احمدعلی پورصمدبناب
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
حاج احمدعلى در آخرین مرتبهای كه به جبهه رفت با دوستش حاج
محمود امیررستمیخلیلی عهد بست كه اگر هرکدام شهید شدند دیگرى به خانه بازنگردد تا به شهادت برسد.
[ویرایش]
سومین فرزند خانواده غلامعلى و
صغری خدایی ، به تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۲۱ در بناب از شهرهای استان آذربایجان شرقى متولد شد. احمدعلى دهروزه بود كه پدرش از دنیا رفت و دو سال بعد با ازدواج مادرش تحت سرپرستى شوهر مادر-
هاشم ارجمندیفرد - قرار گرفت. هاشم، مغازه مسگرى و مزرعه كشاورزى داشت. احمدعلى، هنگامیکه طفل كوچكى بود در مزرعه، یاور هاشم بود خیلى فعال بود اما و به كارهاى سبك چون جمعکردن علوفه میپرداخت.
ارجمندى فرد میگوید اگر كسى با احساساتش بازى میکرد تا دو روز غذا نمیخورد. روحیه خیلى عجیبى داشت.
[ویرایش]
احمدعلى در سال ۱۳۲۸ وارد مدرسه غفار خان (مولوى فعلى) شد و تا مقطع سیكل به تحصیل ادامه داد.او خیلى مقید به انجام تكالیف درسی بود و مشقهایش را مینوشت. هاشم ارجمندى یادآورى میکند،احمدعلى به درس و مدرسه بسیار علاقهمند بود. هر وقت بیكار بود كتابى جلویش باز بود اما به خاطر كمك به پدرخواندهاش، دست از تحصیل كشید و در سال ۱۳۳۳ به مسگرى مشغول شد. او اوقات فراغتش را به مطالعه، نجارى، كمك به درس برادران و خواهرانش و رفتن به مسجد میگذراند. او برادران و خواهران تنى و ناتنیاش را یكسان دوست میداشت.
[ویرایش]
احمدعلى پس از مدتى به خدمت سربازى رفت و در شهرستان مهاباد دو سال خدمت كرد. وى هرگاه به بناب بازمیگشت دوستانش را جمع میکرد و در مسجد شیخ کلاسهای قرآن و موعظه برپامیکرد. در كارهاى دستهجمعی و پسندیده همیشه پیشقدم بود و از كمك به دیگران لذت میبرد.
كمك به خانوادههای نیازمند و بیبضاعت ازجمله كارهاى او محسوب میشد. حاج اكبر دیبابى -یكى از دوستانش میگوید:
میآمد مغازه بنده و باهم صحبت میکردیم و میگفت پا شو برویم فلان محله، وضع زندگى فلان كس نابسامان است. اگر توانستیم مشكلش را حل كنیم و اگر نتوانستیم از توانمندان كمك بگیریم.
احمدعلى بهندرت عصبانی میشد. به گفته دوستانش تنها با دیدن بساطهای فساد و فسق و فجور ناراحت میشد و اگر كسى به شخص او بیاحترامی میکرد بهراحتی از آن میگذشت. ازجمله اكبر دیبابى دراینباره میگوید:
به آن صورت عصبانى نمیشدند، خیلى خونسرد بودند و حتى به بنده دلدارى میدادند و میگفتند عصبانى نشو. عصبانیت ابزارآلات این دنیاست و هیچ ارزشى ندارد.
[ویرایش]
احمدعلى پس از صحبت با مادرش به خواستگارى دخترداییاش - خانم
فاطمه آتش بهار - رفت.
همسر ایشان علت پذیرش درخواست او را چنین ابراز داشته است:
با توجه به اینكه از قبل با ایمان ایشان آشنا بودم، دریافتم كه اگر در زندگى با چنین شخصى وصلت داشته باشم موفق خواهم شد. به همین علت بود كه قبول كردم و راضى شدم. وقتى با ایشان ازدواج كردم سن كمى داشتم و چهاردهساله بودم. به همین دلیل سعى میکردند در صحیح بهجا آوردن فرایض دینیام مرا یارى كنند.
احمد بعد از مدتى به كار سیمکشی مشغول شد و مدتى هم به كار خریدوفروش نخود پرداخت و با زحمت بسیار وضعیت مالى مناسبى براى خانواده ایجاد كرد. او تا مدت مدیدى خود غذا میپخت و در كارهاى سنگین خانه یاور همسرش بود. احمدعلى، صاحب چهار فرزند به نامهای علیرضا، جعفر، سمیه و مرتضى بود و همواره درباره تربیت آنها به همسرش سفارش میکرد كه:
بچهها را چنان تربیت كن كه مضر جامعه نباشند و به كسى زور نگویند او با بچههایش بهسادگی و با زبان خود آنها سخن میگفت و رابطه بسیار نزدیكى با فرزندانش برقرار میکرد... معتقد بود كه با این شیوه میتوان فرزندان سالم و مؤمن و خداشناس تحویل جامعه داد. همسر احمدعلى درباره اخلاق و رفتار او میگوید:
زمانى كه ایشان در قید حیات بودند از كمالات اخلاقى ایشان چندان اطلاعى نداشتم و به بیشتر خصوصیات خوبشان بعداً پى بردم.
[ویرایش]
احمدعلى در جریان پیروزى انقلاب اسلامى بسیار فعال بود. وى بهاتفاق برادرخانمش -
محرم علی آتشبهار - در جریان انقلاب، فعالیت چشمگیرى داشت. در تظاهرات شركت میجست و با مساجد محله همكارى میکرد. در جریان انقلاب، زمانى كه نیروهاى رژیم پهلوى به دنبالش بودند، او شیشههای اسید آماده كرده بود تا در صورت روبهرو شدن با مأموران از آنها استفاده كند.
خواهر احمدعلى دراینباره میگوید:
در همان دوران انقلاب وصیت كرده بود كه اگر شهید شد، دویست هزار تومان از داراییاش را به بیمارستان امام خمینى و پنجاههزار تومان به زایشگاه كمك كنند كه در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتى بود. همسرش به او اعتراض كرد كه ما دیگر تو را نخواهیم دید؟ ایشان گفتند ازاینپس دیگر نخواهید دید.
محرم على آتش بهار نیز چنین میگوید:
هنوز زمانى كه انقلاب پیروز نشده بود مینشستیم و درد دل میکردیم. آن زمان در محله ما انقلابى كمتر پیدا میشد... به تمام اخبار گوش میدادیم و روزنامهها را مطالعه میکردیم.
[ویرایش]
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، احمدعلى، داوطلب عضویت در سپاه پاسداران شد ا ما چون برادرش ـ
محمد ارجمندی فرد - پیشتر به سپاه پیوسته بود، از ثبتنام او ممانعت كر د. احمدعلى به برادر خانمش پیشنهاد كرد تا به سپاه بپیوندد. در تیرماه همان سال، محرم على آتش بهار عضو رسمى سپاه شد و چند ماه بعد احمدعلى نیز با اصرار و سماجت فراوان به عضویت سپاه پاسداران درآمد.
در اوایل تشكیل، سپاه از جنبه مالى در مضیقه بود؛ به همین دلیل حاج احمد میزان قابلتوجهی پول به سپاه قرض داد.
حاج
اکبر دیبابی دراینباره میگوید:
وقتیکه عضو سپاه شده بود، گهگاه به مغازه من میآمد و میگفت فلانى این انقلاب در گردن ما حق دارد، خیلى انقلاب باعظمتى است و شكر این نعمت پاسدارى از آن است.
[ویرایش]
احمدعلى كه فرمانده واحد عملیات سپاه پاسداران بناب بود، پیش از آغاز جنگ، در مبارزه با منكرات و فسق و فجور و دستگیرى اشرار و قاچاقچیان تلاش بسیارى كرد. برادرخانمش میگوید:
روزى یك قاچاقچى را گرفت. بعد از پرسوجو معلوم شد كه از خرمآباد مواد تهیهکرده است. به اتفاق به آنجا رفتیم. بهعنوان مشترى وارد خانه شد و چند ساعت بعد كه وارد خانه شدیم همه را دستگیر كردیم.
احمدعلى معتقد بود كه بههیچعنوان نباید به قاچاقچیان رحم كرد چون آنها خون جامعه را میمکند. همرزم احمدعلى میگوید: یك روز در حیاط سپاه مرا نصیحت میکرد و میگفت عمو مشهدى احمد، تو باید با دشمنان خدا دشمن باشى و با دوستانش دوست.
پرسیدم: دوستان و دشمنان خدا چه كسانى هستند؟
گفت: افرادى كه نماز نمیخوانند، روز ه خوار هستند و خمس و زكات نمیدهند دشمن خدا هستند.
به من میگفت: به این قاچاقچیان نباید رحم كرد.اگر به اینها رحم کنی انقلاب از دست خواهد رفت. گاهى من رحم میکردم.
همرزمان او میگویند: در این دوران هیچگاه او را بیكار نیافتند. در اوایل انقلاب گروههای ضدانقلاب
شبانه فعالیت میکردند و شعارها و پوسترهاى ضدانقلابى بر درودیوار شهر نصب میکردند.
احمدعلى نیز شبها تا دیروقت به همراه یك راننده خیابانها را گشت میزد.
[ویرایش]
با شروع جنگ، احمدعلى بهاتفاق برادرش - محمد - بلافاصله به جبهه عازم شد. هنگامیکه براى اولین بار از جبهه نبرد بازگشت، گفت:
به عالم دیگرى واردشدهام و اصلاً فرزند، همسر، خواهر، مادر ... به چشمم نمیآید و تنها خواستهام رسیدن به لقاءالله است.
احمدعلى، هركجا كه میرفت مردم را به حضور در جبهه تشویق میکرد. گاه چند روز زودتر از به پایان رسیدن مرخصیاش به جبهه بازمیگشت. در طول عملیات مختلف، احمدعلى هیچگاه از دوست صمیمیاش حاج
محمود امیررستمی دور نشد و همیشه در كنار او بود.
خواهر احمدعلى میگوید:
در جبهه فرمانده بود و از رزمندگان هركس میخواست به مرخصى برود و پولى نداشت ایشان بلافاصله پول در اختیار آن رزمنده میگذاشت.
احمدعلى در ابتدا مسئول امور شهدا (تعاون) سپاه بود و مدتى بعد به سمت معاون گردان اباعبدالله
لشکر ۳۱ عاشورا منصوب گردید. احمدعلى، آرزو داشت به مكه برود و سرانجام به این آرزوى دیرینه خود رسید. بعد از بازگشت از مكه، اقوام درصدد برآمدند تا از رفتن او به جبهه جلوگیری كنند. احمدعلى در جواب گفت: به تمام آرزوهایم رسیدهام والان آرزو دارم شهید شوم.
[ویرایش]
او در طول جنگ، سه بار مجروح شد؛ در عملیاتى تیرى بهپای او اصابت كرد و مجبور شد یك ماه بسترى شود. برادر همسرش میگوید:
یکبار كه بهپای ایشان گلولهای خورده بود در منزلشان خوابیده بودند و استراحت میکردند. عوض اینكه ما به او تسكین دهیم او ما را دلدارى میداد.
احمدعلى، هنگامیکه میخواست از آخرین مرخصى خود به جبهه بازگردد به فرزندانش گفت: هیچوقت پدر براى شما خدا نخواهد شد؛ از خدا یارى جویید و به او امیدوار باشید .
ماهر زاده - یكى از همرزمان او - میگوید:
در سوسنگرد بودیم كه شهید
اسماعیل سامعنوروزی به كنار من آمد و گفت: احمد را دیدم خیلى نورانى بود. فكر نمى كنم دیگر برگردند.
[ویرایش]
حاج احمدعلى در آخرین مرتبهای كه به جبهه رفت با دوستش حاج
محمود امیررستمیخلیلی عهد بست كه اگر هرکدام شهید شدند دیگرى به خانه بازنگردد تا به شهادت برسد. حاج محمود در
عملیات والفجر۸ به شهادت رسید. حاج احمد با شنیدن خبر شهادت او به گریه افتاد و گفت:
حاج محمود! من با تو عهد و پیمان بستم. خدایا من بدون او نمى توانم ازاینجا بروم. عنایتى كن تا من هم به شهادت برسم.
چند روز بعد، احمدعلى پورصمدبناب در طى مراحل بعدى عملیات والفجر ۸ به تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در جبهه فاو در اثر اصابت تركش توپ دشمن به شهادت رسید. مزار او در گلشن امام حسن علیهالسلام در شهرستان بناب است.
[ویرایش]
توکلی, یعقوب، فرهنگ نامه جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی) نشر شاهد, تهران، ۱۳۸۴ ص۱تا۴(نسخه الکترونیکی)