اله یار جابری
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تقوا، اخلاص، مدیریت و شجاعت او باعث شد، سردار فاتح کردستان شهید
محمودکاوه، زمانی که به منظور جذب و شناسایی نیروهای فداکار استان و برای تکمیل کادر رزمی لشکرویژه شهدا به بیرجند مسافرت کرده بود، درخواست کند که او را به جبهه اعزام کنند. بنابراین، عازم کردستان شد و از طرف شهید کاوه به فرماندهی گردان امام علی (ع) منصوب شد.
[ویرایش]
دوم فروردین۱۳۳۹در روستای سید ماد نزدیک بیرجند متولد شد. دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و در ۷ سالگی، همراه خانواده به روستای ابراهیمی مهاجرت کرد. او در آنجا به مکتبخانه رفت و نزد استادعید محمد جابری قرآن را در مدت ۶ماه فرا گرفت.
[ویرایش]
مدتی بعد به مشهد رفت و در این شهر مقدس به کار خیاطی مشغول شد. سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد. او و همسرش زندگی مشترکشان را در بیرجند شروع کردند. اله یار از موقعی که خودش را شناخته بود و کارهای حکومت شاه را می دید، با این حکومت مخالف بود. او می دید که شاه به هیچ یک از فرامین و قوانین الهی پایبند نیست و به جای خدمت به کشور و مردم ایران، دنبال خدمت به بیگانگان و به خصوص آمریکاست.
[ویرایش]
وقتی اولین جرقه های خشم مقدس مردم ایران بر علیه حکومت شاه زده شد، او با دل و جان به صف مبارزان پیوست. زودتر از دیگران به محل برگزاری تظاهرات برعلیه شاه می رفت و دیرتر از آنها باز می گشت.
با تلاش های مردم ایران، حکومت ظالم شاه در سال ۱۳۵۷ سرنگون شد.
[ویرایش]
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تاسیس سپاه در اردیبهشت ۱۳۵۸، او عضو سپاه شد. بعد ازورود به سپاه برای حفاظت از نقاط نقاط مرزی به تربت جام و صالح آباد رفت. سال ۱۳۵۹ داوطلبانه به جبهه رفت و جزء اولین نیروهایی بود که به جبهه خوزستان رفت.
در پشت جبهه مدتی فرمانده پادگان آموزش نظامی منتظران شهادت شد. او علاوه بر آموزش نظامی در جمع آوری و سازماندهی نیروهای داوطلب نیز فعالیت داشت. مدتی فرمانده بسیج شهرستان بیرجند را بر عهده داشت.
[ویرایش]
جبهه که بود در لشکر ۵ نصر خدمت می کرد.
اولین بار پس از پنجاه روز نبرد، از ناحیه دست راست مجروح شد و برای معالجه به مشهد و بیرجند منتقل شد. وقتی مجروحیتش بهبود یافت به خاطر علاقه به فنون نظامی و فرماندهی به تهران رفت و دوره تخصصی را گذراند.
دومین بار به عنوان فرمانده گروهان، در عملیات والفجر۲ در ارتفاعات کله قندی شرکت کرد و از ناحیه کمر و دست چپ مجروح و به بیمارستان منتقل شد.
[ویرایش]
تقوا، اخلاص، مدیریت و شجاعت او باعث شد، سردار فاتح کردستان شهید
محمودکاوه ، زمانی که به منظور جذب و شناسایی نیروهای فداکار برای تکمیل کادر رزمی لشکر ویژه شهدا به بیرجند مسافرت کرده بود، درخواست کند که او را به جبهه اعزام کنند. بنابراین، عازم کردستان شد و از طرف شهید کاوه به فرماندهی گردان امام علی (ع) منصوب شد. در سال ۱۳۶۳ صاحب فرزند پسری شد؛ همسرش می گوید: از جمله صحبت هایش این بود که اگر فرزندی داشتیم و پسر بود، نامش را مسلم بگذاریم، زیرا در خواب دیده بود سیدی این توصیه را به ایشان کرده.
[ویرایش]
سرانجام این سردار ملی، پس از ۶ سال حضور در جبهه، در شهریور ۱۳۶۵ و در منطقه عملیاتی کربلای ۲ در جبهه حاج عمران، در شب اول عملیات و هنگام پیشروی، مورد اصابت تیربار کالیبر ۵۰ قرار گرفت و در ارتفاعات ۲۵۱۹ به مقام رفیع شهادت نایل آمد ودر جبهه دشمن جا ماند.
پیکر پاک این فرمانده شهید، پس از ۹ ماه به ایران بازگشت و در ۳۱ اردیبهشت ۱۲۶۶ در زادگاهش به خاک سپرده شد.
[ویرایش]
در اولین اعزام در منطقه خوزستان زخمی شد ولی عشق و علاقه او به جبهه زیاد بود. برای بار دوم در منطقه مهران جراحت پیدا کرد و پس از بهبودی رهسپار شد. اگر در خانه و در حال مرخصی قرار داشت، روح و دلش در جبهه بود.
هنوز مکلف نبود، وضو می گرفت و در نماز جماعت شرکت می کرد و همه چیز را در این سن کودکی به خاطر شرکت در نماز پذیرا بود.
وقتی در روستای ابراهیمی عربخانه، برای اولین بار مدرسه باز شد، او که بزرگ سال شده بود. با علاقمندی به مدرسه مراجعه کرد تا درس بخواند. گفتند که نمی تواند در کلاس بنشیند؛ به ناچار نزد یکی از مسئولان آموزش و پروش نهبندان رفت و آنها هم راه حلی به او پیشنهاد کردند.
او با وجود گذشت سه ماه از سال تحصیلی، شروع به درس خواندن کرد و در امتحانات پایانی شرکت کرد و بدین ترتیب دوران دبستان را در مدت یک سال به پایان رساند.
در ۸ سالگی با قرآن آشنا شد. بعد از دایر شدن مدرسه در روستا، به تشویق و توصیه و راهنمایی دیگران به مدرسه رفت و ثبت نام کرد و در مدت یک سال راهنمایی را به اتمام رساند. در اولین اعزام در منطقه خوزستان زخمی شد ولی عشق و علاقه او به جبهه زیاد بود. برای بار دوم در منطقه مهران جراحت پیدا کرد و پس از بهبودی رهسپار شد. اگر در خانه و در حال مرخصی قرار داشت، روح و دلش در جبهه بود.
پس از معالجه و باز گشت به جبهه، عضو شورای فرماندهی شد و مسئولیت واحد بسیج و نیز معاونت فرماندهی پایگاه بیرجند به او سپرده شد.
[ویرایش]
بسیاری از مواقع که شهیدانی از روستا تقدیم انقلاب می شد، می آمد و در تشییع شهدا شرکت می کرد. ما بسیار بی قرار می شدیم و او با دیدن این حالات می گفت: پس شما هنگامی که خبر شهادت مرا بیاورند، چه خواهید کرد. با این صحبتها، ما را برای فراق وشهادت خویش آگاه می ساخت و به ما می فهماند که باید از او دل بکنیم.
[ویرایش]
آخرین بار قبل از شهادت او، هر دو در جبهه بودیم. بحث نوشتن وصیت نامه بود که از ایشان پرسیدم: شما چه وصیتی کردید؟ گفت: وصیت کرده ام که همسرم ۶ ماه پس از شهادتم، نباید تنها بماند و باید ازدواج کند. دیگر اینکه دوستان من همه رفته اند و زندگی بعد از آنان برایم سخت است و من به زودی خواهم رفت.
همسرش می گوید: او به من می گفت: خواب دیدم چند نفر از دوستانم که شهید شده بودند، بر فراز یک بلندی هستند و من در پایین قرار داشتم، آنها دست به دست یکدیگر دادند و پایین آمدند و مرا با خود به بالا بردند و آنگاه خوشحال شدند و گفتند: اکنون در جایگاه خود قرار می گیری.
[ویرایش]
...خدایا !من وصیتی ندارم و فقط از تو می خواهم در فرج امام زمان (عج) تعجیل و به امام عزیز طول عمر و به رزمندگان اسلام پیروزی و به خانواده عزیز شهدا و پدر و مادرم اجر نیکو عطا فرمایی...
خدمت اقوام، دوستان ، به خصوص برادران و خواهران عزیزم ، سلام عرض نموده و از آنها حلالیت می طلبم و امیدوارم ، همه از شر شیطان محفوظ باشند. خدمت همسر عزیزم سلام عرض نموده و امیدوارم مرا ببخشد. نور چشمم مسلم را سلام رسانده و امیدوارم تربیت او طبق موازین اسلامی باشد.
خدمت تمامی برادرانی که مرا می شناسند، سلام عرض نموده و طلب عفو دارم، به خصوص از نیروهای بسیج. اله یا رجابری
[ویرایش]
موسوی، سید سعید، فرهنگ جاودانه های تاریخ، زندگی نامه فرماندهان شهید خراسان، نشر شاهد، تهران، ۱۳۸۶