اسدفلاح

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



هنوز پانزده روز از شهادت اسد نمی گذشت که قطرات خون او و دیگر یاران کار خود را ساخت . خونین شهر خشکید و خرمشهر جوانه زد خون اسد قطراتی بود برای این خرمی...



تولد

[ویرایش]

سال ۱۳۴۱ بود که در روستای« گیلکو»در « پارس آباد» در خانواده ای مذهبی پا به عرصه حیات نهاد .او را« اسد» نامیدند،انگار می دانستند باید نامش شیر باشد تا درآینده بتواند از حریم ایران بزرگ دربرابر کفتارها پاسداری نماید .پدرش کشاورز بود هر گاه که پدر به مزرعه می رفت ،همراهش به راه می افتاد .گاهی با بیل و داس مشغول می شد و گاهی نیز برای رفع خستگی پدر، چای مهیا می کرد .۱۰ ساله بود که به «پارس آباد» آمدند و« اسد» ادامه تحصیلات خود را در آنجا سپری نمود تا اینکه یکی از دانش آموزان نمونه مدرسه شد .از کلاس سوم راهنمایی با مسائل انقلاب آشنا می شد و بدان دل سپرد و این وضع ،نوعی مسئولیت در روح و جانش ایجاد می کرد و به اندازه درک و فهمش نقش خود را ایفا نمود .
خیل عظیم این کاروان شهیدان ؛از تبار آزادگان بی ادعایی بودند که لبخند کشتزاران و موسیقی دلنواز گندمزاران ،بینش سیالی در آنان ایجاد کرده بود که زمان از آنان می طلبید .رسیدن به این معنا ،از آن هنروران گمنامی است که فریاد زمان را شنیدند و آن را پاسخ به سزا دادند .بی دریغ هستی خویش در طبق اخلاص نهاده ،تقدیم جانان کردند .شهید فلاح روستا زاده ای است که بوی عطر خاک باران خورده گندمزاران زادگاهش را با بوی خون و باروت جبهه ها در هم می آمیزد و برگی دیگر بر اوراق کتاب مبارزات آزادی طلبانه ملل محروم مسلمان می افزاید .همین جلوه های تابناک زندگی و شهادت دهقانان مسلمان ایرانی است که در ایجاد شور انقلابی مردم مسلمان جهان سوم ،همچون «الجزایر» و «لبنان» و «مصر» و ...تاثیر نیرومندی بر جای گذاشته است .

مبارزات دوران انقلاب

[ویرایش]

هنوز پانزده بهار از عمرش سپری نشده بود که بهار انقلاب به شکوفه نشست .تلاش می کرد تا خود را در مسیر آن قرار دهد .بدین جهت در شکل گیری نخستین پایگاههای سپاه در«پارس آباد» ،تلاش می کرد تا اینکه توانست به کمک دیگر دوستانش برای قوام و ثبات انقلاب گامهای موثری بر دارد .در بر خورد با ضدانقلاب یک بار زخمی شد .

حضوردرجبهه

[ویرایش]

یک ماه از شروع جنگ نمی گذشت که به جبهه غرب رفت ومبارزه کرد .شش ماه در «ایرانشهر»با ضدانقلاب و قاچاقچیان مواد مخدر جانانه جنگید .سپس در یک ماموریت شش ماهه ،در دوره «عالی فرماندهی» شرکت کرد و آن را در پادگان« امام علی (ع) » در«تهران» با موفقیت به پایان برد .
هنوز «خرمشهر» در تصرف نیروهای دشمن بود .که او به جبهه های جنوب اعزام شد و با اندیشه باز پس گیری آن دیار از دست رفته ؛شبانه روز فعالیت می کرد .
عملیات بیت المقدس آغاز شد .دشمن برای حفظ «خرمشهر که آنروزها (خونین شهر )شده بود،تمامی نیروهای خود را به کار گرفته بود .نیروهای اسلام گام به گام پیش می رفتند و دشمن بعثی راهی نداشت ،جز اینکه از خاک پر برکت خوزستان عقب نشینی کند .

شهادت

[ویرایش]

رزمندگان هنوز کاملا به اهداف از پیش تعیین شده دست نیافته بودند که« اسد» به شهادت رسید .فردای آن روز پیکر مطهرش را به« پارس آباد» انتقال دادند .
خبر شهادتش در شهر پخش شد .مردم آماده استقبال پیکر پاک یکی دیگر از بهترین عزیزان خود شده بودند.وقتی از« پارس آباد» حرکت می کرد ،گفته بود که :این آخرین سفر است.او در آخرین سفر شهادت را بر گزیده بود .چون در این سفر آخر ،یقین کرده بود که وصال دست خواهد یافت .

خاطرات

[ویرایش]


پول از دایی یا آقا می گرفت و می گفت یه کسی هست که می خواهیم کمک کنیم. در این چیزها خیلی فعال بود.

← برادر


بعد از پیروزی انقلاب انجمن اسلامی را در اینجا تشکیل دادند و بعد از تشکیل انجمن با منافقین به مبارزه بر خواستند . تعدادی از دوستانش ترور شده و مجروح گشتند ایشان هم به دلیل زخمی شدن در بیمارستان بستری شدند. بعد از بهبودی آمدند و سپاه را در اینجا تشکیل دادند. در سال ۱۳۵۹ به کردستان اعزام و برای مبارزه با منافقین در آن منطقه در شهرستان پیرانشهر حضور داشتند.
بعد از برگشتن از پیرانشهر ایشان فرمانده عملیات بودند و بعد از آن برای گذراندن دوره عالی سپاه به تهران اعزام شدند. بعد از اینکه دوره عالی را در تهران تمام کردند ایشان اعزام شدند برای لشکر عاشورا در آنجا هم فرمانده گردان بودند که عملیات بیت المقدس شروع شد.
هر چی داشت ویا از مادرم می گرفت می داد به محرومان .او حتی رختخواب خودش را می داد به محرومان. پول از دایی یا آقا می گرفت و می گفت یه کسی هست که می خواهیم کمک کنیم. در این چیزها خیلی فعال بود . بیشتر تو فامیل ها اگرکسی با هم درگیری داشتند اگروقت می کرد می رفت آنها را با هم آشتی می داد. می رفت پیش مریضها شون، اصلا آرام نداشت. هیچ شبی بدون وضو نمی خوابید.


وصیت نامه

[ویرایش]


بسم الله الرحمن الرحيم تاريخ ۲۶/۹/۱۳۶۰
وصيت نامه يك پاسدار كه براى حفظ قرآن داوطلبانه به جبهه آمدم و بنام رهبر انقلابم و نور چشم و نايب امام زمانم امام خمينى .من اسد فلاحى فرزند مهدى در پيشگاه خداى بزرگ سوگند ياد مى‌كنم كه در اين سرزمين جهت مقابله با كفار آمدم و به پيمانى كه با رهبر و خداى خودم در شب .... در آن تاريكى بعد از دعاى كميلم بستم، با بعثی ها اين خائنين از خدا بى‌خبر و نوكر آمريكا و شوروى بجنگم .يا در اين سرزمين اسلام پيروزى و موفقيت نصيبم گردد يا به درجه رفيع شهادت برسم.

مناجات

[ویرایش]

الهى همقطارانم را پيروز گردان تا بر لشگر كفار غالب گردند و چقدر شهادت در راه خدا زيباست و مانند گل رز و خوشبو و دراين سرزمين همانند جنگهاى بدر و خندق اسلام احساس مى‌كنم كه در كنار پيامبرم و هر لحظه در جلو چشمانم امام زمانم را مى‌بينم چشمم در تاريكى به جمالش افتاده است اگر لياقت داشتم كه در ركابش شهيد شوم و به اين درجه رفيع نائل آيم و همچنين مادر گراميم و كليه دوستان و بستگان و پدر عزيزم را به خداى بزرگ و رهبر انقلاب مى‌سپارم.

وصیت به خانواده

[ویرایش]

سخنى چند با برادر عزيز و خدمت گذار .... مادرم را كنار جسدم بياورد و بدنم را به او نشان دهد و به او بگويد كه تو مادرى بودى كه درس شهادت به فرزندت دادى و به او بگويد كه او در نزد زهرا عليه‌السلام روسپيد است چون فرزندش پسر زهرا عليه‌السلام و حسين زمان امام خمينى را يارى كرد و به مادرم تسليت نگوئيد بلكه تبريك بگوئيد برادرجان تقاضا دارم كه جنازه‌ام را همانند بدن مولا حسين عليه‌السلام مظلوم‌وار برداريد و برادرعزيز نوحه امام حسين برايم بخوان و درمجلس ختم بر همه بگو اين مجلس ترحيم يك پاسدار است كه قبل ازشهادت در صحنه كارزار امام‌زمانش را ملاقات كرد و از او خواست از جبهه سلامت به منزلش برنگردد و به مهمانى خدا برود و مى‌دانم كه اكنون كه اين نامه را مى‌نويسم به آرزوى خود مى‌رسم برادر .... ؟ در مراسم تشييع جنازه بر همه مردم بگو كه امام ما و رهبر ما باوفاست و در اين جا كه جبهه اسلام است هميشه كنار ما بوده و با ما بوده در اين لحظات حساس از همه خداحافظى مى‌كنم و رهبرم و همسنگرانم و تمام برادران پاسدارم را به خدا مى‌سپارم.
به اميد پيروزى‌انقلاب اسلامى بر همه ابر قدرتهاى جهان و درود بر رهبر كبير انقلاب امام خمينى جاويد باد اسلام و جاويد باد ايران و جاويد باد پاسداران انقلاب خدايارتان باشد . اسد فلاحى ‌

آثارمنتشرشده درباره شهید

[ویرایش]

جنگ هر روز ابعاد دیگری می گرفت و معنای تازه ای می یافت و دچار تحولات ماهوی عینی و ذهنی آشکاری شده بود .
جنگ ،ماههای خونبار خود را پشت سر می گذاشت تا برتری خود را در تبلیغات حفظ کند ،به این منظور خرمشهر را خونین شهر ساخته بود .
اسد دائما در این فکر بود که آیا مردم این شهر دوباره سیر زندگی عادی و طبیعی خود را از سر خواهند گرفت و جنب و جوش عادی در شریانهای شهر ،روان منظم خواهد یافت ؟
می دانست که برای بدست آوردن خونین شهر همه در سعی و تلاش هستند .با این افکار و اندیشه پس از گذراندن دوره عالی فرماندهی در سمت فرمانده گردان عازم جبهه جنوب شد .
ماهها بود که قرار از دست داده بود که شب را در اندیشه پیروزی رزمندگان در باز پس گرفتن خونین شهر روز شماری می کرد و روز را در اندیشه نحوه اجرای این طرح به شب می رساند و دائم در ترنم این بیت بود :
در هوایت بی قرارم روز و شب
روز و شب را می شمارم روز و شب
سه تن از برادرانش نیز در جبهه ها حضور یافته بودند و حتی طرز اندیشه خانواده به کلی دگر گون شده بود .
رهایی خونین شهر برای او آرزوی بزرگ تلقی می شد و سفارش کرده بود که اگر به شهادت رسید این سرود را زمزمه کنند :
شهیدم من ،شهیدم من .به کام خود رسیدم من .صبح روز هجدهم اردیبهشت بود .امروز نیز مانند سایر روز ها تنوره جنگ داغ بود .آتش همچنان می بارید و خونین شهر،برای باز یافتن خرمی مجدد ،سخت به خون نیاز داشت .
همان روز ،او این نکته را با جان و دل لمس کرد و خونش را به عنوان نخستین قطرات خرمی بخش هدیه داد .
هنوز پانزده روز از شهادت اسد نمی گذشت که قطرات خون او و دیگر یاران کار خود را ساخت . خونین شهر خشکید و خرمشهر جوانه زد خون اسد قطراتی بود برای این خرمی...






جعبه ابزار