ابراهیم بردستانی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابراهیم هنوزدانش آموز بود که شغل معلمی را تجربه کرد.او تدریس رابر هر شغل دیگری تر جیح می داد و بنا به علاقه شدیدی که داشت،کم کم در امر تدریس ترقی کرد،تا جایی که پس از گذشت زمانی نسبتا اندک،به جای معلم درس می داد.




تولد

[ویرایش]

گل وجودش دهم دی ماه ۱۳۳۶ در بوستان «سروستان»در استان «فارس» شکفته شد. چهارمین فرزند خانواده ی یک کشاورز زحمتکش بود. پدرش در انجام احکام و فرامین اسلامی و زنده نگه داشتن اسلام ناب محمدی، تلاش می کرد.او قرآن را با صوت دلنشینی می خواند و اذان می گفت و با صدای بلند، ندای اسلام را به گوش مردم روستا می رساند. در ایام محرم و اربعین حسینی ، با خواندن کتاب «روضه الشهدا » در منزلت شهدای کربلا به مجلس « ابا عبد الله » رونق خاصی می بخشید.

سربازی در گهواره

[ویرایش]

سال های آغازین زندگی او،با شور و هیجان نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی در سال ۱۳۴۲ همراه بود. درست آن زمان بود که امام عزیز و قلب تپنده ی ملت ایران، سخن تاریخی خود را مبنی بر اینکه،سربازان من همان کسانی هستند که اکنون در گهواره ها به سر می برند، ایراد فرمودند. از آنجا بود که ذهن پاک و معصومانه ی این کودک در همان دوران، با عشق به ولایت و رهبری پرورش یافت. «ابراهیم »، دوران ظلمت رژیم ستمشاهی، سال های سیاه قبل از ۱۳۴۲ و روز های پر وحشت رژیم طاغوت را با پیچ و خم های زیاد، اما بدون هر گونه آلودگی در کوران حوادث انقلاب ، پشت سر گذاشت. بدین ترتیب روح سر کش خود را در کوران حوادث انقلاب صیقل می داد و با زمزمه های دلنشین انقلاب هم آوا شد و در جریان انقلاب قرار گرفت. همین سابقه درخشان مذهبی و انقلابی او از سال ۴۲ تا ۵۷ بود که باعث گردید در برابر مخالفان نظام اسلامی موضع گیری روشن و آشکار داشته باشد و با پیشنهاد وعده های پوشالی و دروغین منافقین که برای سست کردن عقاید اسلامی و ارکان نظام اسلامی ایران مطرح می شد، به شدت مخالفت کند، تا راه در آرمان و هدفش ، که همان زنده نگه داشتن اسلام بود، جانش را فدا کند و برای نسل خودش زمزمه گر «هیهات من الذله» باشد.
او این سعادت را درون خود پرورش داد و در مسجد بود که راه و هدف خود را پیدا کرده بود. من نمی دانم که «موذن معبد عشق » چه در گوش آن جوان زمزمه کرده بود که در هر پنج نوبت، نمازش را در مسجد اقامه می کرد.

تحصیلات

[ویرایش]

ابراهیم به مدرسه رهسپار شد. دبستان ۲۲ بهمن(فعلی)« سرمستان» اولین ایستگاه ابراهیم برای کسب علم و دانش بود. در محیط مدرسه، دانش آموزی مودب و صبور بود. آن قدر دوست داشتنی بود که همه شیفته اش شده بودند. در سال ۱۳۵۳ برای زدودن فقر فرهنگی، از چهره ی روستا و کسب علم و دانش در مدرسه ی راهنمایی بندر« کنگان» ثبت نام نمود. سال اول و دوم راهنمایی را با مشقت به پایان رساند و برای ادامه ی تحصیل، به« دیر »رفت. سال ۱۳۵۵ بعد از پایان رساندن دوره ی راهنمایی، برای ادامه تحصیل، در دبیرستان« برازجان» در رشته ی خدمات ثبت نام نمود. هنوز از ماندن او در «برازجان» فصلی نگذشته بود که علاقه ی خود را به رشته ادب و فرهنگ ، در دبیرستان «کنگان» نشان داد. به« کنگان» بر گشت و در رشته فرهنگ و ادب به تحصیل مشغول شد. وی پس از سال تحصیلی ۱۳۵۶-۱۳۵۷ به دبیرستان «آیت الله طالقانی»در« دیر» رفت و در آن دبیرستان، مدرک دیپلم خود را اخذ نمود. او تمام این مدت، وقت خود را به درس خواندن و فرا گیری علم و دانش اختصاص داد. اما با جود این، هر گز از فعالیت های گروهی و سیاسی غافل نبود و به اتفاق دوستانش،کانونی پر شور را برای مبارزه با ظلم و ستم و حمایت از محرومان تشکیل داده بود. اگر چه ظاهری آرام و با وقار داشت، اما هنگامی که می دید حق مظلومی ضایع می شود، هر گز خاموش نمی نشست و چه در مدرسه و چه خارج از آن،با زور گویان به مبارزه بر می خواست و چون شیر می خروشید.

معلم

[ویرایش]

ابراهیم هنوزدانش آموز بود که شغل معلمی را تجربه کرد.او تدریس رابر هر شغل دیگری تر جیح می داد و بنا به علاقه شدیدی که داشت،کم کم در امر تدریس ترقی کرد،تا جایی که پس از گذشت زمانی نسبتا اندک،به جای معلم درس می داد.
نقش او در بین دوستان و دانش آموزان نقش جاویدان معلم بود و به عنوان معلم در سنگر مدارس، از جان مایه می گذاشت ، تا نونهالان و کودکان انقلاب را نسانهایی پاک و مخلص ، برای انقلاب تربیت کند. او خوب می دانست که قلم دانش آموز ، از تیر دشمن نیز تیز تر، کوبنده تر و برنده تر است.

حضوردرجبهه

[ویرایش]

پس از تجاوز دشمنان در شهریور ۱۳۵۸ و اشغال «خرمشهر»،حکومت بعثی در صدد بود تا «آبادان» را هم اشغال کند. رزمندگان اسلام سلاح بر دوش، با جانبازی و فداکاری بسیار، چنان مقاومتی از خود نشان دادند که حتی به ذهن دشمن هم خطور نمی کرد.
به دنبال صدور فرمان امام مبنی بر اینکه:« حصر آبادان باید شکسته شود.» این مساله علاوه بر جنبه ی نظامی،جنبه ی شرعی نیز پیدا کرد و بدین ترتیب،حیثیت نیروهای مسلح به محک آزمون سپرده شد.

شهادت

[ویرایش]

ساعت ۱ بامداد روز ۵ مهر ماه ۱۳۶۰ عملیات ثامن الائمه(ع) آغاز شد. بعد از ۴۲ ساعت تلاش رزمندگان سپاه،بسیج وارتش،عملیات با موفقیت و پیروزی به پایان رسید.
در این عملیات پاسدار اسلام« ابراهیم بردستانی» به همراه همرزمان و دوستان عزیزش،سرنوشت جاوید خویش را رقم زدند و یاد آور حماسه ی شهادت و مظلومیت و حقانیت یک امت بزرگ در تاریخ شدند. یادمان شهیدانی شدند که غریبانه اما عزیز، سر در آغوش حسین نهادند و در تبسم مسیحایی اش به فراسوی باورها پر گشودند.
بعد از شهادت، پیکر مطهرش را به« سروستان »در استان «فارس» فرستادند تا در همان جا دفن شود؛اما خانواده و دوستانش بعد از جستجوی زیاد و هماهنگی های لازم، پیکر مطهرش را،به «بوشهر» انتقال دادند تا مراسم تشییع پیکر پاک آن عزیر،با حضور پر شور و شکوه،اقشار مختلف مردمی همراه شود و پیکرش با تجلیل و تکریم،در گلزار شهدای «دوراهک» به خاک سپرده شود.




خاطرات

[ویرایش]

همین طور که شهید در وصیت نامه اش گفته،او خمس بچه های من بود و اگر کسی بخواهد مال و دارایی اش را حلال کند باید خمس آن را بپردازد.

← پدر شهید


لحظه ی خداحافظی گفت: می خواهم به جبهه بروم. اجازه می دهی؟
در چشمانش خواهش و التماس موج می زد. می دانستم که تصمیم خود را گرفته و راه و هدف خود را انتخاب نموده است. پس مزاحم او نشدم. لبخند زیبا و خوشحال کننده ای بر لب داشت، اما بغض سنگینی گلویش را چنگ می زد. هر گز این لحظه ی وداع آخر را فراموش نمی کنم.
من و خانواده ام به شهادت پسرم افتخار می کنیم. وقتی ابراهیم شهید شد، احساس کردم که خدا حتما از او رضایت داشته، پس ما نیز به رضای خدا راضی هستیم. مالک حقیقی این پسر، خدا بود و خدا برای چند صباحی این پسر را نزد ما فرستاده بود تا با ما زندگی کند؛ زیرا او خودش انسان را آفریده و خودش هم جان انسان را می گیرد.
همین طور که شهید در وصیت نامه اش گفته،او خمس بچه های من بود و اگر کسی بخواهد مال و دارایی اش را حلال کند باید خمس آن را بپردازد.


← یکی از شاگردان شهید


شهید بردستانی به خانه ما آمد. روی سکو ، گوشه ای بر خاک نشست. اعضای خانواده اصرار کردند که بلند شود و روی پتو بنشیند؛ ولی او مانع شد و گفت: ما از خاکیم و به خاک بر می گردیم. او به جبهه رفت و من دیگر او را ندیدم.

او فقط در کلاس درس، معلم نبود؛ بلکه در خانه، در میان دوستان و در اجتماع نیز ، معلمی توانا به حساب می آمد. حالا من مانده ام با این همه خاطره و این همه درس ، از یک معلم فداکار و مهربان؛ چه کنم؟ هر چند خودش به آرزویش رسید.

آثارمنتشر شده در باره ی شهید

[ویرایش]

ابراهیم چشم از آسمان بر نمی داشت. آسمان شب ، برایش پر از راز و رمز پایان نیافتنی بود. صدای دوست دیرینه اش ، که از او پرسید: ابراهیم به چه فکر می کنی؟ او را به خود آورد. سرش را به طرف دوستش بر گرداند و با لبخندی پاسخ داد: هیچی،به راز آفرینش. این بار نگاه جواد هم به آسمان بود. در دل هر دو،غوغایی به پا بود.صبح هر دو عازم جبهه بودند. شاید هر دو می دانستند که فرصتی برای با هم بودن ندارند. باید ندای حق را لبیک می گفتند. ابراهیم این بار دیده از آسمان بر داشت و دیدگانش را به جواد دوخت. نگاه عمیق ابراهیم رنگ از رخسار جواد پراند. اما کلام ابراهیم ، هرم آتش داشت و به او جان تازه ای می بخشید:
- جواد! دوست داری کدام یک از ما زود تر شهید شویم؟

← پهلوون


جواد لبخندی زد و گفت: فکرهایمان را روی هم می گذاریم. ابراهیم منظور جواد را فهمید و با لبخندی گفت: منظورت گرفتن کشتی است؟ خودت که خوب می دانی می بازی. جواد بر خاست و در جایش نشست؛ تبسمی کرد و گفت:پهلوون.
گل لبخندی ، بر روی لبان ابراهیم شکفت. خیلی آهسته ضربه ای به بازوی جواد زد و گفت: حاضری؟ یا الله بلند شو.
مادر ابراهیم که آن شب ، خواب با چشمانش قهر بود، با شنیدن صدای خنده جوانش،قلبش به هم فشرده گشت. به دلش الهام شده بود که ابراهیم و جواد، دوست دیرینه فرزندش، هر دو به مقام شهادت نایل می آیند. با خطور این فکر به ذهنش، اشک چشمانش سرازیر شد و از همان جا که نشسته بود، هر دو جوان را زیر نظر گرفت. هر دوی آنها پهلوانانه مشغول کشتی گرفتن بودند.

← پرواز


ابراهیم قصد داشت جواد را به خاک افکند و جواد نیز همین طور. هر دوی آنها پس از کشتی گرفتن، نفس زنان خندیدند. دستانشان را به نشانه دوستی و محبت به هم کوبیدند و خالصانه یکدیگر را در آغوش گرفتند. هر دو خسته و کوفته، آبی به سر و صورت زدند و دوباره به روی تخت آمدند. ابراهیم که نگاهش به جواد بود، نا خودآگاه گفت: جواد معلوم نشد که کدام یک زود تر پرواز می کنیم؟ جواد که اشک در دیدگانش حلقه زده بود، گفت: چرا! هر دو با هم.
مادر ابراهیم که صحبت آنها را می شنید، نتوانست گریه اش را مهار کند. با صدای بلند گریست. ابراهیم که صدای گریستن مادر، او را از خود بی خود کرده بود، بلند شد و به طرف مادر رفت. سر او را به سینه چسباند و مادر را نوازش غریبانه ای کرد. آهسته گفت: مادر! باید خیلی قوی باشی. تحملش مشکل است. اما من در راه خدا می روم. به فرمان امام خمینی می روم. دلم می خواهد که اگر شهید شدم، برایم گریه و زاری نکنید.
صبح شد و خورشید، نگاهش را به روی روستا پاشید. حالتی از خوف و رجا در دل ابراهیم لانه کرده بود؛ امید به رحمت الهی و ترس از حساب روز جزا.
بار دیگر نگاهی به مادرش انداخت و لبخند ملیحی زد. مادر هر دوی آنها را از زیر قرآن رد کرد. جواد غریبانه خدا حافظی کرد و ابراهیم نیز صورت مادر را بوسید و بار دیگر او را به صبر دعوت کرد.
هنوز مدتی نگذشته بود که خبر شهادت ابراهیم و جواد در همه جا پیچید.

وصیت نامه

[ویرایش]


بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام به ساحت مقدس ولی عصر (عج) امام زمان روحی و ارواحنا لمقدمه فدا و درود بر منجی انسانیت، امام خمینی، که از خدا می خواهم از عمر من بکاهد و بر عمر پر برکتش بیفزاید. درود فراوان بر شهیدان اسلام و درود بر مادرم.
مادر جان!
اگر من شهید شدم از تو خواهش می کنم که برایم گریه نکنی، گر چه می دانم که تو گریه می کنی. اما اگر صبر کنی خداوند اجر عظیمی به تو خواهد داد و همانگونه که خداوند هر مالی که به انسان داد، باید خمس آن را پرداخت. من فکر می کنم که بهترین ثروت تو، فرزندان توست. پس اگر شهید شدم مرا خمس فرزندان خود حساب کن.

وصیت به برادران ودوستان

[ویرایش]

اما برادران و خویشان و دوستانم:
بعد از سلام مخلصانه از شما می خواهم که اگر شهید شدم یا زنده ماندم،از خدا بخواهید که مرا جزء صالحین و شهدا قرار دهد. همچنین از شما می خواهم ، که اگر شهید شدم به پدر و مادرم تبریک بگویید، نه تسلیت. برای من اصلا گریه نکنید. گریه برای شهیدان بی ارزش است. تنها چیزی که نزد پروردگار ارزش دارد، ایمان است که هر کس ایمانش بیشتر است، ارزشش نزد پروردگار بیشتر است.

وصیت به خانواده

[ویرایش]

از خانواده ی عزیزم می خواهم که نمازها و روزه هایم که فراموش شده است، سعی کنید از گردن من رفع نمایید. از خانواده ی عزیزم می خواهم ، که اگر به در جه ی رفیع شهادت رسیدم و این زندگی جاوید به من ، از پروردگار عطا شد، مرا در قبرستان دوراهک، پهلوی شهید محمد درویشی خاک کنید. به پدر و مادر و برادران و خواهران توصیه می کنم که مبادا ، در شهادت من گریه و زاری کنید و یا به سر و سینه بزنید. هر گز چنین کاری را نکنید که اجر ما نزد پروردگار کم شود.
تا می توانید لعنت بر منافقین کنید و علیه منافقین بپا خیزید، زیرا هدف منافقین این است که، اسلام عزیز را لکه دار کنند. پس باید جلوی این گونه افراد را گرفت.
التماس دعا ابراهیم بردستانی

منبع

[ویرایش]

تدوین شده توسط دانشنامه شهیدان     از خاطرات شفاهی خانواده، دوستان و آثار شهید






جعبه ابزار