. با پشتکار زیادی موفق شد مدرک دیپلم فنی را در رشته ی مکانیک بگیرد.
او به لحاظ علاقه ی زیاد ی که به سپاه داشت با کمال خلوص نیت و عشق به عضویت این نهاد در آمد.
[ویرایش]
در همین سال با همسری متدین و هم فکر به نام "معصومه باقری دوین" ازدواج کرد که ثمره ی این پیوند فرزندی به نام مرضیه است.
یک هفته از ازدواجشان نگذشته بود که رهسپار جبهه شد. از جبهه که به مرخصی می آمد یا هنگامی که درپشت جبهه بود، تمام وقتش را وقف سپاه می کرد. مدتی مسئول بسیج اقشار و بسیج دانش آموزی بجنورد بود و نقش بر جسته و چشم گیری در جذب نیرو و عزام آنان به جبهه داشت. بارها در سخنرانی هایش می گفت: هر کس بسیجی و اهل جنگ نباشد از اسلام و انقلاب عقب می افتد. او انگیزه ی حضورش در جبهه را دفاع از اسلام و انقلاب، اطاعت از امام، پاسداری از خون شهیدان و باز شدن راه کربلا معرفی می کرد.
[ویرایش]
در آزمون سراسری سال ۱۳۶۴ شرکت کرد و در رشته ی صنایع خودرو در دانشکده ی فنی شهید منتظری مشهد قبول شد ولی چون تار و پودش با جنگ گره خورده بود، تمام دل بستگی ها را رها کرد و هجرت دوباره ای را به سوی دانشگاه اصلی، یعنی جبهه آغاز کرد. آخرین بار او درتاریخ ۱۰/ ۸/ ۱۳۶۵ به جبهه رفت.
[ویرایش]
سر انجام انوشیروان، این مرد بزرگ و خستگی ناپذیر در تاریخ ۲۲/ ۱۰ / ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه ی عملیاتی شلمچه، گلوله ای سینه اش را شکافت و به بزرگ ترین آرزویش یعنی شهادت رسید. پیکر این سردار شهید توسط مردم خوب و مهربان شیروان تشییع و به گلزار شهدای روستای زیارت منتقل و به خاک سپرده شد.
دوستان وهمرزمانش او را چنین معرفی می کنند:
او امید و پشتیبانی مطمئن برای مردم به خصوص روستای خود بود. بسیاری از مشکلات آنان را با افتخار حل می کرد و برای عمران و آبادانی روستا تلاش زیادی می کرد. در برخورد با مردم نهایت ادب و احترام را رعایت و در سلام کردن به همگان پیش دستی می کرد . به ندرت عصبانیت در چهره اش نمو دار می شد. همیشه با کار و زحمت و درد و رنج و مسئولیت سر و کار داشت.
[ویرایش]
همسرش در این باره می گوید: خیلی کم در خانه می ماند نیمه های شب به خانه می آمد و صبح زود به محل کارش می رفت. گاهی در روستا بود و گاهی در شهر و گاهی در جبهه. جنگ از او یک انسان شجاع و پر تلاش ساخته بود.
هر کجا خطر بود حاضر می شد. همیشه در نوک پیکان حمله قرار داشت. از دشمن ابایی نداشت. در صحبت هایش می گفت: آمریکا مانند یک روباه ترسو است. ما می توانیم آمریکا و دشمنان اسلام و انقلاب را با قدرتمان له کنیم.
[ویرایش]
به نظم اهمیت زیادی می داد به همین منظور اوقات فراغت خود را به چند بخش تقسیم کرده بود: بخشی از اوقات خود را به خواندن قرآن و مطالعه ی کتاب های عقیدتی و دینی مثل آثار امام خمینی، شهید مطهری و شهید دستغیب اختصاص داده بود. گاهی به دیدار خانواده ی شهدا می رفت و پای درد دل آنان می نشست. بخش دیگری از اوقات فراغت خود را نیز برای ورزش هایی مانند: فوتبال و آموزش شنا در نظر گرفته بود.
انوشیروان علاقه ی زیادی به جوانان و دانش آموزان داشت و در جهت ارتقاء فکری و معنوی آنان بسیار می کوشید. صداقت و سادگی وی جوانان زیادی را جذب کرده بود. برای صله رحم اهمیت زیادی قائل بود. به محض این که فرصتی پیش می آمد به دیدن خویشان و آشنایان می رفت و در رفع مشکلات آنان اقدام می داد. اخلاص و تعبد عجییی داشت. به تمام معنا مربی بود و بیشتر به تربیت افراد جامعه خصوصا نسل جوان می ا ندیشید.
[ویرایش]
معتقد و مقید به احکام اسلام بود. همیشه سعی می کرد نمازش را اول وقت و به جماعت باشد. در لحظات بحرانی و خطر ناک جنگ در داخل سنگر ها زیارت عاشورا و دعای توسل و... برگزار می کرد.
به حلال و حرام توجه داشت و از تضییع حقوق دیگران ناراحت می شد. تقوا و پرهیز گاری در اعمال و گفتارش موج می زد. دائم الوضو بود. برای مراسم دهه ی محرم و شب های قدر در روستای حضورمی یافت. در شب عاشورا در مسجد روستا مراسم عزاداری را گرم می کرد.
ولایت فقیه و روحانیت را محور می دانست. به امام خمینی(ره) عشق می رزید و به اطرافیان سفارش می کرد که امام را تنها نگذارید.
در سخنرانی های خود از مقام معظم رهبری که آن زمان رئیس جمهور بودند به نام سرباز واقعی امام زمان یاد می کرد و می گفت: به ایشان نگویید رئیس جمهور! او سرباز واقعی امام زمان است.
[ویرایش]
مدیریت از نظر او خدمت پیوسته و بدون آسایش بود. به عنوان یک مدیر و مسئول همیشه در جایی بود که درد و رنج و خطر آنجا باشد. بیشتر کسانی که وی را می شناختند، به مدیریت قوی و پویای وی اذعان دارند.
وقتی وارد سپاه شد، مدتی را کنار را در کنار شهید احمد اکبر زاده، امور مربوط به بسیج دانش آموزی را سر و سامان داد. بعد از شهادت احمد به عنوان مسئول بسیج دانش آموزشی شیروان خدمات ارزنده ای را تقدیم جوانان و دانش آموزان نمود و مدتی به عنوان مسئول بسیج اقشار سپری کرد و در فعال نمودن آن تلاش زیادی نمود.
به پایگاه های مختلف شهر و روستا سر می زد و جهت آموزش نیروها، سازماندهی و اعزام بع جبهه برنامه ریزی می کرد. در مناطق جنگی نیز مدتی را در مسئولیت سازماندهی تیپ امام جعفر صادق (ع) به خدمت پرداخت. از عملکرد بر جسته ی دیگر وی می نتوان به طراحی دوره های آموزشی، تشکیل گروه های عملیاتی و شرکت در عملیات های مختلفی مثل: والفجر مقدماتی، بدر، خیبر و کربلای ۵ اشاره نمود.
هیچ گاه توکل به خدا و توسل به ائمه معصومین را فراموش نمی کرد. راز و نیازش به خدا بسیار عارفانه بود . با آرامش خاصی نماز می خواند. در هنگام نماز خواندن وجود کسی را در اطرافش حس نمی کرد . وقتی از سجده های طولانی اش سر بر می داشت و نمازش را تمام می کرد قطرات اشک بر گونه هایش جاری بود و مدتی طول کشید تا به حالت طبیعی باز گردد.
شهادت را دوست داشت و به آن عشق می ورزید. بزرگ ترین آرزویش شهادت بود و معتقد بود که شهادت جز معامله با خدا نیست. چند ماه قبل از شهادتش، تحولی عجیبی در او ایجاد شده بود. آخرین باری که به جبهه رفت از همسایگان حلالیت طلبید و به یکی از آنان خبر شهادتش را داد.
[ویرایش]
وارد باغ های مردم شدیم. در این هنگام با اعتراض انوشیروان رو به رو شدیم. او گفت: چرا بدون اجازه می خواهید این کار را انجام دهید؟ شاید صاحب باغ راضی نباشد.
ماه رمضان ۱۳۴۷ بود. او پنج سال بیشتر نداشت، یکی از روز های ماه مبارک رمضان را روزه گرفت. خیلی خوشحال و ذوق زده به نظر می رسید. وقتی پدر از صحرا بر گشت. با شادمانی به سوی پدر رفت و گفت: پدر جان ! من امروز روزه گرفته ام.
پدر که با شنیدن این خبر، خیلی خوشحال شده بود او را غرق بوسه کرد و برای تشویق و ترغیب وی بره ای را به عنوان هدیه به او بخشید. مادرم نیز برای تشویق او جایزه ای برایش در نظر گرفت.
از تعرض به اموال و ملک دیگران ناراحت می شد. یک روز معلم گفت: بچه ها ! کسانی که باغ دارند چند نهال خوب بیاورند تا در مدرسه بکاریم. من و انوشیروان با چند تا از همکلاسی هایمان برای تهیه نهال رفتیم.
وارد باغ های مردم شدیم. در این هنگام با اعتراض انوشیروان رو به رو شدیم. او گفت: چرا بدون اجازه می خواهید این کار را انجام دهید؟ شاید صاحب باغ راضی نباشد. اگر اقدام به کندن نهال بکنید، مجبور می شوم جریان را برای معلم و پدر و مادرتان باز گو کنم.
بچه ای خونگرم و دوست داشتنی بود . در بخش سر حد شیروان اعتقاد دارند که اگر روز اول عید نوروز یک کودک مودب و آرام به منزل آن ها بیاید، آن خانواده سالی پر برکت و خوبی خواهند داشت.
بدین جهت بیشتر مردم روستا مخصوصا اقوام و خویشان دوست داشتند، انوشیروان روز اول عید به عنوان اولین مهمان به منزل آن ها بیاید تا به یمن وجود ایشان خوشی را آغاز کنند.
[ویرایش]
بسم الله الرحمن الرحیم
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ
وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ
ای اهل ایمان در کار پیشرفت خود صبر و مقاومت پیشه کنید و به ذکر خدا و نماز ، توسل جویید که خدا یاور صابران است. آن کسی که در راه خدا گشته شده مرده مپندارید، بلکه او زنده ی ابدی است ولیکن همه ی شما این حقیقت را در نخواهید یافت.
در این لحظه که زیر سا یه ی درختی نشسته ام و قلم را بر روی کاغذ می دوانم می خواهم ثمره ی وجودم در بسیج و سپاه را بنویسم اما افسوس که قلم یارای نوشتن و کاغذ تاب و تحمل این کلمات را ندارد .
بر اساس وظیفه چند جمله ای به عنوان وصیت نامه از نوک قلمم روی کاغذ نقش می بندد.
[ویرایش]
برادران و خواهران مسلمان ! دور نمای واقعی اسلام و تاریخ حقیقی آن از زمان رسول اکرم (ص) جز با سلحشوری نبوده است. من ادعای پیروی از رهبر بزرگ انقلاب را دارم و در بسیج و بسیجی عجین شده ام. این پیروزی ها جز با حضور در جبهه و توکل به خداوند و پیاده کردن دستورات رهبر نبوده است.
[ویرایش]
سخنم با شما برادران و خواهران است که : هر کس بسیجی نباشد از اسلام و انقلاب عقب مانده است . بدانید که شهدا تنها کسی را شفاعت خواهند کرد که راه آنان را ادامه داده باشند.
دخترم ! که آرزویت دیدن مهر و محبت پدر بود آن موقع که بیشتر از هشت ماه نداشتی حرف های مرا متوجه نمی شدی ولی به یاد داشته باش با الگو قرار دادن حضرت سکینه رهرو خوبی برای انقلاب و رهبر باشی. مادر! برادر و خواهرانم! که مرا از ده سالگی بزرگ کردید مخصوصا مادرم که برایم پدر نیز بودی ,همگی مرا حلال کنید. ان شا الله کوتاهی هایی که در حق شما ها کرده ام، با شفاعت در حضور ابا عبد الله آن ها را جبران خواهم کرد.
خدا را شکر می کنم که به من توفیق انتخا ب شهادت را داد. زیرا شهادت جز معامله با خدا نیست. خوشحالم که عمرم در عصر جهاد و پاسداری از اسلام بود. توصیه ام به همه ی آنهایی که مرا می شناسند و یا علاقه ای به توصیه ی شهدا دارند این است که هیچ از جنگ خسته نشوند.
به فرمان امام باشید . از همه ی آنهایی که مرا می شناسند درخواست حلالیت و عفو و بخشش دارم . سعی کنید محل دفن من کنار همسنگرانم در بهشت حمزه باشد.
یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکمْ اِلی یوْمِ الْقِیامَةِ
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار
۲/ ۱۰/ ۱۳۶۵ – جبهه جنوب – انوشیروان رضایی فاضل از شیروان.
[ویرایش]
فرهمند راد(ماروسی)، براتعلی، ردپای عشق، نشر ستاره ها، مشهد،۱۳۸۴
[ویرایش]