ابراهیم حیدرزاده

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



فرماندهان لشکر ۱۹ فجر او را به عنوان فردی شایسته برای دوره غواصی انتخاب کردند. او با گذراندن دوره غواصی در عملیات والفجر۸ شرکت کرد و شجاعت ها و رشادتهای بی نظیری از خود نشان داد.



تولد

[ویرایش]

ابراهیم سال ۱۳۴۳ در روستای «چاه تلخ شمالی»دراستان بوشهر و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. از زمان کودکی تحت تعلیم پدر و مادری دلسوز و متعهد به اسلام بزرگ شد. دوران ابتدایی را در همان روستا به پایان رساند و دوره راهنمایی را در دلوار گذراند. با اوج گرفتن انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی های مذهبی علیه رژیم طاغوت، چه در روستا و چه در شهر، شرکت فعال داشت.

حضوردرجبهه

[ویرایش]

ماموریت اول او در تاریخ ۲۶/۸ ۱۳۶۱ به مدت سه ماه در منطقه «زبیدات» در ادامه عملیات والفجر مقدماتی بود. بار دوم در تاریخ ۱۵/ ۵/ ۱۳۶۲ به مدت سه ماه در جبهه کردستان در عملیات والفجر۴ شرکت داشت و تعداد زیادی از مزدوران بعثی را به هلاکت رساند و تعداد زیادی را نیز اسیر کرد.

خدمت سربازی

[ویرایش]

بعد از اتمام ماموریت در تاریخ ۱۸/ ۲/ ۱۳۶۲ وارد خدمت سربازی شد و مدت آموزشی را در پایگاه هوایی شیراز گذراند. در مدت آموزشی همکاری مستمری را با دائره عقیدتی سیاسی پایگاه داشت. بعد به پایگاه هوایی بوشهر منتقل شد و با شروع خدمت خود اعلام آمادگی و همکاری با گروه ضربت اسلامی و جهاد سازندگی پایگاه هوایی کرد. روزهای جمعه سربازان را جمع می کرد و به نماز جمعه می برد. مدتی از خدمت خود را در داروخانه پایگاه گذراند.

ودوباره جبهه

[ویرایش]

بیست روز پس از پایان خدمت سربازی برای سومین بار به مدت دو ماه در جبهه اروند کنار قبل از عملیات والفجر ۸ حضور یافت. بعد از پایان این ماموریت برای بار چهارم در تاریخ ۱۷/۹/ ۱۳۶۴ به اتفاق برادر خود با اولین کاروان راهیان کربلا به جبهه جنوب اعزام گردید. بعد از مدتی فرماندهان لشکر ۱۹ فجر او را به عنوان فردی شایسته برای دوره غواصی انتخاب کردند. او با گذراندن دوره غواصی در عملیات والفجر ۸ شرکت کرد و شجاعت ها و رشادتهای بی نظیری از خود نشان داد. بنا به گفته ی یکی از دوستان وی بعد از آنکه مهماتش تمام شد، با دست خالی با یک تکبیر به طرف مزدوران بعثی یورش برده بود و تعدادی را به اسارت گرفته بود.

شهادت

[ویرایش]

بعد از عملیات والفجر ۸ به طور مداوم به مدت یک سال در جبهه حضور داشت. سرانجام در عملیات کربلای۴ با رمز مقدس محمد رسول ا...(ص) در شب چهار شنبه تاریخ ۴/ ۱۰ ۱۳۶۵ همراه با غواصان شجاع و دلیر، جهت باز کردن محور آبهای خروشان اروند رود به قلب دشمن یورش بردند و تعداد زیادی از مزدوران را به هلاکت رساندند. در همین عملیات بود که این فرمانده شجاع و دلیر و گروه غواصی به آرزوی دیرینه خودشان که شهادت بود،رسید.


خاطرات

[ویرایش]

یک شب قبل از عملیات کربلای ۴ به همراه دو نفر،که آنها نیز در شجاعت مانند خودش بودند،در خط اول دشمن رفته بودند و تمام شب را در بین نیروهای دشمن به سر بردند و خط دشمن را شناسایی و قبل از روشن شدن هوا،در صبح روز بعد به خطوط خودی برگشتند.

← علی حیدر زاده برادر شهید


اکثرا نماز شب می خواند. در دعاهای کمیل و توسل و زیارت عاشورا شرکت فعال داشت. سال ۱۳۶۵ بود که برای مدتی کوتاه ، به روستا آمد. همه مردم متحیر شده بودند. باور نمی کردند که در این شرایط بر گشته باشد، چون هدفش شرکت در عملیات بود. وقتی مشخص شد که آمده تا دوستان خود را به جبهه ببرد، من به او گفتم: برادر، مردم فکر نمی کنند که تو این بچه های روستا را به اجبار به جبهه می بری؟ وقتی شنید، خنده اش گرفت و گفت: مردم چه فکر می کنند؟ اینها شور و شوقشان ، نسبت به جبهه از همه بیشتر است و اندکی بعد با همان صداقت همیشگی ، دستها را بلند کرد و گفت: خدایا به بزرگی ات قسمت می دهم قبل از این دوستان به شهادت برسم. بعد گفت: برادر من، من هدفم توی این دنیا و هم توی آن دنیا مشخص است. من اشک در چشمانم حلقه زد و بیش از پیش به بزرگی ایشان پی بردم.

← نعمت الله حیدر زاده برادر شهید


زمستان سال ۱۳۶۲ بود. من آن موقع در ارتش خدمت مقدس سربازی را می گذراندم. محل خدمتم ، کوههای مهران بود. قصد عملیات والفجر۱ را داشتیم. فرماندهان می گفتند : ممکن است در این عملیات ، عراق از شیمیایی استفاده کند. مدتی بعد شاهد ورود لشکر ۱۹ الفجر شدیم. شهید حیدر زاده در آن لشکر بودند. به طرفش رفتم و با یکدیگر مصافحه کردیم. با آمدن ایشان به این منطقه، یکی از دوستان مرا مخاطب ساخت و گفت: شما دو تا برادر در این عملیات شرکت می کنید. تو که سرباز هستی و اجبارا باید انجام وظیفه نمایی ولی برادرت مجبور نیست. پس به او بگو، چون بسیجی و اختیاری و داوطلبانه آمده، بر گردد و خودت تنها در این عملیات بمان. من نیز این موضوع را با شهید حیدرزاده در میان گذاشتم. تبسم تلخی کرد و گفت: اگر مایلی می توانی مرخصی بگیری و به خانه بر گردی؛ لکن همانطور که خودت بهتر می دانی، من برای این مواقع لحظه شماری می کنم. هدف و تکلیفم یکی است.

← رضا بنافی


چند ماه قبل از عملیات کربلای ۴ با اوآشنا شدم. وقتی فرمان تشکیل گردان غواصی صادر شد، می بایستی کسانی به این گردان می آمدند که از نظر قدرت بدنی، جسارت و چالاکی، شجاعت و دلیری سر آمد سایر رزمندگان باشند و علاوه بر آن، تحمل تمرینات سخت غواصی را داشته باشند. بدیهی است اینها بودند ، که اولین موانع و سنگرهای مستحکم دشمن را در هم کوبیده و محورها را باز می کردند.
بسیاری از رزمندگان ، با علاقه ای که به غواصی داشتند، به این گردان می آمدند، ولی در طول مدت آموزش و تمرینات سخت ، خسته می شدند و یا به عبارتی نمی کشیدند و به گردانهای دیگر می رفتند. شهید ابراهیم حیدرزاده، یکی از فرماندهان گروهانهای غواصی بود که با صداقت در تمرینات شرکت می کرد و چنان عمل می کرد که گویی عملیات، واقعی بود.

←← سرآمد


این تمرینات،از گردان غواصی،مردان آهنین ساخته بود که از هیچ حادثه ای نمی ترسیدند و در آرزوی شب عملیات و درگیری مستقیم با دشمن، لحظه شماری می کردند. خدا می داند که حیدر زاده سر آمد همه رزمندگان بود. در کارهای سخت،همیشه داوطلب بود. یک شب قبل از عملیات کربلای ۴ به همراه دو نفر،که آنها نیز در شجاعت مانند خودش بودند،در خط اول دشمن رفته بودند و تمام شب را در بین نیروهای دشمن به سر بردند و خط دشمن را شناسایی و قبل از روشن شدن هوا،در صبح روز بعد به خطوط خودی برگشتند. آنها اطلاعات بسیار ارزشمندی را برای فرماندهان سپاه اسلام آوردند،که برای دیگر لشکرهای خط شکن،که گردان غواصی داشتند، بسیار موثر و مفید واقع شد.


وصیتنامه

[ویرایش]

...ای پدر و مادر عزیزم! درست است که در طول زندگیم هیچ سودی برای شما نداشتم، ولی از شما می خواهم به آبروی امام زمان(عج)مرا حلال کنید. برادرانم را طوری تربیت کنید که راه اسلام و شهیدان را ادامه بدهند و به آنها بگویید نگذارند کسی به امام و انقلاب بد بگوید.






جعبه ابزار