اصغرامیرفقردیزجی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



در اين سرزمين همانند جنگ‌های بدر و خندق اسلام احساس مي كنم كه در كنار پيامبرم و هر لحظه جلوی چشمانم امام زمانم را مي بينم و چشمم در تاريكی به جمالش افتاده است . اگر لياقت داشتم كه در ركابش شهيد شوم ...



تولد

[ویرایش]

فرزند رضا و معصومه فرجى در سال ۱۳۳۲ در روستاى دیزج اسكو از توابع شهرستان تبریز در خانواده‌ای بسیار فقیر به دنیا آمد. وضعیت مالى خانواده چنان نامساعد بود كه مادرش می‌گوید:
وقتى اصغر متولد شد تا هفت روز پول نداشتیم برایش لباس تهیه كنیم تا اینكه یكى از همسایه‌ها لباس كهنه بچه‌اش را به ما داد.
این وضعیت نامطلوب معیشتى سبب شد كه اصغر از همان خردسالى براى كمك به امرارمعاش خانواده به چوپانى و كشاورزى بپردازد. او كودكى آرام بود و به حضور در مراسم مذهبى علاقه زیادى داشت و اغلب همراه پدربزرگش براى فراگیرى قرآن به مسجد می‌رفت. لذا همه دوستانش اهل مسجد و قرآن بودند. در مواقعى كه فرصت می‌کرد با همسالانش بازی‌های رایج محلى و فوتبال بازى می‌کرد. قبل از رفتن به مدرسه به همراه خانواده براى سرایدارى در باغى به تبریز نقل‌مکان كردند ولى پس از مدتى به روستا بازگشتند و در منزل پدربزرگش ساكن شدند.

تحصیلات

[ویرایش]

دوره ابتدایى را در سال ۱۳۳۹ در سن شش‌سالگی شروع كرد و كلاس اول و دوم ابتدایى را در روستاى دیزج گذراند و به علت نبودن رده‌های بالاتر ناچار كلاس سوم و چهارم ابتدایى را در مدرسه امیرنظامى در روستاى كله جاه اسكو و سال پنجم و ششم ابتدایی را در خسروشهر به پایان برد. او به تحصیل بسیار علاقه‌مند بود. پس از آمدن از مدرسه و قبل از هر کاری تكالیف مدرسه را انجام می‌داد و در مواقعى كه در امور جارى منزل به كمك خانواده می‌رفت، شب‌ها در كنار چراغ‌نفتی به انجام تكالیف می‌پرداخت و گاهى اوقات کتاب‌های د استانى می‌خواند. هم‌زمان با تحصیل، چوپانى و
كشاورزى می‌کرد و مدتى هم در كوره آجرپزى كار می‌کرد. دوست داشت در آینده شغلى داشته باشد. می‌گفت: اگر در زندگى مشكلى نداشتم دكتر می‌شدم كه بهتر بتوانم به مردم خدمت كنم. در سال ۱۳۴۲ خانواده امیر فقردیزجى منزلى در تبریز خریدارى كرده و مجدداً به تبریز نقل‌مکان كردند.
او به‌صورت شبانه در مدرسه جنگجویان تبریز دوره متوسطه را گذراند.

عبادت، تلاش و مطالعه

[ویرایش]

او روزها براى بهبود وضعیت مالى خانواده قالی‌بافی و مدتى هم میوه‌فروشی كرد تا اینكه در سال ۱۳۵۴ به كمك یكى از دوستانش به استخدام شیر و خورشید (هلال‌احمر) درآمد و در بیمارستانى در تبریز مشغول به كار شد. با كوشش فراوان توانست پس از مدتى یك دستگاه خودرو خریدارى كند و در ساعات غیر اداری مسافركشى كند. بااینکه فرصت چندانى نداشت در مواقع پیش‌آمده کتاب‌های مذهبى مطالعه می‌کرد و یا کتاب‌های نوحه‌سرایی امام حسین علیه‌السلام می‌خواند. همیشه قرآن تلاوت می‌کرد و جزء اولین كسانى بود كه به نماز جماعت می‌رفت و براى اقامه نماز اذان می‌گفت و براى بچه‌های محل در مسجد تدریس قرآن و رده‌های عقیدتى تشكیل می‌داد. در برخورد با اطرافیان رفتاری متواضعانه داشت و نظرات افراد کوچک‌تر خانواده را هرچند كه خلاف میلش بود، می‌پذیرفت. دوست نداشت دیگران از دست و زبانش برنجند. همیشه سعى می‌کرد دیگران را با تشویق به راه راست هدایت كند. گاهى اوقات با خریدن كادو و دادن هدیه به اعضاى خانواده و دیگران، آن‌ها را به خواندن نماز و شركت در مراسم مذهبى و هیئت قرآن تشویق می‌کرد. برادرش می‌گوید:
در سال ۱۳۵۲ جوانى در هیئت قرآن شركت می‌کرد كه اصغر با پول شخصى خود هدیه‌ای خریدارى و در جلسه قرآن پس از پرسیدن قرائت نماز به او اهدا كرد.

زیارت امام هشتم

[ویرایش]

از سال ۱۳۵۳ با كاروان براى زیارت امام رضا علیه‌السلام به مشهد می‌رفت، ولى همیشه آرزوى زیارت كربلا را داشت. اصغر در برابر شرایط و نابسامانی‌های اخلاقى و اجتماعى آن زمان بسیار حساس بود. به خاطر جو ناسالم اخلاقى هیچ‌گاه به سینما نمی‌رفت و از افراد لاابالى تنفر داشت. روزى در خیابان با فردى برخورد كه مست بود و حرف‌های ركیك و ناپسند می‌زد، اصغر او را زد و داخل جوى انداخت و گریخت. از حضور زنان بی‌حجاب در محیط كار ابراز نارضایتى می‌کرد. اغلب همكارانش را تشویق می‌کرد در نماز جماعت حضور یابند و می‌گفت: هرچند كشور ما شاهنشاهى است ولى ما در اصل مسلمانیم. مشكلات شخصى خود را تا حد امكان به‌تنهایی مرتفع می‌کرد و براى اینكه به مشكل خانواده اضافه نكند كمتر آن‌ها را مطرح می‌کرد و در چنین مواقعى به قرآن متوسل می‌شد، ولى در حل مشكلات خانواده با اعضاى خانواده خصوصاً پدرش مشورت می‌کرد.
در حل مشكلات دیگران نیز پیش‌قدم بود و در بیمارستان به بیماران کمک می‌کرد. با خوش‌رویی با آن‌ها رفتار می‌کرد و به همكاران نیز توصیه مؤكد داشت. از بارزترین صفات اصغر گذشت بود، به‌ویژه نسبت به خطاهاى اعضاى خانواده...

اسلام رحمانی

[ویرایش]

برادرش می‌گوید:
زمانى با یكى از بچه‌های محله دعوا می‌کردم كه در این حین اصغر سررسید. خوشحال شدم كه به كمكم می‌آید ولى ابتدا ما را از هم جدا كرد و روى هردوی ما را بوسید. من به این برخورد اعتراض کردم. او گفت: در اسلام دعوا مفهومى ندارد و آنچه هست صلح است.

مبارزات انقلاب

[ویرایش]

در فعالیت‌های سیاسى علیه رژیم شاه نیز فعال بود؛ و در سال ۱۳۵۵ روزى به پدرش می‌گوید كه اسلام کم‌کم به پیروزى نزدیك می‌شود. پدرش ضمن اینكه از او می‌خواهد این حرف‌ها را بیرون از خانه مطرح نكند تا گرفتار ساواک نشود.
اعلامیه‌های حضرت امام خمینى را با ماشین شخصى خود به شهرستان‌های مختلف می‌برد و توزیع می‌کرد؛ و با شركت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها و هدایت آن‌ها نقش مؤثرى داشت.

ورود به سپاه

[ویرایش]

پس از پیروزى انقلاب اسلامى و تشكیل سپاه پاسداران به عضویت آن درآمد. در این زمان در حد توان به دیگران كمك می‌کرد به‌طوری‌که همكاران و آشنایان براى حل مشكلاتشان به او مراجعه می‌کردند و او نیز در چارچوب قانون آن‌ها را یارى می‌داد. در مقابل عدم رسیدگى به مشكلات محرومین بسیار ناراحت می‌شد و در برابر این‌گونه کم‌کاری‌ها و بی‌تفاوتی‌ها موضع‌گیری می‌کرد.

حضور در جبهه

[ویرایش]

در سال ۱۳۵۹ پس از شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران به گروه شهید چمران پیوست و پس از گذراندن آموزش نظامى ۴۵ روزه در كرج به جبهه رفت. او معتقد بود كه اسلحه شهید نباید بر زمین بماند؛ و می‌گفت: تا شهید نشوم در جبهه خواهم ماند. در جبهه علاوه بر سمت معاون فرمانده گردان حضرت ابوالفضل علیه‌السلام در لشكر ۳۱ عاشورا، جزء نیروهاى اطلاعاتى هم بود. اغلب كارهایش را از دیگران پنهان می‌کرد و وقتى از او سؤال می‌شد: كه در جبهه چه‌کار می‌کنی؟ می‌گفت: ان‌شاءالله در قیامت خواهید فهمید.

خانواده جنگی

[ویرایش]

به‌ندرت به مرخصى می‌آمد. دوستانش می‌گفتند: براى دیدار خانواده‌ات بیشتر مرخصى بگیر. او می‌گفت: چمران و دیگر رزمندگان برادران من هستند و امام خمینى پدر من است وزنانی كه وسایل موردنیاز جبهه‌ها را تهیه می‌کنند خواهران و مادران من هستند، پس تمامى اعضای خانواده‌ام در جبهه هستند حتى در مواقعى هم كه به مرخصى می‌رفت با نیروهاى سازمان اطلاعات جهت كشف توطئه علیه نظام جمهورى اسلامى و مقابله با گروه‌های ضدانقلاب همكارى می‌کرد و یا در محل كار سابقش -بیمارستان سیناى تبریز- حضور می‌یافت و به بیماران، خصوصاً مجروحین جنگى كمك می‌کرد.

جانبازی

[ویرایش]

اصغر در مدت حضور در جبهه چهار بار مجروح شد تا اینكه در تاریخ ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ پس از سی‌وشش ماه حضور در جبهه‌ها در عملیات خیبر مفقود شد. برادرش - یوسف - می‌گفت كه تصویر اصغر را در تلویزیون عراق مشاهده كرده است؛ و چون هیچ‌گاه از اسارت بازنگشت شهادتش را اعلام كردند.

وصیت‌نامه

[ویرایش]

از شهید اصغر امیر فقر دیزجى دو وصیت‌نامه به‌جامانده كه در سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ تنظیم‌شده و فرازهایى از آن به‌قرار زیر است:
... در پیشگاه خداوند بزرگ سوگند یاد می‌کنم كه در این سرزمین جهت مقابله با كفار آمدم و به پیمانى كه با رهبر و خداى خودم در نماز جمعه بعد از خواندن نماز بستم، با بعث عراق این خائنین ازخدابی‌خبر و نوكر آمریكا و شوروى بجنگم یا در این سرزمین، پیروزى و موفقیت نصیبم گردد و یا به درجه رفیع شهادت برسم...
در این سرزمین همانند جنگ‌های بدر و خندق اسلام احساس می‌کنم كه در كنار پیامبرم و هرلحظه جلوى چشمانم امام زمانم را می‌بینم و چشمم در تاریكى به جمالش افتاده است اگر لیاقت داشتم كه در ركابش شهید شوم...

پیروی از ولایت‌فقیه

[ویرایش]

بر اساس رسالت و مسئولیتى كه حس نموده بودم درراه الله پاسدارى و حراست از انقلاب كبیر اسلامى كه خون‌بهای ۱۶۰ هزار كشته و مجروح است در جنوب كشور آمدم و به جنگ علیه ضد خدا پرداختم. من گام نهادن در این مسیر خدایى را یك فریضه می‌دانم و در این راه اگر دشمن را شكست دهیم پیروزیم و اگر به‌ظاهر شكست بخوریم و كشته شویم پیروزیم...
از همگى می‌خواهم كه درهرحال پیرو ولایت‌فقیه باشید و همیشه روحانیت را سرمشق خود قرار دهید و با كفار و منافقین و آمریكا و شوروى و دیگر قدرت‌های شیطانى با تمام قوا بجنگید و انتقام خون شهیدان را از آن‌ها بگیرید...
بعد از شهادت اصغر، برادرش یوسف امیرفقردیزجی - كه یك پاى خود را در جبهه‌ها ازدست‌داده بود - در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۶۷ در حال پاک‌سازی جبهه‌های جنوب در اثر انفجار نارنجك به شهادت رسید.

منبع

[ویرایش]

توکلی، یعقوب، فرهنگ نامه جاودانه های تاریخ (زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی) نشر شاهد، تهران، ۱۳۸۴ ص ۴۵ تا ۵۱(نسخه الکترونیکی)






جعبه ابزار